فروغ اسدپور
منبع: نقد اقتصاد سیاسی (نوامبر ۲۰۱۲)
هنگامی که برای نخستین بار فیلم «ماتریکس[1]» را میبینیم از دوگانگی، ابهام و رازآمیزی جهان انسانی دستخوش سرگیجه میشویم. ما نیز همراه قهرمانان فیلم بین خواب و بیداری تاب میخوریم. کدام یک از این دو جهان واقعی است؟ جهانِ ماتریکس یا جهان ویرانشدهی انسانی و سرنوشت تراژیک بشریت که مورفیوس و دوستانش تلاش دارند به دیگران نشان بدهند؟ مورفیوس و دیگر شورشیان، نیو، قهرمان فیلم را به دنیای واقعی بازمیگردانند، همانجایی که میبیند ماتریکس یا برنامهای کامپیوتری که قرار بود ابزار کار انسان باشد و حالا خود بر فراز سر آفرینندگانش به قدرقدرتی مهیب تبدیل شده، از تن و جان انسانها برای بقای خود استفاده میکند؛ انسانهایی که «دیگر بهدنیا نمیآیند»، بلکه در کشتزارهای کاشت و برداشت انسان از سوی ماتریکس ـ و همانگونه که او میخواهد ـ بهوجود میآیند. همانجایی که میبیند ماتریکس میانجی پیوند بین انسانها شده و آنها را بهنحوی باورنکردنی مسخ کرده است، بهگونهای که تن آدمها ظرفی شده است برای اینکه «عاملهای ماتریکس» در صورت لزوم بتوانند در آنها فرو رفته و خود را از چشم شورشیان پنهان سازند. نیو با دیدن اینهمه چشمهایش را میپوشاند و از سوزش و درد آنها گلایه میکند. مورفیوس راهنمای نیو به او میگوید علت درد در چشمهایش این است که عادت ندارد از آنها استفاده کند، عادت ندارد با این چشمها ببیند. عضلات و ماهیچههای تن نیو نیز ضعیف هستند و به کار جنگاوری و نبرد نمیآیند. چشمهای او باید از نو به باز بودن و دیدن عادت کنند، عضلات او باید تمرین جنگ کنند، مغز او باید با هشیاری به فراسوی آموزههای ماتریکس برود و قضاوت کند که ناممکنها ممکن هستند و بر موانع میتوان غلبه کرد. نیو اصولاً نمیداند که او همچون همهی ساکنین ماتریکس فقط یک برده است، فقط یک زندانی است. او نیز همچون دیگران در زندان زاده شده است و ناچار زندان را نمیبیند، آن را بو نمیکشد و اصولاً حساش نمیکند. در زندانی به بزرگی ماتریکس خود را آزاد میپندارد و با این حال پرسشی در ذهن دارد که خواب شبانه را بر او حرام کرده است. او میداند که چیزی در این جهان وارونه و اشتباه است، اما نمیتواند بداند آن چیست. همین کلافگی و بیدارخوابیهای او است که مورفیوس را به سوی او میکشاند. مورفیوس به او میگوید من فقط حقیقت را به تو نشان میدهم. حقیقت همان دیدن عریان و بیبزک واقعیت بردگی تو و بشریت است. راه را به تو میشناسانم، اما انتخاب رفتن به این راه فقط از عهدهی خود تو برمیآید. حقیقت این است که تو زندانی ماتریکس هستی، حقیقت این است که زمان همیشه علیه ما عمل میکند و برای همین باید شتاب بهکار بزنیم. ماتریکس «این ماشین در خود و برای خود» در همهی گوشهکنارهای زندگی ما حضور دارد «حتی وقتی مالیات میپردازیم»، ما را کنترل میکند و ما فقط منابعی انرژیزا برای آن هستیم.
ادامهی مطلب در وبسایت نقد اقتصاد سیاسی