فعال شدن گسل‌های اجتماعی در ایران | کارگاه دیالکتیک

unnamed

 

 

فعال شدن گسل‌های اجتماعی در ایران

تحریریه‌ی کارگاه دیالکتیک

 

خیزش‌های اخیر همه را در شوک و بهت‌وحیرت فرو برد، به‌ویژه اصلاح‌طلبان اعتدالی را. طی ۴۸ ساعت تمامی خطوط قرمز نظام درنوریده شد و اکنون مردم در خیابان هستند، مکانی واقعی و متعلق به خود آنها که سال‌های سال از سوی صاحبان قدرت مصادره شده بود. جامعه‌ی ایران همیشه با چهار گسل مهم اجتماعی روبرو بوده است که هیچ‌گاه هیچ‌یک از آنها بخشی از اولویت‌های حاکمان نبوده است. این گسل‌ها عبارتند از: ۱) گسل طبقاتی، ۲) گسل استبداد، ۳) گسل مرکز- پیرامون1 و ۴) گسل جنسیت2. به‌دلیل عدم توجه به این گسل‌ها، پیامدهای تاریخی آن‌ها بر روی هم انباشته شدند و حتی در هم تداخل کردند، تا گسل‌ها هرچه بیشتر تشدید و بحرانی شوند و فضای زیستی جامعه را برای اکثریت مردم به‌عرصه‌ی تلاشی بی‌امان و خُردکننده برای بقای صرف بدل کنند. حتی اصلاح‌طلبان نیز که نوید عقلانیت سیاسی و گشایش سیاسی می‌دادند، در همه‌ی سال‌هایی که تمامی فضاهای اجتماعی را در کنترل خود داشتند، نه‌فقط گامی در جهت مرهم‌نهادن بر زخم‌های جامعه برنداشتند، بلکه به‌سهم خود بر دامنه و شدت تضادهای اجتماعی و عمق گسل‌های موجود افزودند. آن‌ها در همه‌ی اوج و فرودهای سال‌های بعد نیز که با جنبش اعتراضی ۸۸ آغاز شد و به برآمدن دولت روحانی انجامید، تجارب ناکامی‌ها و ناکارآمدی‌های سیاسی و اقتصادی خود را مرور نکردند، درعوض کوشیدند مهارت‌‌های سیاسی‌شان در کاربست سازوکارهای «تنش‌زدایی» و «تحریف‌گری» را تحفه‌ی فرآیند ادغام تمام‌عیار در جناح رفسنجانی کنند تا طیف اعتدالیون یا اصلاح‌طلبان اعتدالی پای به عرصه‌ی قدرت بگذارد. بدین‌ترتیب موجود متحدالشکل و درعین‌حال متناقضی متولد شد که سرراست به‌دنبال مدیریت جامعه یا مهندسی اجتماعی بود. اینک، اگر گشایش فضای سیاسی و ترمیم شکاف‌ها و گسل‌های اجتماعی حتی درسطح کلامی و رتوریک سیاسی هم مطرح نبود، درعوض می‌باید از طریق میانجی‌هایی نظیر روشنفکران ارگانیک طبقه‌ی حاکم، و سلبریتی‌های رنگارنگ نوظهور بر این گسل‌ها سرپوش نهاد. بدین‌ترتیب، تعرض به هستی اجتماعی اکثریت فرودست جامعه در اشکال موثرتری تداوم یافت و دولت حسن روحانی قادرشد جراحی اقتصادی خود را به خشن‌ترین وجه ممکن انجام دهد. با نگاهی به کارنامه‌ی اصلاح‌طلبان و سپس اعتدالیون روشن می‌شود که آنها نه‌فقط به هیچ‌یک از این گسل‌ها توجهی نکردند، بلکه با اتکا به گفتمان تنش‌زدایی با غرب و سپس دیپلماسی برجام، در تقسیم‌کاری مشخص با سایر جناح‌های بلوک طبقاتی حاکم، با «امن‌سازیِ» فضای بیرونْ امکان تداوم ستم و استثمار و تبعیض نظام‌مند در فضای داخل را فراهم ساختند و بدین‌طریق همزمان زمینه‌‌های لازم برای فربه‌شدن اقتصادی و سیاسی نظامیان را فراهم ساختند.

استراتژی اقتصادی مشترک دولت‌های متوالی در پیشبرد تهاجمی سیاست‌های نولیبرالی (طی حدود ۲۵ سال گذشته) منجر به عمیق‌ترین رکود اقتصادی در تاریخ دهه‌های اخیر ایران شده است. در اثر رکود تورمی پیامد این سیاست‌ها، کارخانجات تولیدی یکی پس از دیگری تعطیل یا «خودی‌سازی» شدند و نیروی کار با خشونت تمام به بیرون پرتاب شد. درعین‌حال، دولت‌ها قوانین کار را به‌دلخواه صاحبان سرمایه و متناسب با سیاست‌های نولیبرالی تغییر دادند و اعتراضات کارگری پراکنده اما گسترش‌یافته در سراسر ایران را با به‌کارگیری «مشت آهنین» دستگاه سرکوب، پاسخ گفتند، همچنان که اعتراضات صنفی معلمان و بازنشستگان و دیگر لایه‌هایی که هرچه بیشتر زیر چرخ‌های ماشین اقتصادی جدید خُرد می‌شدند. بسیاری از کارگران و محرومان اجتماعی طی سال‌ها‌ی اخیر روزهای بی‌شماری در مقابل مکان‌هایی مثل مجلس شورای اسلامی، وزارت کار و امور اجتماعی، ساختمان ریاست‌جمهوری، و حتی «بیت رهبری» تجمع کردند و عریضه نوشتند و حق‌خواهی کردند تا بتوانند از خلال این قبیل مطالبه‌گری‌ها به کمینه‌ترین امکانات زندگی دست پیدا کنند. اما نه‌تنها به مطالبات آنها پاسخی داده نشد، بلکه بر شدت سرکوب‌ها افزوده شد؛ در دوره‌ی دولت‌ جدید که به رأی انبوه ناامیدان غره و از موفقیت پروژه‌ی «آشتی ملی» سرمست بود، نه‌تنها حبس و مجازات فعالین پی‌گیرتر از میان کارگران و معلمان تداوم یافت، بلکه حتی در برخوردی نمادین و فاجعه‌بار کارگران در برابر طرح مطالبات خود شلاق خوردند3 و فعالین کارگری زندانی آگاهانه به سمت مرگ رانده شدند (شاهرخ زمانی، رضا شهابی). جان‌کلام آنکه، در این فرآیند محروم‌سازی همگانی، به‌تعلیق‌درآوردنِ ابتدایی‌ترین نیازهای زیستی انبوه کارگران و محرومان اجتماعی، با بی‌اعتنایی به مطالبات آن‌ها و سرکوب وحشیانه‌ی تحرکات آن‌ها همراه بود.

در نگاهی کلی‌تر و با در نظرگرفتن روند سیاست‌های کلان در دو دهه‌ی اخیر، به‌موازات توسعه‌ی فقر و فلاکتْ با پسرفت همه جانبه‌ای در زمینه‌ی رفرم‌های سیاسی و اجتماعی مواجه بوده‌ایم. فساد ساختاری نهادینه‌شده در قوه‌ی قضاییه، ناتوانی دولت‌های مستقر با گرایش‌های اصلاحی، اصولی و اعتدالی در پاسداری از حقوق مدنی ملت و تضعیف جایگاه مجلس که زیر ضرب نظارت استصوابی بیش‌ از همیشه به نهادی مجیزگو و غیرموثر مبدل شده است، جملگی حاکی از وخیم‌تر شدن وضعیت سیاسی و اجتماعی است که نشانه‌های آن در افزایش آسیب‌های اجتماعی مثلاً رشد شاخص‌های جرم و جنایت، اعتیاد، طلاق، تجاوز، خودکشی و نابهنجاری‌های روانی قابل ردیابی است. در زمینه‌ی سیاسی به‌طورعمده محدودیت‌ها و اعمال سرکوب بر فعالیت‌های مستقل تشکل‌ها، سندیکاها، گروه‌ها، احزاب و دیگر فعالان سیاسی به نحوی سیستماتیک گسترش یافته است، مطبوعات و دانشگاه‌ها نیز عملاً بیش از گذشته به گروگان دستگاه سانسور و خفقان درآمده‌اند. از سوی دیگر، به‌رغم خواست روزافزون زنان برای رفع (یا کاهش) تبعیض‌های نظام‌مند و قانونی، و مشارکت در کنش‌های سیاسی، پاسخ عمده تنها و تنها عقب‌گرد و انحطاط و تداوم ستم و تبعیض علیه زنان بوده است، چه در حوزه‌ی قانون‌گذاری با وضع قوانین تبعیض‌آمیز، و چه در عرصه‌های عملی با تمدید و تشدید برخوردهای حذفی و سلبی.

اما هم اینک در این لحظه‌ی خاص تاریخی، تمامی این گسل‌ها فعال شده‌اند. مردمی که اکنون خشمگینانه در خیابان‌ها فریاد می‌زنند و سوژه‌گی خود را می‌جویند، سالیان دراز ابژه‌های آسیب‌ و رنج دایمی سیاست‌های کور جناح‌های مختلف حاکمیت بوده‌اند و چشم‌اندازی برای بهبود آینده‌ی خود نمی‌دیدند. در عین‌حال، باید اذعان کرد جامعه سالیانی دراز چنان از انسداد سیاسی و بسته‌بودن افق‌های سیاسی و نظری لطمه خورده است و هم‌اینک چنان دستخوش التهاب و بی‌قراری است که امکان کسب هژمونی و اِعمال رهبری بر این حرکت‌های خودانگیخته از سوی «شهریار»های بدلی گشوده است، تا بار دیگر تراژدی بیافرینند. به‌ویژه در صورت انفعال سازمانی و ایدئولوژیک نیروهای دمکراتیک و تحول‌خواهان راستین، این امکان عینی می‌تواند به واقعیت بدل شود؛ یعنی غیاب یک نیروی مترقی برای بسیج جامعه حول راهبردی دمکراتیک و رادیکال، می‌تواند فضا را در اختیار چنین شعبده‌بازانی قرار بدهد.


در ادامه بی‌مناسبت نیست که برای فهم بهتر بخشی از مسیری که پیموده‌ایم، مقایسه‌ای بین اعتراضات اخیر و حرکت اعتراضی سال ۱۳۸۸ انجام دهیم تا با برشمردن تمایزات آنها، مختصات وضعیت کنونی را بهتر دریابیم:

۱) جنبش اعتراضی ۱۳۸۸ جنبشی بود که عمدتا زیر رهبری جناحی از حاکمیت سازماندهی شد و به دنبال آن ابعاد وسیعی پیدا کرد و توانست قشرهای مختلفی را حول خود جمع کند. بسیاری از مشارکت‌کنندگان با ادامه‌ی جنبش به ماهیت درون حاکمیتی و ناپیگیری رهبری و ناکارآمدی شعارها و راهبرد استراتژیک آن پی بردند و این امر در کنار سرکوب‌های گسترده به ریزش نیروهای بدنه‌ی جنبش منجر شد. اما اعتراضات روزهای اخیر، بر عکسْ حرکتی است برخاسته از پایین و اعماق جامعه، و مطالبات آن هم واکنشی خودانگیخته است به وضعیت اقتصادی فاجعه‌بار اخیر؛ مطالباتی که به‌سرعت، سمت‌وسوی سیاسی براندازی کل حاکمیت را اختیار کرد. خیزش اخیر خیزش اعماق است، خیزشی است با پتانسیل نفی ساختاری وضعیت، و همین نیز آن را از جنبش اعتراضی ۱۳۸۸ متمایز می‌کند.

۲) یکی از فاکتورهای مهم نمادین در جنبش اعتراضی ۱۳۸۸ تاکتیک «راهپیمایی سکوت» بود. تظاهرکنندگان ۱۳۸۸ را به این راهکار سوق دادند که در برابر وضع موجود و جناح مقابل، اعتراضی خاموش و بی‌کلام پیشه کنند. این راهکار به‌طور نمادین حاکی از آن بود که اوضاع نباید به هم می‌ریخت، بلکه همه‌چیز باید به‌طور مسالمت‌آمیز برگزار می‌شد. در حالی‌که اعتراضات شورش‌گونه‌ی ۴۸ ساعت اخیر، تظاهرات ابراز خشم و نارضایتی با صدای بلند بر سر هر کوی و برزن است، اعتراضی توفنده که می‌تواند نظام حاکم را در آتش خشم خود نیست و نابود کند. در اینجا دیگر از شعارهای انتزاعی و متحقق ناشدنی جنبش ۱۳۸۸ خبری نیست، بلکه با ابتدایی‌ترین و نیز اصلی‌ترین و والاترین نیازهای انسانی، یعنی نیازهای مبتنی بر ارزش مصرفی و آزادی و خودگردانی سروکار داریم.

۳) اگر به جغرافیای این دو جنبش نگاهی بیندازیم، با کنتراست تمام‌عیار دیگری هم مواجه می‌شویم: درحالی‌که جنبش ۱۳۸۸ بر تهران متمرکز بود و به جرات می‌توان گفت یارای فرارفتن‌اش از تهران نبود، اعتراضات روزهای اخیر دقیقاً راهی خلاف آن را پیمود: از شهرهای دیگر آغاز شد و به تهران سرایت کرد. گویا این بار «پیرامون» است که مرکز را جهت می‌دهد و هدایت می‌کند. و مهم‌تر آن‌که جز به نیروی همین «پیرامون» تهران نخواهد توانست حرکت‌ساز شود. این امر به‌خودی خود نشان‌دهنده‌ی آن است که جنبش سبز نمی‌توانست کار به‌هم پیوستن گسل‌های اجتماعی را در دستور کار خود داشته باشد، زیرا جنبشی خودمدار، مرکزگرا و فروبسته بود. درحالی‌که اعتراضات اخیر اگر به سطح یک جنبش سراسری فرا برویند، می‌توانند لاجرم مطالبات پیرامون را نیز در دستورکار خود بگذارند، و از این طریق به تدارک پاسخی برای شکاف مرکز – پیرامون برآیند، زیرا پیرامون در این میان نه یک نقش فرعی و کمکی، که نقشی اصلی و جهت‌دهنده بازی کرده است. این پاسخ باید با روشنی و شفافیت و در همکاری بین نیروهای مشارکت‌کننده داده شود. وقت آن است که مطالبات ملل ایرانی برای خودمختاری و خودگردانی محلی برآورده شود.

۴) ماهیت طبقاتی جنبش ۱۳۸۸ ، تاجایی که به مطالبات و اهداف تعریف‌شده‌ی مسلط بر آن مربوط می‌شود، جنبشی «طبقه متوسطی» بود، بدین‌معنا که بینش و آمال سیاسی مسلط بر آن، در همخوانی با نگرش سیاسی متعارف اقشار به‌لحاظ اقتصادی برخوردارِ طبقه‌ی متوسط قرار داشت، اقشاری که سودای گشایش محدود فضای سیاسی را در همدستی با یکی از جناح‌های درونی رژیم در سر می‌پروراندند. البته این جنبش از همدلی اقشار و طبقات به لحاظ اقتصادی نابرخوردار جامعه هم برخوردار بود، که دقیقا به‌دلیل همان اولویت «همدستی با بالا» نتوانست هیچ استفاده‌ای از این همدلی ببرد و حتی مطالبات آنان را در شعارهای خود بازتاب بدهد. در واقع، در جنبش ۱۳۸۸ اقشار آسیب‌پذیرتر جامعه نقشی راهبردی نداشتند. پس، چنان‌چه این جنبش به موفقیت هم دست می‌یافت، درنهایت به قدرت‌گیری بخشی از حاکمیت علیه بخش دیگر منجر می‌شد، و نه تغییرات جدی در وضع موجود. در‌حالی که موتور محرکه‌ی اعتراضات اخیر اقشار آسیب‌پذیرتر جامعه هستند و در‌صورت امکان تداوم و موفقیت این خیزش، بدون هیچ تردیدی شاهد تغییرات مهمی در وضعیت سیاسی و اقتصادی جامعه خواهیم بود. بسیاری از مدافعان جنبش ۱۳۸۸ به‌ویژه بخش رادیکال آن به‌یقین می‌توانند و می‌باید با خیزش‌ رادیکال و ضدسیستمی مردمِ اعماق همراهی کنند، چراکه بسیاری از خواسته‌های آنها را همین مردمان تحقق خواهند بخشید و دنباله‌روی از سیاست‌های جناح‌های به‌اصطلاح اصلاح‌طلب و اعتدال‌گرا به سوداهای آزادی‌خواهی آنها ثمری نخواهد رساند. جنبش کنونی علی‌الاصول می‌تواند هم به مطالبات اقتصادی عدالت‌خواهانه و هم به مطالبات سیاسی آزادی‌خواهانه پاسخ دهد. چون بین آزادی سیاسی و عدالت اقتصادی و صلح اجتماعیِ پایدار، پیوندی درونی وجود دارد.

 

سخن پایانی در خیابان‌ها گفته می‌شود:

اکنون هر چهار گسل اجتماعی یادشده در بالا فعال شده‌اند و درصورتی که نیروهای متاثر از این چهار گسل بتوانند گرد هم بیایند و ضمن تجمیع توان‌ سیاسی‌شان در حوزه‌های همپوشانی نیازها و اهداف‌شان، «تفاوت»هایی را که در نیازها و مطالبات‌شان دارند به‌رسمیت بشناسند، می‌توان امید داشت که یک نیروی عظیم اجتماعی متحد و ناهمگون سرنوشتی دیگرگونه را برای این سرزمین رقم بزند. نیازمند روشن‌بینی استراتژیک و تاکتیک‌های متنوع و حضور همه جانبه‌ی نیروهای سیاسی مترقی و عدالت‌طلب و آزادی‌خواه در صحنه هستیم. بی‌گمان این خیزش در مرحله‌ی کنونی بسیار بی‌شکل است، سویه‌های سیاسی منسجمی را با خود حمل نمی‌کند و تماماً به‌صورت سلبی عمل می‌کند. بر این اساس،، خطرات زیادی پیش روی آن است. اما تحول حقیقی زمانی حاصل می‌شود که در بزنگاه‌های تاریخی، خطرات را در پیوند با امکانات و فرصت‌ها بسنجیم. فرصتی که خیزش‌های اخیر برای فرآیند تحول‌خواهی گشوده‌اند، حتی در قیاس با خطرات ممکن، بی‌گمان فرصتی تاریخی است؛ چراکه هم اینک با مشارکت گسترده‌ی مردم در سیاست‌ورزی و عبور خودانگیخته از برخی مرزهای ایدئولوژیک و هویت‌بخش حاکمیت، دیواره‌های دین رسمی تحمیلی (مذهب شیعه)، هویت (فارس)، جنسیت (مردسالاری) بیش‌و‌کم تَرک برداشته‌اند؛ اکنون نظام مستقر نمی‌تواند به‌سهولت و به‌سیاق گذشته، خود را بازتولید کند؛ مردمِ پراکنده و تحقیر و سرکوب‌شده و ناامید، خودباوری و همبستگی و امید یافته‌اند. همه‌ی این‌ها مولفه‌هایی ضروری‌ست برای اقدامی جمعی‌تر و منسجم‌تر در جهت رهایی. ایران در آینده‌ی نزدیک آبستن تحولات بسیاری است.

بگذار برخیزد مردم بی‌لبخند!

 

کارگاه دیالکتیک / دهم دی‌ماه ۱۳۹۶

*  *  *

پانویس‌ها:

1. که به ویژه واجد مسئله‌ی ملل غیرفارس ست.

 2. روسری به‌اهتراز درآمده‌ی آن دختر جوان معترض و متهور، می‌تواند نمادی از پیکار علیه این گسل باشد، و اساساً نمادی از هر جنبش رهایی‌بخش در وضعیت کنونی ایران باشد. و جای شگفتی نیست که دخالت‌گری فعال زنان پرشور بتواند به خیزش‌های خیابانی اخیر خصلتی زنانه بدهد.

3. یادآور به‌گلوله‌بستن کارگران حق‌طلب خاتون‌آباد شهر بابک در دوران خاتمی.

7 thoughts on “فعال شدن گسل‌های اجتماعی در ایران | کارگاه دیالکتیک”

  1. رفقای عزیز، مقاله تحلیلی خوبی انتشار داده اید. می خواهم برفقدان یک نکته انگشت بگذارم. این مقاله عنایتی به گسل زیست محیطی در ایران ندارد. بحران زیست محیطی ، در چند سال گذشته منجر به اعتراض های گسترده تقریبا در تمام مناطق ایران شده است. این گسل، یک امر مشترک  تمام مردم . است و من فکر می کنم یکی از آن حلقه های اتصالی با دیگر گسل ها است . 

    1. رفیق گرامی آقای ایزدی

      بسیار ممنونیم از بازخوردتان به این متن و به‌ویژه نکته‌ای که به‌درستی در مورد گسل زیست‌محیطی اشاره کردید.

      با شما کاملا موافقیم که شکاف زیست‌محیطی دست‌کم در سال‌های اخیر در ایران آشکارا فعال شده و از جمله در مسایل زیر نمود بسیار محسوسی داشته است:‌ آلودگی هوای خوزستان و به‌ویژه اهواز در اثر شدت ریزگردها، آلودگی هوای شدید در تهران و برخی شهرهای بزرگ (و به‌ویژه وارونگی هوا در اواخر پاییز و اوایل زمستان در تهران)، پیامدهای سدسازی‌های بی‌رویه و غیراصولی (از جمله اخراج اجباری روستاییان، خشک‌شدن و کم‌آبی تالاب‌ها و مسیر پایین‌دست رودخانه‌ها)، قطع‌بی‌رویه‌ی جنگل‌ها و نابودی مراتع و تصاحب سوداگرانه‌ی زمین‌های مشاع به‌رغم نرخ بسیار بالای فرسایش خاک در کشور، گسترش ساخت‌و سازهای تجاری و رانتی در محدوده‌های حفاظت‌شده، نشست زمین در بسیاری از مناطق کشور به‌دلیل افت شدید سطح آب سفره‌های زیرزمینی، بحران عمومی آب و از جمله ضایعه‌‌های خشک‌شدن نسبی دریاچه‌های ارومیه و هامون و برخی از تالاب‌های دایمی و رودخانه‌ي زاینده‌رود، مساله‌ی انتقال آب کارون به دشت‌های رفسنجان به‌رغم کم‌آبی شدید پایین‌دست کارون در اثر سدسازی‌های بالادست، آلودگی آب محدوده‌ی ساحلی دریای خزر و خلیج‌ فارس و عمان در اثر پسماندهای صنعتی و نفتی، و موارد مهم دیگر.
      نکته‌ی مهم آن است که در سال‌های اخیر حول اغلب این مسایل برشمرده تنش‌های اجتماعی متعدد و پردامنه‌ای شکل گرفته است که در مواردی حتی ابعاد سیاسی نمایانی یافته‌اند. خلاصه آنکه سیر مناسبات کلان اقتصادی و سیاسی در ایران دهه‌های اخیر به‌گونه‌ای پیش رفته است که مساله‌ي (تخریب و آلودگی فزآینده‌ی) محیط‌زیست به یکی از گره‌گاه‌های تعیین‌کننده‌ی مسیر آتی جامعه بدل شده، و از همین رو تحرکات انتقادی و اعتراضی هرچه گسترده‌تری حول آنها شکل گرفته‌ است.

      با این توضیحات، امیدواریم شما و دیگر خوانندگان این کاستی مهم در متن فوق را بر ما ببخشید. تنها دلیل این کاستی، شتاب در آماده‌سازی و انتشار متن بود، که خود برآمده از التهاب رویدادهای جاری در خیابان‌ها بود.

      از یادآوری به‌موقع و دقیق شما بسیار سپاسگزاریم.
      با احترام
      تحریریه‌ي کارگاه دیالکتیک

  2. دوستان دست‌مریزاد

     ای کاش به گسل تجریش هم می‌پرداختید، چون بسیار نگران‌کننده شده است و ممکن است در آینده کلیت مبارزه را دستخوش تغییر و تحولات شگرفی کند. امید اینکه این گسل هم فعال شود و در رابطه‌ی فعالی با دیگر گسل‌ها قرار بگیرد

    1. آقای محمد م.

      برای کامنت طعنه‌آمیز شما هر نیتی که متصور شویم، مسلما به گشودن باب یک دیالوگ انتقادی و حتی طرح فشرده‌ی یک نقد گزنده و گذرا نمی‌رسیم.

      ما به هیچ‌رو داعیه‌دار حقیقت در هیچ زمینه‌ای نیستیم، و حتی هیچ یقینی هم به درستی تحلیل‌های‌مان نداریم. اما از لحن شما چنین برمی‌آید که دست‌کم در این موضوع مشخص به حقیقتی دست‌ یافته‌اید که گویا ما ساده‌لوحانه از آن غافل بوده‌ایم. 

      بنابراین، دست کم برای احترام به مخاطبان این رسانه‌ی کوچک، به‌جای برخورد خصمانه، نقد و نظرتان را در چند سطر بنویسید.  

      با احترام

      تحریریه‌ي کارگاه

       

  3. با سلام. متأسفانه بیانیه‌تان به هیچ وجه روشنگر نبود. نوشته‌ای است عجولانه که جای مشخصی را در منظومه‌ی چپ پروغرب ایران را پر می‌کند.توضیح خواهم داد که چرا. شما از مقایسه‌ی این جنبش با جنبش سبز در سال 1388 نوشته‌اید. من فکر می‌کنم که نوشته‌های پیشین "امین حصوری" و "فروغ اسدپور" را می‌توانیم نمونه‌ای از نوشته‌هایی بربگیریم که از طریق «کارگاه دیالکتیک» منتشر می‌شود. کافی است نگاهی کوتاه بیندازید به تحلیل‌های امین حصوری از جنبش سبز. نمونه‌ی نوعی این تحلیل‌ها را در دیگر مقالات سایت «پراکسیس» هم می‌بینید. تعجب‌آور است که یک جریان این‌قدر ساده از تحلیل‌های خود ناظر به یک واقعه در گذشته و آن‌ها را بدون تعارف و با زرنگی محض تغییر می‌دهد. تحلیل قبلی شما از جنبش سبز به هیچ وجه من الوجوه تحلیلی که اینک ارائه داده‌اید (که البته باز هم نادرست است) نبود. اولاً این تغییر موضع شگرف، ولی باز هم نادرست، را توضیح دهید.

    در ثانی، هیچ معلوم نیست که خطّ سیاسی شما در چه نقطه‌ای فاصله‌ی خود را مثلاً با لیبرال‌هایی که هم از وضع سیاسی آشفته‌اند، هم از وضع اقتصادی تعیین می‌کند؟ شما از «نیروهای دمکراتیک و تحول خواه» حرف زده‌اید. واقعاً عجیب است. از کِی تا به کنون، چپ‌ها و سوسیالیست‌ها و کمونیست‌ها، پیشاپیش و بدون در نظر گرفتن وضعیت مشخص، از ائتلاف با نیروهای دمکراتیک و تحول خواه حرف زده‌اند. خودتان می‌دانید دلالت نیروی تحول‌خواه چیست؟ آیا می‌دانید هارترین جناح‌های حامی سیاست‌های امپریالیستی در منطقه (که شما نیز خود با آن‌ها فاصله‌ای ندارید) جزئی از همین نیروها به حساب می‌آیند؟ مگر همان روزهای نخستین درگیری‌های سوریه ارتش آزاد و جبهة‌النصرة نیروی تحول‌خواه نبودند؟ البته عجیب نیست. شما هنوز این قِسم جریان‌ها را هم تحول‌خواه می‌ دانید و همچون کودکی لجوج حاضرید خاورمیانه را خون ببرد، اما بشار اسد هم برود! گویی پهنۀ سیاست را با بازی‌های کودکانه اشتباه گرفته‌اید؟

    از 4 گسل حرف زده‌اید. گسل جنسیتی و گسل استبداد و گسل مرکز-پیرامون و بعدتر گسل محیط زیستی را در کنار گسل طبقاتی تعریف کرده‌اید. آیا واقعاً می‌توانید از این مسائل دفاع کنید؟ چطور شما خود را مارکسیست (آن هم مارکسیست هگلی) می‌دانید ولی در تحلیل خود از مسائل اجتماعی این‌قدر ساده‌انگارانه برخورد می‌کنید. حقیقتاً انتظار چنین برخورد سطحی‌ای با مسائل را نداشتم.

    عجیب است که در این روزها بیانیه‌ای در این خصوص نوشته شود و هیچ اشاره‌ای به مداخلات امپریالیستی در منطقه نداشته باشد. چطور ممکن است اینقدر نسبت به اوضاع منطقه و جهان بی‌توجه باشید. چطور نمی‌فهمید که هارترین جناح‌های سرمایه در جهان منتظرند تا جمهوری اسلامی سرنگون شود و ایران را در انقیاد خویش بگیرند؟ چطور متوجه نیستید که سوسیالیسم، و تنها سوسیالیسم و نه هیچ نیروی به قول شما تحول‌خواه دیگری نمی‌تواند کار را پیش ببرد؟ من گمان نمی‌کنم که که مثلاً فراموش کرده‌اید که به این مسئله بپردازید. حتی قضیه از این قرار نیست که شما در این وهله این مسئله را آنقدرها مهم نمی‌دانید. این مسئله اساساً در منظومه‌ی فکری-سیاسی شما هیچ جایگاهی نداشته و ندارد (و امیدوارم بیشتر در این خصوص فکر کنید) و همین امر باعث می‌شود در نهایت چیزی بیش از نیروهای دست‌نشانده‌ی امپریالیسم در منطقه از آب در بیایید. نمونه‌ی روشنی هم‌اینک پیش چشمانمان است. دیدیم که چطور آن جوانک خامِ به اصطلاح سوسیالیست و گرداننده‌ی کتابخانه‌ی سوسیالیسم رفت و شد سردبیر رسانه‌ی دست‌راستی آمدنیوز. اگر فکری به حال خودتان نکنید، دیری نمی‌پاید که پیوند همه‌تان با هم را تبریک بگوییم.

    جایگاهی که شما و رسانه‌تان و نظریه‌هایتان در سیاست چپ در ایران اِشغال می‌کند، ارتجاع محض است. شما را در ایران چونان جریانی پروغرب می‌شناسند که هیچ ابایی از باج‌دهی به امپریالیسم ندارد. آن دیالکتیک کذایی‌تان هم هرگز به کار کسی نیامده و بهترین الگوگیرنده‌ی آن در ایران اینک «محمد مالجو» است که به لحاظ سیاسی از شما هم مرتجع‌تر بوده و هست. همه‌ی این‌ها به کنار؛ نگاه شمایان به رابطۀ نظریه و پراتیک و فعالیت‌های نظریِ چپ آن‌قدر ساده‌لوحانه است که آدم را فقط به خنده وا می‌دارد. یادمان نرفته که فروغ اسدپور در یک مصاحبه گفته بود جوانان ایرانی باید کتاب‌های دشوار مارکسیستی را ترجمه کنند که هیچ توصیۀ عملی‌ای هم ندارد. شما را به همان متون دشوار می‌سپارم. اما اگر نقد را پاسخ می‌گفتید، پیشترها می‌بایست این نقد را جواب می‌دادید!

    https://mejalehhafteh.com/2017/12/04/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D9%84%DA%A9%D8%AA%D8%B1%D9%88%D9%86%DB%8C%DA%A9-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D9%87-%D8%B7%D8%A8%D9%82%D8%A7%D8%AA%DB%8C/

    1. آقای قباد،

      ما به پیغام مبسوط و «افشاگرانه‌»ی شما تاکنون پاسخی نداده‌ایم، چون از یک‌سو این پیغام برای شما محملی برای گشودن باب گفتگوی انتقادی نبوده، بلکه گویا صرفا فرصتی برای رسواسازی میزان انحطاط سیاسی و نظری تحریریه‌ي کارگاه دیالکتیک بوده است. از سوی دیگر، درگیرشدن برای پاسخ به احکام قطعی شما نیازمند رویارویی نظری تمام‌عیار با مشرب فکری‌ای‌ست که خاستگاه این احکام بوده است، یعنی رویارویی انتقادی با مشرب «آنتی امپریالیسمِ» که در سال‌های اخیر به‌دلیل شرایط تاریخی سرمایه‌داری متاخر و به‌خصوص وضعیت بحران‌زده‌ی خاورمیانه، بار دیگر در اشکالی تازه‌تر نزد طیفی از چپ‌های ایران و جهان رواج یافته است. [البته در مورد بخشی از طیف ایرانی حامل این مشرب فکری (از جمله نگارندگان آن متن بلند انتقادی در پیوست کتابی که شما در انتهای پیغام‌تان معرفی کردید)، خطوط کلی «آنتی‌امپریالیسم» پیوندهای محکمی با نوعی ورکریسمِ ناب یافته است، که کمترین نتیجه‌ی آن تکرار روشنفکرستیزی متناقضی است که در فضای چپ ایران پدیده‌ي غریب و نادری نیست]. به‌رغم اینکه ما در کانتکست‌های دیگری ضرورت پرداختن انتقادی به این موضوع را دریافته بودیم و از این نظر، کامنت شما به جز لحن خصمانه‌ی آن مایه‌ی شگفتی ما نبود (البته اگر ما پروغرب باشیم، طبعا خصم شما هستیم و این لحن خصمانه هم چندان جای شگفتی ندارد)، ولی برآورد ما این بود که فعلا به‌لحاظ ظرفیت‌های محدود کاری‌مان و اولویت‌بندی کارهای انباشته‌شده فرصت و امکانی برای متمرکزشدن بر این رویارویی نداریم. با این‌حال امیدواریم که به‌زودی بتوانیم به‌سهم خودمان به این مبحث مهم که مانند گذشته شکاف مهمی در دل چپ ایران گشوده است بپردازیم. طبعا در آن موقع کامنت شما هم پاسخ خواهد یافت، فارغ از اینکه خود شما اساسا پاسخی را انتظار کشیده باشید یا نه.
      اما اخیرا رفیق همکار ما امین حصوری پیغامی در رابطه با کامنت شما برای ما فرستاد که به‌دلیل بسته‌بودن امکان کامنت‌گذاری در پای آن مقاله، آن را عینا در همین‌جا انتقال می‌دهیم:

      * * *

      جناب قباد،

      ازطرف خودم (نه کارگاه) لازم می‌دانم مقدمتا درمورد بخشی از پیغام‌تان از شما توضیح بخواهم، چون در این پیغام برپایه‌ی ارائه‌ی درکی تحریف‌آمیز از رویکرد مکتوب من به جنبش سبز در آن سال‌ها، چرخش‌ سیاسی «زیرکانه‌»ی من و چرخش «شگرف» تحریریه‌ی کارگاه در رویکرد سیاسی‌اش (از جمله در مقاله‌ي فوق) را زیر سوال برده‌اید. نوشته‌اید:

      {من فکر می‌کنم که نوشته‌های پیشین “امین حصوری” و “فروغ اسدپور” را می‌توانیم نمونه‌ای از نوشته‌هایی بربگیریم که از طریق «کارگاه دیالکتیک» منتشر می‌شود. کافی است نگاهی کوتاه بیندازید به تحلیل‌های امین حصوری از جنبش سبز. نمونه‌ی نوعی این تحلیل‌ها را در دیگر مقالات سایت «پراکسیس» هم می‌بینید. تعجب‌آور است که یک جریان این‌قدر ساده از تحلیل‌های خود ناظر به یک واقعه در گذشته و آن‌ها را بدون تعارف و با زرنگی محض تغییر می‌دهد. تحلیل قبلی شما از جنبش سبز به هیچ وجه من الوجوه تحلیلی که اینک ارائه داده‌اید (که البته باز هم نادرست است) نبود. اولاً این تغییر موضع شگرف، ولی باز هم نادرست، را توضیح دهید.}

      درخواست من از شما این است که با توسل به نوشته‌های من در خلال جنبش سبز (دست‌کم یکی از نوشته‌ها) که ابتدا در نشریه‌ي خیابان و سپس عمدتا در وبسایت پراکسیس منتشر می‌شدند، درستی این حکم‌تان را نشان دهید که: «تحلیل قبلی شما از جنبش سبز به هیچ وجه من الوجوه تحلیلی که اینک ارائه داده‌اید (که البته باز هم نادرست است) نبود».

      شما در پیغام‌تان اتهامات مهم دیگری هم مطرح کرده‌اید، که متوجه من هم می‌شود و قطعا می‌توان با آنها روبرو شد. اما از نظر من، گام بعدی برای گشودن گفتگویی انتقادی حول این اتهامات سیاسی، منوط به دریافت پاسخ شما به همین مورد اول است: یعنی پاسخ به این درخواست برحق من که درستی اتهامی که طرح کرده‌اید را با استناد به‌نوشته‌ها و موضع‌گیری‌های مکتوب (یا غیرمکتوب من) نشان بدهید. خوشبختانه دست‌کم متونی که درخلال جنبش سبز و سال‌های پس از آن (در چارچوب دفاع از شکل بدیلی از دخالت‌گری سیاسی چپ در این جنبش) رو به نیروهای چپ نوشته‌ام، هنوز در فضای مجازی قابل دسترسی است (به‌خصوص در سایت پراکسیس، که قبلا در آن فعالیت داشتم)؛ بنابراین، مخاطب احتمالی و علاقمند به‌راحتی می‌تواند در مورد این مناقشه داوری کند.

      با احترام –
      امین حصوری

      1. نویسنده: یاشار
        دیدگاه:
        به حصوری
        من جوابتان را اینجا میدهم، چون کامنت ها در زیر آن نوشته بسته است. من تقریبا تمام ترجمه های شما را خوانده ام، چه انها که اینجا ترجمه شده اند و چه ترجمه های اسمیت و آرتور و آلبریتون در بازار نشر را، ولی قطعا به لحاظ سیاسی با قباد و محمد هم نظر هستم.

        در جواب به کامنتی نوشته اید که: “خوشبختانه دست‌کم متونی که درخلال جنبش سبز و سال‌های پس از آن (در چارچوب دفاع از شکل بدیلی از دخالت‌گری سیاسی چپ در این جنبش) رو به نیروهای چپ نوشته‌ام، هنوز در فضای مجازی قابل دسترسی است”
        دقیقا لب نقد ما هم به شما این است که هنوز که هنوز است فکر میکنید پراتیک کمونیستیِ صحیح گشودن فضایی برای کنش کمونیستی در دل جنبش مخملی و پروغرب سبز بود و نه مخالفت اساسی و افشای امپریالیستی بودن آن و در نهایت مضمحل شدن ان.
        شما تضادی را که به دلیل شکاف ج.ا.ا و غرب به دلیل تبعات انقلاب 57 ایجاد شده و بیان کوتاه آن این است که در فردای انقلاب 57 هیچ حکومتی در ایران نمی توانست کاپیتالیستی بماند الا اینکه از امپریالیسم همان کاپیتالیسم گلوبال یعنی امریکا فاصله بگیرد و اینها همه به دلیل تبعات انقلاب 57 بود و نه برون تابیدن ذات اسلام سیاسی (در تحلیل های ابکی امثال منصور حکمت و سنت کمونیسم کارگری)و یا خرده بورژوازی ضد امپریالیست (در تحلیل های ابکی حزب توده). لحاظ کردن این شکاف، آن معیار و سنجه ای است که نیروی کمونیست را از غلتیدن در جناح امپریالیسم حفظ میکند. ما نمیتوانیم خواستار سرنگونی همین الان ج.ا.ا و پرطمطراق تر انقلاب کارگری همین اکنون باشیم. تغییرات مبتنی بر سرنگونی در این شرایط جز به اندام اجتماعی و سورییزه شدن ایران نمی انجامد.

        با تشکر

Comments are closed.