نظم اجتماعی نو و جنبش کارگری
سن دن دئییرم (از تو سخن میگویم)
فروغ اسدپور
مبارزات جانانه و دلاورانهی کارگران هفت تپه و فولاد اهواز، یک بار دیگر موضوع اعتراضات کارگری را به نقطهی ثقل حوادث سیاسی کشور تبدیل کرد. وضعیت سیاسی خاص ایران به گونهای است که مبارزات حتی اقتصادی و صنفی کارگران در یک سطح محدود به ناگزیر و بلادرنگ رنگ و بوی سیاسی به خود میگیرد. کارگران بیواسطه با دم و دستگاه دولتی روبرو میشوند، دستگیر و شکنجه شده و انگهای عمل بر ضد امنیت ملی به آنها زده میشود. از همه سو فعالان اجتماعی چپ و طرفداران یک ایندهی عاری از انواع و اقسام ستمها در تلاش هستند تا این لوکوموتیو را که در زمینهای لغزان افتان و خیزان ییش میرود به جلو هل دهند. جامعهی کارگری هم متوجه اوضاع وخیم کنونی هست و به همین جهت در تلاش است تا از جامعهی بیرون از شرکت و کارخانه؛ جامعهای که محله و شهر نامیده میشود، همان جامعهی بزرگتر که مردم نامش میدهیم، کمک و پشتیبانی و همبستگی بگیرد.
کارگر فولاد اهواز کریم سیاحی همین را در سخنرانی خود رو به «مردم» فریاد کرد. پرسش اعتراضی او این بود که مردم چرا به کارگران ملحق نمیشوند: «چرا از کارگران حمایت نمیکنید مگر نان بازوی اینها را نخوردید؟ چرا سکوت کردید؟ والله دارید به خودتان خیانت میکنید».
اما این مردم که کریم سیاحی به درستی از آنها طلب استمداد میکند، چه کسانی هستند؟ مگر در اهواز همین مردم نبودند که به خیابانها آمدند و به اعتراض علیه ریزگردها و انتقال آب خوزستان به مناطق دیگر پرداختند؟ مگر همین مردم نبودند که شعارهای عربی سر دادند و در ماجرای تیراندازیهایی که چندی پیش در اهواز رو به قوای حکومتی اتفاق افتاد، فلهای آنها را دستگیر و شمار زیادی از آنها را اعدام کردند؟ پس چگونه است که «مردم»، همانها که تا دیروز در خیابان بودند و برای دفاع از حق زندگی و حقوق ملیشان پیکار میکردند امروز پژواک صدای فعالان کارگری نیستند؟ پاسخ را شاید باید از دهان اسماعیل بخشی کارگر دلاور و ترس ناشناسی شنید که امروز انگ امنیتی بر فعالیتهای او چسبانیدهاند. چندی پیش، چند روزی قبل از این که به زندانش افکنند در میانهی یک سخنرانی به ناگهان گفت که «ناسیونالیستها خودشان را به ما نچسبانند».
نکته همین جا است: شاید بخشی تصور میکرد که شعارهای به اصطلاح ناسیونالیستی (عربها) از دید حاکمیت خطرناکتر و «امنیتیتر» از شعار بازگرداندن بنگاه اقتصادی به دولت یا ایجاد شوراهای کارگری است. بنابراین بنا به مصلحتاندیشی عقل سلیم و ارادهی سنجیده در تلاش بود تا جنبش کارگری تازهپای هفت تپه را از گزند اتهامات «تجزیه طلبی» عربها در امان نگه دارد. غافل از این که جداافتادگی جنبشهای اجتماعی از یکدیگر است که رژیم را قادر میسازد تا این تک صداهای دور افتاده از هم را یک به یک خاموش کند و از ایجاد یک پیوند استوار بین آنها ممانعت به عمل اورد. فعالان جنبش کارگری در خوزستان به قاعده باید بیش از دیگران به ابعاد ستم ملی در اهواز و خوزستان و به طور کلی ایران واقف باشند، چه در میانهی مهلکه هستند و همه چیز را از نزدیک لمس میکنند. فاجعهی سرنوشت عربها در نهان با سرنوشت کارگران خویشاوندی دارد. نیازی نیست که فعالان جنبش کارگری از «ناسیونالیست»ها اعلام تبری کنند یا حمایت. «ناسیونالیست»ها یقینا هم در مقام کارگر در صفوف جنبش کارگری حضور دارند و هم در جایگاه «اقلیت قومی» از ستم مضاعف سرکوب هویتی رنج میبرند و هم در هیئت «شهروند» اهوازی در تنفس هوای آلوده با کارگران (عرب و غیرعرب) سرنوشت دشوار جمعی را سهیم هستند و آن را تاب میاورند. به همین جهت نه حق داریم و نه میتوانیم آنان را از جنبش صنفی–سیاسی کارگران طرد یا حذف کنیم.
جنبش کارگری به عنوان یک جنبش فراگیر اقتصادی–مدنی–سیاسی باید به روی بازشناسی همه گونه ستم و تبعیض و نابرابری گشوده باشد. بنابراین ستم ملی فقط در حد قلمفرساییهای بیسروته و بیانیههای سیاسی نیست که باید بازشناسی شود. رویکرد درست و پخته باید در پراتیک سیاسی در زندگی روزمره و بزنگاههای تاریخی عمل سالم و پرصداقت خود را ثابت کند. اسماعیل بخشی اگر عربی میداند میتوانست به زبان عربی همشهریان عرب خود را مخاطب قرار بدهد و از خواست آنها برای رفع تبعیضات ملی، دینی، زبانی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی حمایت کند و در ادامه خواستار پیوند بین دو جنبش برحق مردمان عرب ساکن خوزستان و کارگران شاغل در کارخانجات این منطقه بشود که بخشی از آنها خود عرباند. دستکم هنگامی که کارگران معترض وارد قلمرو شهر اهواز میشوند میتوانند شعارهایی به زبان عربی سر بدهند یا این که سخنرانی چیره به زبان عربی را در مراسم خود حاضر داشته باشند تا بتوانند مطالبات خود را با مردم عرب نیز در میان بگذارند. شهر محیطی گونهگون و جدا از محیط تولیدی است و فعال کارگری در چنین محیطی به علامتهایی دیگر نیازش میافتد تا پیام خود را به گوش رهگذران برساند. در واقع کارگر معترض اهوازی و فعال ملی اهوازی که جنبش حقخواهانههردویشان با شقاوت و بیرحمی سرکوب میشود، باید بتوانند همپوشانیهایی بین مطالباتشان یافته و با هم و کنار هم، به رغم تفاوت در مطالبات آنی و آتیشان، در یک صف، مبارزه کنند و حقوق مدنی و سیاسی یکدیگر را بازشناسی نمایند.
یا برای نمونه تصور کنید اگر کریم سیاحی که خشم برحق خود را از عدم بازتاب گستردهی صدای مبارزات کارگران و فقدان همبستگی گسترده با پیکارهای طبقاتی فریاد میکشد به جای این که مردم را «بدهکار» خود و طبقهی خود کند و از آنان بپرسد که «مگر نان بازوی ما را نمیخورید»؟ رو به فعالین محیط زیست خوزستان و بهویژه مردم اهواز کرده آنان را مخاطب قرار دهد به آنان بگوید ما از مبارزات برحق شما در زمینهی محیط زیست پشتیبانی کردیم (اگر چنین حمایتی در واقعیت انجام شده باشد) و ستمی را که بر شما رفت و سرکوبی را که شما متحمل شدید محکوم کردیم و در صفوف اعتراض شما مشارکت جستیم و اینک انتظار داریم که شما نیز به صفوف ما ملحق شوید و از خواستهای ما به رغم انتقاداتی که به وجود همین صنایع آب بر و آلایندهی محیط زیستی دارید حمایت کنید. دیرتر در جمعی متشکل از کارگران، مردم عرب و غیرعرب منطقه و فعالان محیط زیست که نگران وخامت وضعیت اقلیمی منطقه هستند، گرد هم میآییم تا نابسامانی وضعیت اهواز و خوزستان را بحث کنیم و در ضمن به این موضوع بپردازیم که کدام صنایع را میتوان جایگزین صنایع آببر و آلایندهی کنونی در خوزستان و اهواز نمود تا در دور بعدی مبارزات روی این شعارهای مشترک متمرکز شویم. جا داشت که فعالین عرب و فعالین محیط زیست در اعتراضهای برحق کارگران به حقوق معوقه و واگذاری شرکت به بخش خصولتی، بلندگویی در اختیار داشته باشند و در «عرصهی عمومی» برآمده از این وضعیت (به رغم فشارهای امنیتی و سرکوب) با کارگران همدردی نشان داده و خواستهای مشترکی را برای کل منطقهی خوزستان طرح کنند. فعال کارگری خشمگین از اوضاع وخیم اقتصادی و سیاسی میتواند رو به مردم بگوید که منابع طبیعی و اجتماعی این منطقه متعلق به همهی شما کسانی است که در این منطقه زندگی میکنید و از ریزگردها و انتقال آب و آلودگی محیط زیست و تبعیضات وسیع ملی و جنسیتی و دینی و جز آن در رنج هستید. ما نیز عضوی از پیکرهی جمعی این منطقه و انداموارهای از یک «من» بزرگ هستیم و میخواهیم که با شما و در کنار شما برای مدیریت منطقه فکری کنیم راهی بجوییم و چارهای بیندیشیم. باید درد مشترک را تبیین و تعریف کرد و سپس برای گسترش معنای مشترک و مفهوم جدید شکل یافته از دل هماندیشی و مبارزه مشترک کوشید و فریاد جمعی برآورد.
به کار گرفتن این سیلابها که هر یک به راه خود میروند و به جریان انداختن این نیروهای عمل که همه سالم و ضروریاند باید در دستور کار جنبش کارگری و چپ باشد. میلیونها آدمی خاصه جوانان که تبناک و پرآشوب در پی عمل، هر چه خواهد گو باشد، می دوند و از پا میافتند نیازمند تعریف و تبیین پرامید و واقعی از اکنون و فردا هستند تا بتوانند به جنبش کنونی خون تازه تزریق کنند. در کشوری که همه چیز در آن ویران گشته است، در کشوری که هیچ نقطهی پایدار و مطلقی، هیچ یقین پابرجا و استواری وجود ندارد و هر چیز متعالی همچون دروغی رذیلانه به صورت آدمی تف میشود، نیاز به بیان حقیقت حس میشود تا جماعات انسانی که کورمال هر یک راه خود را میروند و بی تماس واقعی به هم تنه میزنند، یکدیگر را در میانهی نومیدی و خشم بیابند و دست به سوی یکدیگر دراز کنند. در این کشور زندانی عاری از امید برای مردم ساختهاند. همه به سیمخاردارهایی که احاطهشان کرده کینه میورزند و به حاکمان خشم دارند اما تبیین معقولی از چیستی موانع و مسیرهای پیشروی به فراسوی این موانع و چگونگی برچیدن این سیم خاردارها و دیوارها که گروههای مختلف انسانی را از هم جدا میدارد وجود ندارد. زنان برای رفتن به ورزشگاهها اعتراض میکنند به آنها گفته میشود چنین مبارزاتی در اولویت نیست. برای برداشتن حجاب اجباری میجنگند به آنان گفته میشود الان وقتش نیست چه این خواست زنان زحمتکش نیست. مبارزات زنان باید مستقیما به مبارزات طبقاتی گره بخورد تا جنبش کارگری از آن پشتیبانی کند. فعالان محیط زیست از صنایع آلاینده شکایت میکنند و برای برچیدن آنها تلاش میکنند به آنان گفته میشود دست نگه دارید همین که قدرت سیاسی را تصرف کردیم از دل انباشت به مدد همین صنایع آلاینده صنایع سبز میرویانیم. قرار است همین «وسایل تولید» آلاینده و مخرب «اجتماعی» شود و کارگران به طور شورایی آنها را اداره کنند. چنین چیزی به این معنا است که جنبش کارگری از سیاستهای محیط زیستی سالهای نوری به دور است. مبارزه علیه ستم ملی هم به وقتی موکول میشود که قدرت سیاسی از آن «ما» شده باشد. هیچ چیزی نباید در صفوف کارگران انتزاعی تفرقه و شکاف ایجاد کند. غافل از این که همین کارگران از شکم زنانی متولد شدهاند و با زنانی زندگی کرده و میکنند و همکاران زنی دارند که از ستم پدرسالاری و مردسالاری و اعمال محدودیتهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بر فضای تنانهگی و فکری و عاطفیشان بیزارند. غافل از این که همین کارگران واقعی دارای گوشت و پوست همه به زبان و لهجهای جز آنچه در مرکز رواج داده میشود نیز سخن میگویند و با این حال برخی از ما از پیوستن «ناسیونالیست»ها به جنبش ترس خوردهایم. غافل از این که همین محیط زیست آلوده و صنایع آلاینده، سلامتی کارگران و محیط زندگی آنان و خانوادههایشان را تهدید میکند و مسئلهی مبرم جنبش کارگری است.
تنها به خود جنبش کارگری بستگی دارد که بخواهد از این مبارزات چندگانهی معطوف به حق زندگی، حق شورش، حق جنبش، حق دگرگونی، حق انفجارهای تودهای، حق محیط زیست قابل تحمل، حق اعتراض به فشارهای دستگاه سرکوب، به سود حق ارشدیتی که به درست یا نادرست برای خود قائل است بهره ببرد. اما جنبش کارگری باید بداند که این حق ارشدیت فقط زمانی واقعیت مییابد و به تحقق میپیوندد که این جنبش بتواند از انچه منافع کوتاه مدت و حتی درازمدت اما یکسویهی آن را تعریف میکند، فراتر رفته و در یک جنبش راستین صداهای دیگر مخالفان وضع موجود و طرحها و برنامههای آنان را نیز بازتاب بدهد. مجرایی یگانه به سوی آیندهی ازاد و پهناور وجود ندارد. مجراهای متعددی به روی آینده گشوده شدهاند اهداف متفاوتی وجود دارند که صد البته باید بتوانند به هم بپیوندند.
صدای نومید و خشماگین کریم سیاحی هنوز در گوشم طنین انداز است و دلم را به درد میآورد. اما واقعیت این است که در فقدان این همبستگی است که تیرهای رها شده از ترکش جنبش کارگری و دیگر جنبشهای اجتماعی به دیوارهای مقابل برمیخورند کمانه میکنند یا مارپیچ وار گرد خود میگردند و هدر میروند. ویرانی اقتصاد کشور، تورم، ورشکستگی بانکها و صندوقهای قرضالحسنه، دزدی بیحد و حصری که از ثروت عمومی انجام میگیرد و توافقات پیدا و نهان بین دستههای دزدان که دستشان برای مردم رو شده است، بیکاری، گرسنگی، ویرانی و انحطاط ترسناک و تصورناپذیر طبیعت کشور، تبعیضات «طبیعی» انگاشته شده و به عادتوارههای فرهنگی تبدیل شده، پیکر کشور را آمادهی یک پیکار همگانی و شورش عمومی کرده است. باید این سازمان اجتماعی ورشکسته را به سزای ناکارامدی نابکارانهاش رساند و جا را به نظم جدید اجتماعی و موجهای تازهی اندیشه و عمل سپرد. وسایل پیکار را باید به تدریج فراهم آورد. کسانی که از فرا رفتن از سیاست هویت در ایران دم میزنند خبر ندارند که پروندهی هنوز ناگشودهای را مقابل خود داریم و امواج سهمگینی از پس پشت در راهند. بهتر است خود را با دگمهای قدیمی فریب ندهیم. هیچ گروهی هیچ جنبشی هیچ جریانی نمیتواند به تنهایی این بار سنگین را بر دوش ببرد و همه را راضی کند. به نظر میرسد که کار جنبش کارگری باید از این قرار باشد: این هویتها هرکدام، یکی از «من»های این طبقه است یکی از منهای انکار شدهی این طبقه که با سیم خاردار بینشان فاصله افکنده شده و یا با بستن چشمبندی به روی چشم این طبقه، حقیقت چند هویتی این موجود هزار سر را از خود او نهان داشتهاند. جنبش کارگری در جستجوی فراسو، در جستجوی نظم اجتماعی نو، در جستجوی فردا، به این منهای متعدد و همرزمان در ظاهر گونهگون نیاز دارد. حتی اگر این همرزمان این جنبشها به روی جنبش کارگری آغوش نمیگشودند باز بهانهای نبود برای این که ما آنها را در آغوش نگیریم. فرقه گرایی حتی اگر از نوع طبقاتی اش هم بوده باشد یک نابسامانی و نابهنجاری اجتماعی است. مربوط به گذشتهای است که باید همچون پوست مرده پشت سر رهایش کنیم. مردهای است که باید به خاکش بسپاریم. زندگی را خفه نکنیم. البته که این جنبشهای گونه گون به راستاهای به ظاهر متفاوتی میروند و به انگیزه های گاه متضادی در کار خلق جهان هستند. اما چپ و جنبش کارگری بارها نشان داده که در هنر پیوند دادن راستاهای متفاوت و انگیزههای متفاوت و یا حتی متضاد استاد است. عصری پیش چشم ما رو به انقراض میرود نظمی کهنه در پیش پای ما در کار جان دادن است، باید نشان بدهیم که سرشار از شادابی و شور زندگی و خلاقیت عمل و نظر هستیم. آن نیرویی میتواند این رانش، این نیروی سرشار زندگی و در یک کلام روح زمانه را در چنگ بگیرد که بتواند خیر را هم برای خود و هم برای همهی آن دیگریها بخواهد. هر یک از این جنبشها از منطق درونی خود پیروی میکنند دستیافتن به یک سازش پرهماهنگ بین این نیروها شاید هم الان دشوار جلوه کند اما احالهی آن به آینده نیز کم از خدعه و فریب ندارد، آینده را در اینک و هم اینجا باید ساخت. به تظاهر تزویر نکنیم و نگوییم که میتوانیم همهی نیروها و راستاها را همکاسه کنیم نگوییم که میتوانیم همه را یکجا نمایندگی کنیم. بسیار چیزها است که ما نمیدانیم و باید از محضر دیگران بیاموزیم. باب گفتگوی انتقادی همدلانه با جنبشهای دیگر را گشوده نگاه داریم و درختی را آبیاری کنیم که گل سرخ آینده باید به آن تکیه کند. این درخت، جبهبه مشترکی است که باید علیه دشمن مشترک تدارک ببینیم.
فروغ اسدپور – نهم آذر ۱۳۹۷
* * *
بنظر من پرسش ها و انتقادات فروغ اسدپور به رابطه جنبش اعتصابی کارگران هفت تپه با سایرحرکت های سیاسی ، مدنی و محیط زیستی منطقه خوزستان ، هر چند درست است، اما یک جانبه و یک طرفه است. بیش از حد نباید بار بر دوش کارگران هفت تپه گذاشت. آنان تریبون در اختیار زنان قرار دادند. حرکت هویت طلبی(ناسیونالیسم) و محیط زیست و… می باید با اعلام و اقدامات متناسب با وضعیت خود ، با اعتصاب هفت تپه از خود همبستگی نشان دهند، این همبستگی صرفا محدود به خوزستان نیست، اعتصاب کارگران هفت تپه و فولاد اهواز برای پیشروی خود، علاوه بر دریافت بیانیه های همبستگی از جنبش های مختلف اجتماعی، نیازمند اقدامات عملی( مثلا اعتصاب کوتاه مدت و تظاهرات موضعی و…) از این جنبش ها است. وقتی کریم سیاحی مردم رابرای یاری رساندن مورد خطاب قرار می دهد، نباید آن رابه عنوان “بدهکار” دانستن مردم به خود و طبقه خود تلقی کرد، این فریاد، فریاد نیاز به همبستگی است.
اصغر عزیز به نظر من بسیار بدیهی و بی نیاز از توضیح است که رفیق فروغ اگر نام اسماعیل بخشی و کریم سیاحی را می آورد و یا به کارگران خوزستان اشاره می کند، نه به قصد ” بیش از حد بارکردن بر دوش” آن ها و مقصر جلوه دادن شان است. رفیق فروغ دارد از گفتار و کردار آن ها، نه اساساً فردیت خودشان بلکه پسِ پشت تاریخی – سیاسی ی چپ و جنبش کارگری ما را نقد می کند. سخن او از تنه و ریشه و خاک درخت است هرچند که از مدخل میوه وارد می شود.
تو میگوئی ” پرسش ها و انتقادات فروغ اسدپور به رابطه جنبش اعتصابی کارگران هفت تپه با سایرحرکت های سیاسی ، مدنی و محیط زیستی منطقه خوزستان، هر چند درست است، اما یک جانبه و یک طرفه است “.
فروغ اسدپور رابطه جنبش اعتصابی کارگران هفت تپه با سایر جنبش های اجتماعی را همچون نمود و نمونه و نتیجه ای از رابطه چپ و جنبش کارگری با دیگر جنبش های اجتماعی مورد بحث قرار می دهد و بحث اش نه در نقطه ی رخداد حال، بلکه در دایره بسی فراختر تاریخی و سیاسی مناسبات متقابل جنبش های اجتماعی در ایران است. از قضا این فروغ نیست که پرسش ها و انتقادات اش به جنبش چپ و کارگری یکطرفه است، این خود اوست که از یکطرفه بودن رابطه چپ و جنبش کارگری با دیگر جنبش های اجتماعی انتقاد می کند. او می گوید از آنجا که تا به حال همه اش توقع حمایت یکجانبه از طبقه کارگر وجود داشته است، حالا جنبش های دیگر هم از جنبش کارگری چنان که باید و شاید حمایت نمی کنند.
اعتراض اسماعیل بخشی به ناسیونالیسم برای فروغ انگیزه و باز کردن یک بحث ضروری و تا به امروز بی پاسخ در جنبش چپ میشود . حتا قبل از جنبش دی ماه ما بی شک اعتراضات و تظاهرات زیادی را از سر گذرانده ایم ، اقشار مختلف اجتماعی از مالباختگان و بی کاران تا کارگرانی که حقوق های چند ماهه آنها پرداخت نشده بود به خیابانها ریختند . جنبشهای مدنی در اعتراض به کشته شدن کولبران کماکان امروز هم صدای حق طلبانه آنها را نتوانسته اند بخوابانند . انچه که تاکید فروغ است این است این جنبش ها در یک پروسه سالم مبارزاتی باید معضلات هم دیگر را دریابند و حق برتر ی و اینکه ما رادیکالتر عمل کردیم و همیشه ندای عدالت خواهی را نمایندگی کردیم را کنار بگذاریم . این جنبش ها نمایندگان خود را دارند اما اتحاد میان این جنبش ها ، با سابقه ای که هر کدام دارند ، اتحاد بر سر یک یا چند هدف استراتژیکی است . چنین وظیفه ای بر عهده جنبش کمونیستی است چنین اتحادی هژمونی و کارامدی یک نیروی بسیار قوی و هماهنگ را در جامعه به اثبات میرساند . ادعایی است که عملی خواهد شد . به رسمیت و شناسایی چنین مبارزاتی دلیل بر تشکیل جبهه متحد با جریانات ناسیونالیستی نیست . تاکید بر گسل های اچتماعی است که به چالش گرفته شوند . در چهار چوب یک فضای سالم مبارزاتی بردن چنین معضلاتی است که امکان انتخاب را به مردم به توده های ستم دیده میدهد . انتخاب رهبری مبارزه ولی جنبشی را هم هدایت میکند که جدای از هم عمل نمی کنند . اگر در چنین فضایی چپ نتواند پایه و دورنمای اینده را برای مردم ترسیم کند و اگر جریانی دیگر بهتر عمل کرد حقش است و نق زدن هم روا نیست .
رفیق عزیز جمشید. با سپاس از بیان نظرتان. همانطور که فرمودید این جنبش های اجتماعی گوناگون گرچه به موازات هم در حرکت اند و مفصل بندی آنها به علت تضادهایی که ممکن است در ظاهر نمود یابد، امری ناشدنی به نظر میرسد؛ اما در واقع امری است شدنی و ضرور، اگر که دریچه و افق دیدمان را کمی فراخ کنیم و جهان را به همان بزرگی که هست و دایره امکانات را به همان گستردگی که در عالم واقعیت از آن برخوردار است درک کنیم.
به رفیق عزیز اصغر ایزدی. رفیق جان بنظرم شهاب برهان بهترین استدلال را در توضیح نظرات من نوشته است و بویژه این بخش پایانی تفسیر او را دوباره یاداور میشوم: از قضا این فروغ نیست که پرسش ها و انتقادات اش به جنبش چپ و کارگری یکطرفه است، این خود اوست که از یکطرفه بودن رابطه چپ و جنبش کارگری با دیگر جنبش های اجتماعی انتقاد می کند. او می گوید از آنجا که تا به حال همه اش توقع حمایت یکجانبه از طبقه کارگر وجود داشته است، حالا جنبش های دیگر هم از جنبش کارگری چنان که باید و شاید حمایت نمی کنند.
رفیق فروغ عزیز، نوشته تو “زدن سوزنی به خود” است، این که “جنبش های دیگر هم از جنبش کارگری چنان که باید و شاید حمایت نمی کنند” به خاطر ضعف های است که در جنبش کارگری و از جمله در اعتصاب کازگران هفت تپه بر آن انگشت گذاشته و آن را نقد کرده ای. نوشته تو گلایه و انتقاد از دیگر جنبش های اجتماعی نیست، بلکه انتقاد از خود(جنبش کارگری) است.، در حالی که رفیق شهاب برهان ، در همین دو سطر آخر که از او نقل کرده ای، کاملا عکس آن را نتیجه گرفته است.
مبارزه کارگران هفت تبه و فولاد گرچه شجاعانه و بحق هستند اما تنها مبارزه بخشی از طبقه کارگر است. هنوز بخشهای بسیاری از کارگران از این مبارزت حمایت نکردند.مبارزات کارگران به صورت پراکنده و جدای از یکدیگر در گوشه و کنار هر روز در جریان است.اطلاق جنبش کارگری به این مبارزات پراکنده هنوز زود است.البته حمایت کارگران فولاد از هفت تپه آغازی میمون است در جهت شکگیری قدمهای آغازین جنبش کارگری به معنا و مفهوم جنبشی اجتماعی که در ذات خود رفتار و عملی است جمعی. خواست و انتظار از این مبارزات که دیگر جنبشهای اجتماعی در صورت وجود واقع یی و نه تنها چندین فعال منفرد،را هماهنگ و با خود همراه کند .، بنظر بسیار زود و انتظاری دور از واقییت است.چرا که هنوز جنبش کارگری خودش را سامان نداده است،و به مانند کودکی نکه تازه به راه میافتد قدمهایش افت و خیز دارد،
سلام
نمیدونم چرا جای عنصر آگاهی و تبعاً آگاه بعنوان فاکتوری غیر قابل صرف نظر و تعیین کننده در هر جنبش اجتماعی در نوشته خالی است؟ انتظارات ضروری و حیاتی ای بطور مشخص از جنبش و اعتراضات کارگری طلب میشود که به شهادت تجربه و تاریخ بی واسطهء عنصر آگاهی- آگاه برآوردنی نیست و “در عالم واقعیت” هیچ جنبشی خودپو و خودرو این خط صراط المستقیم تحول کمی- کیفی را در نظام هار حاکم سرمایه داری نپیموده و طبقهء کارگر نه تنها در این بین استثناء نیست بلکه به خاطر جایگاهش در فرآیند کار بیشتر از دیگر طبقات و اقشار زحمتکش و ستمدیدهء جامعه تحت تاثیر از خود بیگانه سازی نظام قرار دارد و این تحول کمی و کیفی بطور حتم ” تنها به خود جنبش کارگری بستگی” ندارد.
سلام بر خانم اسدپور
تمامی انقلاب ها و جنبش های ایران معاصر یک ویژگی عام داشتند:پوپولیسم هم به مثابه جنبش و هم به مثابه ایدئولوژی بر آنها حاکم بوده و هست.و این به علت ضعف افتراق طبقاتی بوده است و دلیل آن مقوله -از دید من-بسیار بغرنج آگاهی میباشد.از شما خواهش میکنم در این مورد بنویسید،که نیازمند به آن هستیم.
متشکرم
نوشته من؛ راوی عزیز؛ ناظر بر جنبه ی استراتژی جنبش کارگری یعنی جلب حمایت دیگرجنبش های اجتماعی برای پیروزی در این مقطع است و بحث رهبری موضوعی جداست که واقعا با توجه به وضعیت کنونی چپ و فقدان امادگی سیاسی و ذهنی و سازمانی در آن پردشوار است ورود به این بحث در این مرحله. . .