مکتب اونو: مشارکتی ژاپنی در اقتصاد سیاسی مارکسی | توماس سکین | برگردان: مانیا بهروزی

photo_uno_01

 

نویسنده: توماس سکین

برگردان: مانیا بهروزی

unnamed

یادداشت مترجم:

از آنجا که در جوامع «پیرامونی» فرآیند آشنایی با اندیشه‌ و دانش مدرنْ، متأثر از شرایط تاریخی (و نیز گفتمان‌های مسلط بر نظام فکری و آموزشی جوامع «مرکز»)، به‌ناچار در بستر غلبه‌ی نوعی اروپا-مداری رخ می‌دهد، دور از ذهن نیست که برای بسیاری از خوانندگانِ این سطورْ چیزی نظیر بازاندیشی «ژاپنی» در رویکرد مارکس به (نقد) اقتصاد سیاسی، کمی غریب و -به‌همین‌ سان- اعتمادناپذیر به‌نظر برسد (همان‌گونه که چنین نگاهی نزد مترجم این مقاله نیز در اوان آشنایی با مبانی فکری مکتب اونو[1]، تا حدی مقاومت‌ناپذیر بود). به‌رغم اینکه این تردید می‌تواند مدخل مفیدی برای تأمل درباره‌ی نسبت ما با پویش نظریه‌ی مارکسیستی در جهان معاصر باشد، اما پرداختن به آن نمی‌تواند پیش از خواندن متنی رخ بدهد که در معرفی یک نحله‌ی نظری مارکسیستیِ برآمده از شرق «دور» برای مخاطبانی غیربومی نگاشته شده، و از قضا مدعی اهمیت این نحله در بازخوانی‌های امروزی مارکس است؛ از این رو چنین تاملی لاجرم بر عهده‌ی مخاطب باقی می‌ماند. برای ادامه‌ی این یادداشت همین بس که در نهایتِ ایجاز سویه‌هایی از اهمیت مکتب اونو و بستر تاریخی ظهور آن برشمرده شود (شرح نسبتاً مفصلی از اندیشه‌های اونو کاری است که توماس سکین در این مقاله انجام می‌دهد)، و نیز مختصری درباره‌ی سکین و جایگاه این نوشتار وی در معرفی اندیشه‌های اونو و مکتب اونو به جهان غیرژاپنی گفته شود.

در میانه‌‌ی قرن بیستم به موازات افول جایگاه الهام‌بخش الگوی «سوسیالیسمِ» حاکم بر شوروی و آشکار شدن برخی رویکردهای متناقض آن و نیز کارکردهای سیاسی اغلبْ بازدارنده‌ی احزاب «کمونیستی» وابسته به آن در کشورهای مختلف، ضرورت تاریخی فاصله‌گرفتن از «مارکسیسم رسمی» و رویارویی نظری با آنْ در قالب بازنگری در نظریه‌ی مارکسیستی از سوی طیف‌هایی از نیروهای وفادار به سوسیالیسم تجلی یافت. از سوی دیگر، گسترش شتابناک سرمایه‌داری در چارچوب تولید فوردیستی پسا-جنگ و پیچید‌ه‌تر شدن مناسبات اجتماعی و جهانی هم‌بسته با آن (از جمله رشد ابعاد و اشکال مبارزات طبقاتی)، مسئولیت‌های بیشتری را بر عهده‌ی نظریه‌ی مارکسیستی و به‌تبع آن بر عهده‌ی دانش اجتماعی می‌نهاد. توضیح‌ اینکه اگرچه بی‌گمان در سراسر دهه‌های پیش از آن، جذب و اقتباس نسبی نظریه‌ی مارکسیستی بر غنا و پویایی دانش اجتماعی در حوزه‌های مختلف افزوده بود، اما تشدید نیاز تاریخی به رشد قلمرو و امکانات نظری دانش اجتماعی، اتخاذ رویکردهای گشوده‌تر به نظریه‌ی مارکسیستی را پیش روی اهل اندیشه و اصحاب آکادمی می‌نهاد[2]. کمابیش بر چنین بستری، به تدریج موجی از سنت‌های فکری و پژوهشی مختلف حول تفسیر مستقل نظریات مارکس یا بازخوانی مارکس شکل گرفت (گو اینکه مولفه‌های موج یاد شده به لحاظ زمانی و مضمونی مسلماً «هم‌فاز» نبودند). از این میان، از جمله به پشتوانه‌ی احیای فلسفی هگل در فضای آکادمیک و روشنفکری فرانسه‌ی دهه‌ی[3]۱۹۴۰ (در کنار اهمیت هگل نزد اندیشمندان کلیدی مکتب فرانکفورت)، و به میانجی انتشار برخی آثار منتشر نشده‌ (یا فراموش شده‌)‌ی مارکس، به ویژه دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴ و گروندریسه، پژوهش در روش مارکس و نیز نسبت مارکس با هگل، در کانون توجه بخشی از این بازخوانی‌ها یا خوانش‌های جدید مارکس قرار گرفت[4] (خواه به‌عنوان یک ضرورت نظری مرحله‌ای، و خواه همچون یک چارچوب پژوهشی پایدار). از این رو، مقوله‌ی دیالکتیک (به عنوان مهم‌ترین حلقه‌ی پیوند دهنده‌ی مارکس و هگل) و جایگاه آن در دستگاه نظری مارکس، به یکی از اصلی‌ترین پروبلماتیک‌های این جستجوگری‌ها و کشاکش‌های نظری بدل شد. بازگشت طیفی از اندیشمندان مارکسیست به آرای لوکاچ و کُرش و گرامشی در باب نحوه‌ی خوانش دیالکتیکی مارکسْ در چنین بستری رخ داد[5]؛ و نیز در همین بستر تاریخی بود که اندکی بعد کشف دوباره‌ی آثار ایزاک روبین (پس از ترجمه‌ به آلمانی و انگلیسی) خون تازه‌ای به کالبد این جستجوگری‌ها بخشید. رویکردهای ضدهگلی لویی آلتوسر و لوچیو کولتی (شاخص‌ترین چهره‌ی مکتب ایتالیایی دلا-وُلپه) نه فقط بخشی از این پویاییْ و تاییدی بر اهمیت آن بود، بلکه هر یک به نوبه‌ی خود محرک رشته‌ای از تکانه‌های نظری-انتقادیِ پر اهمیت شد. حاصل کارْ شکل‌گیری یک رویکرد پژوهشی-نظری گسترده بود که خوانش دقیق دستگاه نظری مارکس را مستلزم فهم کاربست‌های منطق دیالکتیکی هگل در آثار متاخر مارکس می‌دید (گرایش نظری بسیار پویا و متنوعی که امروزه – برگرفته از نام‌گذاری کریستوفر آرتور – اغلب تحت نام دیالکتیک جدید از آن یاد می‌کنند[6].)     

اما آنچه پیش از هر چیز در مورد کارهای نظری ارزشمند کوزو اونو مایه‌ی شگفتی و در خور ستایش است آن است که او پژوهش‌های مارکسی خود حول بازخوانی و بازسازی کاپیتال را مستقل از جریان‌های نظری یاد شده و به لحاظ زمانی بسیار پیش از آن‌ها آغاز کرد: مهم‌ترین کتاب اونو («اصول اقتصاد سیاسی») بین سال‌های ۱۹۵۲ تا ۱۹۵۴ در دو جلد منتشر شد[7]. به‌واقع محرک واقعی جستجوگری نظری اونو (همانند بسیاری از اندیشمندان مارکسیست ژاپنی) جریان پویای اندیشه‌ی مارکسیستی در ژاپن و چالش‌ها و رویارویی‌های درونی آن (از اوایل دهه‌ی۱۹۲۰) بود. بدین معنا که متأثر از تحرکات و مناسبات سیاسی احزاب و نحله‌های سوسیالیست ژاپنی و چالش‌های تاریخی پیشِ روی آنها، رشته‌ی بسط‌یابنده‌ای از جستجوگری‌ها و رویارویی‌های نظری حول برخی پرسش‌های بنیادی خلق شد؛ فرآیندی از کنکاش جمعی که به نوبه‌ی خود تأثیرات قابل توجهی بر دینامیزم جریانات سیاسی چپ در ژاپن بر جای گذاشت. مهم‌ترین این پرسش‌ها به قرار زیر بودند: الف) وضعیت ساخت اقتصادی ژاپن و میزان/چگونگی نفوذ مناسبات سرمایه‌داری در آن؛ ب) ماهیت نظریه‌ی ارزش مارکس و جایگاه آن در دستگاه نظری مارکس[8]. اونو در دل این فرآیند، کار پژوهشی بلند مدت خود را در رویارویی با دیدگاه‌های نظری جزم‌گرایانه‌ی برآمده از مارکسیسم رسمی پی گرفت و کوشید با بازگشت به مارکس بدیلی نظری در برابر چنین دیدگاه‌هایی فراهم آورد. وی در بازخوانی ژرف خود از کاپیتال به ضرورت بازسازی کاپیتال بر پایه‌ی شالوده‌های دیالکتیکی آن رسید. در این مسیر،  اونو با تمایزگذاری میان «سرمایه‌داری ناب» و سرمایه‌داری تاریخی (بالفعل)، کاپیتال مارکس را پژوهشی نظری در باب بنیادهای سرمایه‌داری ناب (یا منطق سرمایه) تلقی کرده و در آثار خود کوشیده است با احیا و تکمیل روش مارکس، خوانشی تماماً دیالکتیکی از کاپیتال به دست دهد، که از دید وی شالوده‌ای اساسی برای بنانهادن یک علم اقتصاد سیاسی در جهت فهم نظام سرمایه‌داری است. (و شگفت آنکه به قول سکین: «اگرچه کتاب فشرده‌ی اونو شاهکاری از دیالکتیک است، وی هرگز واژه‌ی دیالکتیک را -حتی برای یک‌بار- در این کتاب به کار نمی‌برد[9]»). این رویکرد اونو متکی بر درک روش‌شناسانه‌ی ویژه‌‌ای است که از اقتصاد سیاسی مارکسی عرضه می‌کند. به موجب این روش‌شناسی، شناخت نظم سرمایه‌دارانه می‌باید متکی بر سطوح تحلیل سه‌گانه‌ی زیر باشد:

نخستین سطح تحلیل معطوف به نظریه‌ی سرمایه‌داری ناب است. در این سطح بنیادهای نظری پویش سرمایه (فارغ از بسیاری از محدودیت‌های جهان تاریخی)، در پیوند با ضرورت‌های درونی منطق سرمایه‌ مورد بررسی و نظریه‌پردازی قرار می‌گیرد (کاری که به‌واقع شناسایی دیالکتیک سرمایه و بازسازی منطقی آن است، که از دید اونو مهم‌ترین مشخصه‌ی کاپیتال است)؛ سطح دوم، موسوم به نظریه‌ی مرحله، معطوف به گرایش‌های بلندمدتی است که طی فرآیند تاریخی انباشت سرمایه و در پیوند با ملزومات انباشت سرمایه شکل گرفته‌اند. در این سطح، درآمیختگی و کشمکش منطق سرمایه با واقعیت تاریخی در دوره‌های تاریخی نسبتاً بلند مورد پژوهش قرار می‌گیرد، اما این پژوهش بدون ورود به جزئیات تاریخ انضمامی، تنها تا حدی پی گرفته می‌شود که گرایش‌های عام برآمده‌ از شاخص‌ترین نوع انباشت درهر مرحلهْ شناسایی و نظریه‌پردازی شوند. بر این اساس، اونو سه مرحله‌ی اصلی در توسعه‌ی سرمایه‌داری را برجسته می‌کند: مرکانتلیسم، لیبرالیسم، و امپریالیسم[10]. سومین سطح تحلیل در اقتصاد سیاسی مارکسی (از دید اونو) سطح تاریخی-تجربی است. این همان سطح واقعیت انضمامی است که به دلیل پیچیدگی‌های بسیار زیادی که در بر دارد (در اثر تداخل سازوکارهای علی متعدد به موازات منطق سرمایه و حتی بخشا مستقل از آن)، تحلیل عینی و علمی را با دشواری‌های زیادی روبرو می‌سازد. تحلیل فاکت‌های تجربی در این سطح متکی بر رهاوردهای نظری نظریه‌‌ی مرحله است (که خود در تعامل با نظریه‌ی سرمایه‌داری ناب است)، با علم بر اینکه واقعیت انضمامیْ به هیچ‌رو بازتاب مستقیمی از سازوکارهای منطق سرمایه نیست. نادیده گرفتن همین مساله است که از دیرباز بسیاری از مارکسیست‌ها را بدان سمت کشانده/می‌کشاند که بکوشند فهم واقعیت انضمامی را به طور بی‌میانجی از آموزه‌های کاپیتال بیرون بکشند و در همین مسیر خود به ورطه‌ی فروکاستن ابعاد و گستره‌ی واقعیت و یا (در سوی دیگر) به ورطه‌ی تقلیل نظریه‌ی مارکسی به اشکالی از ذات‌گرایی و جبرگرایی اقتصادی کشانده شوند.

اونو همچنین به تمایز قاطعی میان علم و ایدئولوژی باور دارد، اما در عین حال ایدئولوژی را برای پویش سیاسی و اجتماعی گریزناپذیر می‌داند. وی بر این باور است که مارکسیسم نه یک علم، بلکه یک ایدئولوژی است، اما ایدئولوژی‌ای که برای فهم و رویارویی با واقعیت اجتماعی، بر یک هسته‌ی علمی (اقتصاد سیاسی مارکسی) تکیه دارد و از این رو بسیار قابل اتکاتر از سایر ایدئولوژی‌های موجود است. او تأکید می‌ورزد که در پژوهش علمی تا جای ممکن می‌باید رگه‌های ایدئولوژیک را مهار کرد تا بتوان به تحلیل عینی وفادار ماند و بر این باور است که خود مارکس در روند تدوین کاپیتال نتوانست تماماً به این امر پای‌بند بماند (سکین در مقاله‌ی پیش رو توضیحات مفصلی در این باره می‌دهد). با این حال، وسواس علمی اونو موجب نشد که او از مدخله‌‌گری سیاسی کناره‌گیری کند و خود را در برج عاج آکادمی محصور سازد: برای مثال،  اونو در کشاکش همیشگی خود با دیدگاه‌های برآمده از استالینیسم، حداقل در سطح ژاپن یکی از نخستین نظریه‌پردازانی بود که مقاله‌ی مفصلی در رد بیانیه‌ی «نظری» استالین (۱۹۵۲) درباره‌ی قانون ارزش (اینکه نظام سوسیالیستی لزوماً متکی بر لغو قانون ارزش نیست) منتشر ساخت. اساسا رویکرد مستقل اونو به نظریه‌ی مارکسیستی، همواره وی را آماج مخالفت‌های مارکسیست‌های متمایل به شوروی قرار می‌داد، در عین اینکه همین رویکرد در دهه‌ی ۱۹۶۰ اقبال وسیعی به نظریات وی را در میان نسل جوان‌تر مارکسیست‌های ژاپنی برانگیخت.  

توماس سکین یکی از شناخته‌شده‌ترین شاگردان اونو در فضای پژوهشی انگلیسی‌زبان است؛ نه فقط به‌واسطه‌ی تلاش‌های ارزشمندش برای شناساندن مکتب اونو به جهان انگلیسی‌زبان[11]، بلکه همچنین به دلیل خلاقیت‌ها و گام‌های نظری ارزشمندی که در جهت بسط نظریه‌ی اونو و دیالکتیک سرمایه برداشته است. در همین راستا وی یکی از مهم‌ترین نظریه‌پردازان معاصر در زمینه‌ی نظریه‌ی ارزش مارکس  به‌شمار می رود[12]. در کنار مقالات متعدد[13] و مشارکت در تدوین مجموعه‌مقالات پژوهشی[14]، دو کتاب برجسته از سکین در بازسازی دیالکتیک سرمایه از منظر مارکسی (با رهیافت اونویی) منتشر شده است[15]. سکین همچنین ویراستاری مجموعه آثار ۱۰ جلدی اونو به زبان ژاپنی را نیز بر عهده داشته است که طی سال‌های ۷۴۱۹۷۳ در ژاپن منتشر گردید[16]. در حالی که پژوهش‌گران مکتب اونو از دیرباز و حتی پس از مرگ اونو (۱۹۷۷) فعالیت‌های خود را به طور منسجم تحت همین نام در ژاپن پی‌می‌گیرند، سکین از دهه‌ی هفتاد میلادی به فعالیت پژوهشی در فضای دانشگاهی کانادا اشتغال داشته است. کمابیش از اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ سکین به همراه آلبریتون (و اندکی بعد جان بل و دیگران) یک گروه مطالعاتی در زمینه‌ی اقتصاد سیاسی مارکسی با رهیافت اونویی در دانشگاه یورک بنا نهادند که به واسطه‌ی مداخلات نظری مستمر آنْ به شاخه‌ی کانادایی مکتب اونو شهرت یافته است و پژوهش‌گران مارکسی دیگری پرورش داده است. 

مقاله‌ی حاضر، نخستین متن جامع (به زبان انگلیسی) در معرفی اندیشه‌های اونو و رویکرد نظری مکتب اونو بوده است[17] و در اهمیت آن همین بس که از زمان انتشار (۱۹۷۵) مورد ارجاعات بسیاری قرار گرفته است و نگاه‌ مارکس-پژوهان غربی را به فعالیت‌ها و دستاوردهای پژوهشی-نظریِ این نحله در زمینه‌ی اقتصاد سیاسی مارکسی جلب کرده‌ است. پیش از انتشار این مقاله، به ندرت نامی از اونو یا اهمیت نظری مکتب اونو در فضاهای مارکس‌-پژوهشیِ کشورهای غربی در میان بوده است؛ با اینکه به گفته‌ی یان هوف در پژوهش ارزشمندش درباره‌ی روند خوانش‌های مارکسی در نیمه‌ی دوم قرن بیستم[18]، مارکس‌شناسانی از ژاپن از میانه‌ی دهه‌ی۱۹۷۰ با موسسه‌ی مگا (MEGA) در آلمان شرقی در ارتباط بوده‌اند.

شاید نقل جمله‌ای از سکین در مقدمه‌اش بر انتشار ترجمه‌ی انگلیسی کتاب اونو («اصول اقتصاد سیاسی») پایان‌بخش مناسبی برای این یادداشتِ به‌ درازا کشیده باشد:

«وقت آن رسیده است که اندیشه‌ی اونو را از تنگنای زبان ژاپنی رها کنیم تا بتوان آن را به دارایی مشترکی برای دانش‌پژوهی جهانی بدل کنیم

 

نکاتی درباره‌ی این ترجمه: ‌همان‌طور که خواهید دید متن سکین شامل توضیحات جانبی بسیاری است، که در متن ترجمه نیز همانند متن اصلی در پانویس صفحات مربوطه گنجانده شده‌اند. برای روان‌تر شدن معنای کلام، واژه‌ها (یا گاه عبارت‌ها و توضیحات کوتاهی) از سوی مترجم در متن گنجانده شده‌اند که همگی در درون کروشه [ ] جای گرفته‌اند. فرازهای نقل‌شده از مارکس، انگلس، لنین و دیگران جز یک مورد (در مورد مفهوم «خرماتیستیک» نزد مارکس)، بر مبنای نسخه‌ی انگلیسی آورده‌شده در متن سکین مستقیماً به فارسی برگدانده شده‌اند؛ طبعا نه به دلیل یا با داعیه‌ی کیفیت بهتر ترجمه، بلکه صرفاً به دلیل دشواری‌های ارجاع به متون متناظر فارسی (امیدوارم خواننده‌ی سخت‌گیرْ این سهل‌انگاری و نارسایی پیامد آن را بر مترجم ببخشد). مترجم بر این باور است که گاه تصمیم‌گیری قطعی در خصوص نحوه‌ی برگرداندن فارسی برخی اصلاحات فنی (و حتی برخی واژه‌های عادی که گاه نقش مهمی در رسانش معنا ایفا می‌کنند) دشوار است. برای اینکه در این‌گونه موارد سلیقه‌ی مترجم وزن بالایی پیدا نکند و خواننده نیز بتواند در رسانش و فهم معنا مشارکت (بیشتری) داشته باشد، معادل‌های لاتین این اصلاحات در پانویس (و در مواقعی، در خود متن) آورده شده‌اند. در عین حال، واقفم که ترجمه‌ی حاضر به دور از نارسایی نیست، و پیشاپیش از بازخوردهای احتمالی دوستان و خوانندگان اهل فن برای بهبود این ترجمه (و متن‌های بعدی) استقبال می‌کنم.

م. ب. / شهریور ۱۳۹۵

 

 

*  *  *

 

مکتب  اونو: مشارکتی ژاپنی در اقتصاد سیاسی مارکسی

توماس سکین

 

فهرست مطالب:

                        ۱. پدیده‌ی اونو در ژاپن

                        ۲. مراحل توسعهی سرمایهداری

                        ۳. تصویر سرمایه‌داری ناب

                        ۴. روش دیالکتیکیِ تحلیل علمی

                        ۵. دیالکتیک سرمایه (۱)

                        ۶. دیالکتیک سرمایه (۲)

                        ۷. جمع‌بندی

 

۱. پدیده‌ی اونو در ژاپن[19]

طی دهه‌ی گذشته یا همین حدود، علم اقتصاد در کشورهای انگلیسی‌زبان به‌‌طور محسوسی مدارای بیشتری نسبت به اقتصاد سیاسی مارکسی نشان داده است. این امر ممکن است حاکی از بلوغ اقتصاد ارتدوکسِ [بورژوایی] رایج باشد، که چشم‌انداز و محدودیت‌های آن آشکارتر شده‌اند، و اینک بهترین مولفه‌هایش در جستجوی بصیرت‌های تازه‌ای هستند. این مساله همچنین ممکن حاکی از کشش فزآینده به رادیکالیسم در علوم اجتماعی باشد که در اثر سر‌خوردگی از زیباییِ سرد اصول نئوکلاسیکی، مدعی بنا کردنِ اقتصاد سیاسی جدیدی است که به لحاظ دلالت‌های انسان‌گرایانه‌[20] غنی‌تر باشد. به هر ترتیب، به‌نظر می‌رسد که چیزی بیش از علایق تصادفی و گهگاهی نسبت به نظریه‌ی اقتصادی مارکس برانگیخته شده است[21]. اما این تغییر خوشایند در فضای آکادمیک غربیْ ثمربخش نخواهد بود، اگر پژوهش‌گران آکادمیک قادر به درک اهمیت حقیقی نظریه‌ی اقتصادی مارکس نگردند؛ خواه توسط جزم‌گرایی سرسخت مارکسیسم متعارف گمراه شده باشند، و خواه از سوی آن طرد شده باشند. در این مقاله آموزه‌‌های اقتصادی کوزو اونو (۱۹۷۷۱۸۹۷) را مورد بحث قرار می‌دهم، پژوهش‌گری که تفسیر او از کاپیتال مارکس تأثیر یگانه‌ای بر گستره‌ی وسیعی از مطالعات ژاپنی در مارکسیسم بر جای نهاده است.

مارکسیسم طی دهه‌های۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ جای پای خود را در حلقه‌های آکادمیک ژاپن محکم ساخت. سرکوب شدید دیدگاه‌های سیاسی، که با فروپاشی حکومت اقتدارگرا در سال ۱۹۴۵ پایان گرفت، تنها موفقیت ناچیزی در خنثی‌سازیِ شیفتگیِ روشنفکرانه[22] نسبت به این ایدئولوژی داشت. ژاپنِ پساجنگ، به میانجی‌ ضمانت‌های نهادین برای آزادی آکادمیک، شاهد فورانی حقیقی از مطالعات مارکسیستی در زمینه‌ی فلسفه، تاریخ و اقتصاد سیاسی بوده است. از طریق تصویرپردازی زیر شاید بتوان یک تخمین نه‌چندان دقیق از میزان نفوذ مارکسیسمْ صرفا در حوزه‌ی علم اقتصاد ارائه کرد. شمار اقتصاددان‌های آکادمیک در ژاپن تقریباً ۲۳۰۰ نفر است[23] که اکثر آنان به یکی از دو موسسه‌ی پژوهشی زیر تعلق دارند: «بنیاد نظری اقتصادی[24]»، که تمامی ۹۵۰ عضو آنْ خود را مارکسیست می‌دانند؛ و «بنیاد نظری-اقتصادی و اقتصادسنجی[25]»، که تمامی ۱۰۰۰ عضو آن غیرمارکسیست هستند. سایر اقتصاددان‌هایی که به یکی از این دو مؤسسه تعلق ندارند، متخصصانی در تاریخ اقتصادی، امور مالی، یا حوزه‌های کاربردی هستند و ممکن است دارای عقاید مارکسیستی یا غیرمارکسیستی باشند. بنابراین، با اطمینان می‌توان گفت که در بیرون از دنیای کمونیستی [بلوک شرق]، ژاپن احتمالاً دارای پرشمارترین گروه‌ اقتصاددانان سیاسیِ مارکسی است که به طور حرفه‌ای به آموزش و/یا پژوهش اشتغال دارند[26].    

پدیده‌ی اونو[27] یکی از شاخص‌ترین بالندگی‌های نظری در سال‌های اخیر ژاپن بوده است، که نه فقط با اقتصاد سیاسی مارکسی، بلکه همچنین با دیگر مطالعات مارکسی پیوند داشته است.  

اونو در سال ۱۹۲۴ پس از سپری کردن یک دوره‌ی تحصیلی-مطالعاتی دو ساله در آلمان به ژاپن بازگشت و به یک کار آموزشی در دانشگاه سلطنتی توهوکو[28] مشغول شد. او عملاً تا سال۱۹۳۸ در ژاپن ناشناخته ماند، تا اینکه در این سالْ پس از دستگیری به‌عنوان مظنون سیاسی به‌همراه گروهی از دیگر استادان چپ‌گرا، از دانشگاه اخراج شد. اگرچه بسیاری از این استادان،‌ از جمله اونو، بعدها تبرئه شدند، اما کار آکادمیک اونو حدود یک دهه دچار وقفه و گسست شد. تازه در سال۱۹۴۷ و در سن ۴۹ سالگی، اونو بار دیگر به عنوان یک استاد اقتصاد سیاسی (در دانشگاه توکیو) استخدام شد. پس از این زمان، او به‌طور ناگهانی به‌‌عنوان نویسنده‌ای پرکار و جدلی شهرت یافت. شهرت او به‌زودی با انتشار اثر دوجلدی‌اش با عنوان «اصول اقتصاد سیاسی» [36 ,1950] به‌طور قابل توجهی تثبیت شد. هرچند او بدین طریق هنوز هم به‌عنوان یک چهره‌ی آکادمیک بانفوذ و معتبر شناخته نمی‌شد، بلکه به‌سان یک بدعت‌گزار سرسخت[29] نگریسته می‌شد.

 این مساله مایه‌ی شگفتی نیست، چون اونو طی سال‌های شکل‌گیری اندیشه‌هایش عمدتا خاموش بود، و در هیچ یک از مباحثات رنگارنگ پیش از جنگ (درباره‌ی اعتبار قانون ارزش؛ اصل مارژینال یا اصل میانگین در نظریه‌ی اجاره‌ی مارکس[30]؛ سرشت تحول سرمایه‌داری ژاپن و غیره)، که در آنْ هم‌عصرانش برای شهرت رقابت می‌کردند، مشارکت نکرد. از این رو، در سال‌های نخست دوران پساجنگ، هنگامی که اونو به گروه مطالعاتی خوانش کاپیتال‌ در دانشگاه توکیو (با حضور چهره‌‌های سرشناسی[31] چون اُهوچی، کوروما، ساکی‌ساکا، آریزاوا، تاکاهی‌شی و دیگران) وارد شد، اصالت اندیشه‌‌هایش برای نخستین بار خود را نشان داد: دیدگاه اونو تقریباً در تمامی نشست‌ها در تقابل با دیدگاه‌های دیگر حاضرین قرار گرفت. در این مرحله اونو تصمیم گرفت رویکرد جا-افتاده‌ی خود را به تفصیل در مقاله‌ی «نظریه‌ی ارزش» [35 ,1947] شرح دهد، مقاله‌ای که نه تنها استادان مارکسی دانشگاه توکیو، بلکه درواقع تمامی استادان اقتصاد سیاسی مارکسی ژاپن را علیه او برانگیخت. اما این نهضت سراسری علیه اونو جریانی بود که بیش و کم در چارچوب مطلوب او پیش می‌رفت: چون هر بار که او به نقدی پاسخ می‌داد، فرصت می‌یافت که نه تنها خطای منتقدش را گوشزد کند، بلکه همچنین عرضه‌داشتِ ایده‌های خودش را نیز بهبود بخشد، ایده‌هایی که او طی ۲۵ سال گذشته در سکوتْ پرورش داده بود و اینک نسبت به آنها اعتماد بیشتری کسب می‌کرد.   

زمانی که من امکان آشنایی با اونو را یافتم (۵۶۱۹۵۵) او کاملاً صاحب نفوذ و اعتبار بود؛ اما در عین‌حال فشار شدید انتقادهای خصومت‌آمیز را نیز تحمل می‌کرد، که برخی از آن‌ها حتی به سمت اتهامات شخصی سوق می‌یافتند. انتقاد صریح او از تزی که استالین به‌سال ۱۹۵۲ درباره‌ی قانون ارزش در اقتصاد سوسیالیستی [33 ,1952] عرضه کرده بود، مارکسیست‌های ارتدوکس را که در آن زمان این تز را همچون یک بشارت مقدس[32] پذیرا شده‌ بودند، به‌طور آشکاری خشمگین ساخت. مدت کمی پس از آن، انقلاب مجارستان (۱۹۵۶) رخ داد که در پی آن جنبش استالین‌زدایی در روسیه‌ی شوروی جریان یافت[33] و سپس گسست سیاسی میان چین و شوروی[34] حادث شد. روشنفکران مارکسیست در کشورهای غربی عمیقاً از این رویدادها تکان خوردند (تولد «چپ نو» و ظهور گروه‌های گوناگون رادیکال‌های معاصر را نمی‌توان بی‌ارتباط با این رویدادها تلقی کرد). 

در ژاپن، روشنفکران شورشیِ مارکسیست برای الهام گرفتن به سوی اونو روی گرداندند، چون تفسیر او از مارکسیسم تفسیری مستقل و حاصل اندیشه‌های خود وی بود. تا میانه‌ی دهه‌ی ۱۹۶۰ برخی از شاگردان سابق اونو به جایگاه آکادمیک مستقل رسیدند: آثار و پژوهش‌های آنان جاهای خالی در نظام اونو را پر می‌ساخت و در عمومی‌سازی[35] رویکرد اونو ایفای نقش می‌کرد. امروزه بسیاری از اقتصاد‌دانان مارکسیست ژاپن یا اونویی هستند و یا ضد-اونویی؛ اما هیچ‌یک از آنان نمی‌تواند واقعاً درباره‌ی نظریه‌ی اقتصادی مارکسی بحث کند، بدون آنکه به آثار اونو ارجاعاتی بدهد. به دلایلی که در ادامه روشن‌تر خواهد شد، آموزه‌های اونو تأثیر مهمی بر فلسفه‌ی مارکسیستی و نیز در تمامی شاخه‌های مطالعات مارکسیستی در ژاپن بر جای نهاده است.

اینک ببینیم مکتب اونو (Uno-Riron) یا دکترین اونو (Uno's doctrine) چیست.

به‌منظور تدارک چشم‌انداز بهتری به سوی آرای اونو، من این مخاطره را می‌پذیرم که اندیشه‌‌های بنیادی وی را در قالب توضیحاتی بر برخی از معتبرترین اظهارات دیگر مارکسیست‌های صاحب‌نفوذ خلاصه‌سازی کنم:   

[I] مارکسیسم نظامی است برساخته از دیدگاه‌ها و اندیشه‌های مارکس. [16 ,Lenin, 1914]

مارکسیسم نظامی از اندیشه است که مارکس طی حیات خود در تکمیل آن کوشید. طبعا از طریق «دیدگاه‌ها و آموزه‌های» بیان‌شده‌ی مارکسْ درباره‌ی این نظام می‌آموزیم، اما این دیدگاه‌ها و آموزه‌ها، به‌تنهایی این نظام را کامل نمی‌سازند. بنابراین، نباید گفته‌های مارکس را به عنوان گفته‌هایی لغزش‌ناپذیر بپذیریم. به‌پرسش‌ گرفتن اعتبار علمی اندیشه‌های مارکس به‌هیچ‌رو چیزی از عظمت آن‌ها نمی‌کاهد، بلکه مارکسیسم را از خطر تباهی به سوی جزم‌گرایی و الهیات سکولار[36] محافظت می‌کند.

[II] مارکس در مقدمه‌ی کاپیتال می‌گوید: «هدف نهایی این اثر آن است که قانون اقتصادیِ حرکتِ جامعه‌ی مدرن – یعنی جامعه‌ی سرمایه‌داری و بورژوایی- را آشکار سازد». پژوهشی درباره‌ی مناسبات تولید در یک جامعه‌ی تاریخا تعریف‌شده‌ی معین[37]، به لحاظ پیدایش، توسعه و زوال آن؛ چنین است مضمون دکترین اقتصادی مارکس. [16 ,Lenin, 1914]

مضمون دکترین اقتصادی مارکس، که در کاپیتال شرح داده شده، پژوهشی درباره‌ی مناسبات تولیدی سرمایه‌داری « به لحاظ پیدایش، توسعه و زوال آن» نیست. مهم‌ترین مضمون کاپیتال الگویی نظری از «سرمایه‌داری ناب» است. مطالعه‌ی این الگوی نظری‌ نیازمند روشی است که از روش مطالعه‌ی سرمایه‌داریِ بالفعل (actual) در [روند] توسعه‌ی تاریخی آن کاملاً متفاوت است. مارکس که پیش از فرگشتِ (evolution) مرحله‌ی رو به زوال سرمایه‌داری (یعنی امپریالیسم) بدرود حیات گفت، نیاز به تمایزگذاری صریح میان این دو ابژه‌ی مطالعه، و دو روش مجزایی که آن‌ها می‌طلبند را در نیافت.

[III] مارکس … از طریق یک تحلیل نظری و تاریخی از سرمایه‌داری ثابت کرده است که رقابت آزاد به تراکم تولید منجر می‌شود، که به نوبه‌ی خود، در مرحله‌ی معینی از توسعه، به انحصار[38] می‌انجامد.
[18 ,Lenin, 1917]

از طریق یک تحلیل نظری ناب[39] نشان‌دادن این مساله امکان‌پذیر است که حتی تحت [شرایط] رقابت آزاد نیز تراکم سرمایه[40] (و تولید) می‌باید رخ بدهد. اما، همچنین نیروهای مخالفی در کار اند، که به‌موجب عملکرد آن‌ها به‌لحاظ نظری نمی‌باید چنین پنداشت که تراکم سرمایه به‌طور خودبه‌خود به شکل‌گیری شرکت‌های انحصاری[41] می‌انجامد. تنها در یک تحلیل تاریخی (در تمایز آن از تحلیل نظری) می‌توان پذیرفت که «در مرحله‌ی معینی از توسعه‌ی» سرمایه‌داری، انحصارْ جایگزین رقابت آزاد می‌گردد.

[IV] آیا قانون ارزشْ قانون اصلی سرمایه‌داری است؟ نه. قانون ارزش اساساً قانونی مربوط به تولید کالایی است …  مناسب‌ترین قانون به‌عنوان قانون اقتصادی اصلی سرمایه‌داری، قانون ارزش اضافی است.
[33 ,Stalin, 1952]

استالین در اینجا عمیقاً برخطاست. چیزی به‌عنوان قانون ارزش اضافیْ مجزا از عملکرد قانون ارزش وجود ندارد، که [بتواند] خود را تحت [نظام] سرمایه‌داری از طریق تبدیل نیروی کار به کالا[42] برپا سازد و برقرار بدارد. جزم قدیمی انگلس[43] [9 ,1895] (که به نظر می‌رسد استالین آن را به ارث برده باشد)، مبنی بر اینکه کالاها بنا بر ارزش خودْ تحت رژیم «تولید کالایی ساده[44]» مبادله می‌شوند، باید به دور افکنده شود، چرا که «تولید کالایی ساده» ایده‌ای است برگرفته از یک تجرید مکانیکی از ابژه‌ی مطالعه؛ نوعی از تجرید که روش دیالکتیکیِ تحلیل باید از آن اجتناب کند. تولید کالایی تنها از طریق تبدیل نیروی کار به کالا می‌تواند جهان‌شمول گردد. تجارت پیشاسرمایه‌دارانه (و پساسرمایه‌دارانه) همواره یک فعالیت اقتصادی کاملاً محدود[45] است، چون نمی‌تواند به‌تنهایی هسته‌ی فرآیند تولید یک جامعه[46] را تحت تأثیر قرار دهد. مارکسیست‌ها بخش تجاری یک اقتصاد را به‌طور مکانیکی مجزا (ایزوله) نمی‌سازند، و چنین فرض نمی‌‌کنند که این بخش بر بنیاد خود ایستاده است[47].

[V] در امتداد کاهش پیوسته‌ی شمار سرمایه‌داران متنفذ[48]، که همه‌ی مزایای این فرآیند تبدیل را غصب و انحصاری می‌کنند، میزان فلاکت، سرکوب، برده‌گی، تباهی، و استثمار رشد می‌یابد. اما به همراه آن، همچنین شورش طبقه‌ی کارگر نیز رشد می‌کند، طبقه‌ای که همواره بر شمار اعضای آن افزوده می‌شود، و از طریق خودِ سازوکار اصلی فرآیند سرمایه‌داریْ منضبط می‌گردد، متحد می‌شود و سازمان می‌یابد. انحصار سرمایه به قید و زنجیری بر فزار شیوه‌ی تولید بدل می‌شود، که ناگهان پدیدار گشته و در امتداد و تحت این شیوه‌ی تولید شکوفا می‌شود. تمرکز ابزار تولید و اجتماعی‌شدن کار[49] در نهایت به نقطه‌ای می‌رسد که این دو با پوسته‌ی سرمایه‌دارانه‌ی خود ناسازگار می‌شوند. [پس] این پوسته از میان فرومی‌پاشد. ناقوس مرگ مالکیت خصوصی سرمایه‌دارانه به صدا درمی‌آید: خلع‌یدکنندگانْ خلع ید می‌گردند[50]. [23 ,Marx, 1867]

الگوی نظری سرمایه‌داریِ ناب با تز بینواسازی مطلقِ[51] کارگران ناسازگار است؛ این الگو نمی‌تواند چنین چیزی را به‌سان «شورش طبقه‌ی کارگر[52]» توضیح دهد؛ ضرورتی نظری برای فروپاشی سرمایه‌داری در اثر نیروی محرک خودش[53] وجود ندارد. مارکس در این فراز مشهور صرفاً چشم‌انداز ایدئولوژیک خودش را بیان می‌کند، مفهوم‌پردازی ماتریالیستی تاریخْ از طریق کاربست قانون شبه‌دیالکتیکیِ «نفی نفی[54]» بر روی سرمایه‌داری. درحالی‌که تحلیل اقتصادی او از انباشت سرمایه‌دارانه، چنین جمع‌بستی را پشتیبانی نمی‌کند.

  [VI] ما این کشفیات بزرگ، یعنی مفهوم‌پردازی‌ ماتریالیستی تاریخ و فاش‌سازی رمز و راز تولید سرمایه‌دارانه از خلال ارزش اضافی، را مدیون مارکس هستیم. با این کشفیاتْ سوسیالیسم به یک علم بدل شده است. [6 ,Engels, 1878]

سوسیالیسم هرگز به یک علم بدل نمی‌شود؛ بلکه یک ایدئولوژی باقی می‌ماند. سوسیالیسم حتی به‌میانجی این صورت‌بندی از مفهوم‌پردازی ماتریالیستی تاریخ، قابل‌دفاع‌تر نمی‌شود. این مفهوم‌پردازی (که تحت عنوان ماتریالیسم تاریخی شناخته می‌شود)، برخلاف گفته‌ی استالین [32 ,Stalin, 1938]، «علم تاریخِ جامعه[55]» نیست، بلکه یک فرضیه‌ی ایدئولوژیک[56] است. این فرضیه اما یک خیال و تصور سرِخود و آشفته[57] نیست، چون علم اقتصاد سیاسی نشان می‌دهد که مفروضات[58] [یا نهاده‌های آن] صحیح هستند، حداقل تا جایی‌که بر جامعه‌ی سرمایه‌داری اِعمال گردند. توضیح علمی ساختار جامعه‌ی سرمایه‌داریْ به مارکسیست‌ها اجازه می‌دهد تا چگونگی ساختار سایر انواع جامعه را استنتاج و برآورد کنند. اقتصاد سیاسی هسته‌ی علمی مارکسیسم است. اما مارکسیسم (شامل سوسیالیسم) یک علم نیست؛ بلکه یک ایدئولوژی است که بر پایه‌ی دستاوردهای علمی بنا شده است.

[VII] مارکسیست‌ها چنین می‌انگارند که کردار اجتماعی انسانْ معیار حقیقت دانش/شناخت او از دنیای بیرونی است. در واقعیت، شناخت انسان تنها زمانی محک می‌خورد که او در فرآیند عمل اجتماعی (در فرآیندهای تولید مادی، مبارزه‌ی طبقاتی و تجربه‌ی علمی) به نتایج پیش‌بینی شده دست یابد.

[21 ,Mao Tse-Tung, 1937]

این مفهوم از «عمل اجتماعی» (social practice) مفهومی مبهم و گمراه‌کننده است. در یک علم اجتماعیِ تاریخی مانند اقتصاد سیاسی، که شالوده‌ی علمی مارکسیسم را پی می‌ریزد، «تجربه» ناممکن است. علاوه بر این، اقتصاد سیاسی باید خودْ بیانگر اعتبار علمی‌اش باشد، بدون وابستگی به مشارکت هیچ فرد معینیْ در «تولید مادی» و یا در «مبارزه‌ی طبقاتی». اما، به‌منظور سازمان‌دادن کنش‌ها و رویه‌هایی برای تغییر اجتماعی، می‌باید یک حزب سیاسی مارکسیستی تشکیل گردد، که دستگاه رهبری آن بر مبنای شیوه‌ی «سعی و خطا» تاکتیک‌هایی را برای حزب مدون می‌کند. اما این حزب برای اینکه مارکسیستی باشد، باید از اقتصاد سیاسی مارکسی دلالت‌های کامل این حقیقت را بیاموزد که الغای سرمایه‌داری منوط به تبدیل نیروی کار به نا-کالا ست[59].

چنین فرازها و مقایسه‌هایی را می‌توان به همین ترتیب ادامه داد؛‌ اما تصور می‌کنم بندهای فوق به‌قدری که خواننده بتواند به درکی اجمالی از مکتب اونو برسد، کافی بوده باشد. از اینجا به بعد می‌کوشم شرح نظام‌مندتری از رویکرد خاص اونو به اقتصاد سیاسی مارکسی ارائه کنم[60].   

هدف از (نقد) اقتصاد سیاسی بر مبنای رویکرد مارکس، توضیح قوانین حرکت سرمایه‌داری به منزله‌ی یک نهاد تاریخیِ یکتا است، یکتا در این معنا که [سرمایه‌داری] شروعی در تاریخ دارد و بنا به استنباط[61]، پایانی هم. اما وجود قوانین جبریِ هدایت‌گر حرکت سرمایه‌داری حاکی از آن است که این نهاد، همیشگی[62] است، چون «قوانینْ» بنا به تعریف، بیانگر قاعده‌مندی در طبیعت یا چیزی به همان اندازه ماندگار هستند. مارکس این تناقض ظاهری را با اتخاذ این نگرش باطل ساخت که سرمایه‌داری پس از آغاز حرکت‌اش دارای گرایشی خودکار[63] به حذف عناصر بیگانه و مزاحم است و به تدریج به سمت یک نظام مکانیکی خود-جُنبان (self-propelling) سوق می‌یابد[64]. پس، بر اساس این دیدگاه، تاریخ در نهایت می‌باید رشته‌ای جبری از رویدادها را دنبال کند، مگر اینکه با دست‌کشیدن از سرمایه‌دارانه بودن[65]، آزادی[اش] را بازیابد[66]. بعدها معلوم شد که این فرض مارکس، که بر یک جبرگرایی اقتصادی-تاریخی دلالت دارد، نادرست است.

این فرض از آن رو نادرست بود که با سپری‌شدنِ ایام خوشِ[67] تجارت آزاد و لسهفر[68] در سال‌های۱۸۶۰، بعد از جنگ فرانسه-پروس اروپا ناگهان وارد یک رکود عمیق و طولانی شد که اثرات آن بر [شکل‌گیری] مسیر توسعه‌ی آتی سرمایه‌داری آشکار گشت. انگلستان دیگر کارخانه‌ی بی‌ چون‌و‌چرای اروپا[69] باقی نماند؛ آلمان، فرانسه و ایالات متحد به‌عنوان رقیبانی قدرتمند در بازار جهانی سر برآوردند. سرمایه‌داریِ آزاد در کشورهای صنعتی پیشرو دیگر ماندگار نبود؛ رویه‌های انحصاری [در اقتصاد] رشد یافت و دولت‌ها به اقدامات حفاظت‌گرانه[70] روی آوردند. اینها اما نمودهایی از این واقعیت تاریخی ضمنی بودند که دوره‌ی فناوری پنبه-منسوجات به سر رسیده بود و دور‌ه‌ی فناوری آهن-فولاد جایگزین آن شده بود. به بیان دیگر، یک جابجایی از فناوری سبک‌تر به فناوری سنگین‌تر رخ داده بود، که متضمن سازش‌هایی[71] میان سازمان‌دهی صنعتی و تجاریْ در خط سیر حرکت آن بود. 

پس بازه‌ی زمانی میان سال‌های ۱۸۷۰ تا وقوع جنگ جهانی اول، که عموما عصر امپریالیسم خوانده می‌شود، با این پیش‌بینی مارکس مغایرت داشت که سرمایه‌داری به سمت کمال خود در حرکت است، یعنی این چشم‌انداز که سرمایه‌داری [جهانی] در نهایت به سمت آنچه که می‌توان آن را «سرمایه‌داری ناب» خواند، سوق می‌یابد. همین مغایرت بود که پس از مرگ مارکس و انگلس، به‌طور فزآینده‌ای برای انقلابیون و رفرمیست‌های اواخر دهه‌ی ۱۸۹۰ نمود آشکاری یافت. ستیزها و مشاجرات میان رفرمیست‌ها (به رهبری برنشتاین) و ارتدوکس‌ها (متاثر از کائوتسکی) صرفا بازتاب اختلاف نظرهای آنان درباره‌ی تاکتیک‌های حزب سوسیال-دموکرات آلمان نبود[72]. این ستیزها تمامی بنیاد آموزه‌های مارکس را به لرزه در آورد و به پیدایش شکافی پایدار در میان سوسیالیست‌ها منجر شد، که به زودی در قالب ظهور دو مکتب مخالف سوسیال-دموکرات‌ها و کمونیست‌ها تجلی یافت.

دسته‌ی نخست [طیف سوسیال-دموکرات]، به‌دنبال رشته‌ای از اندیشه‌های سطحی، چنین نتیجه گرفت که نظریه‌های اقتصادی توصیف‌شده در کاپیتال، کهنه و منسوخ شده‌اند و به‌لحاظ تجربی قابل کاربست بر واقعیت‌های عصر امپریالیسم نیستند، و بر این اساس، این نظریات باید به طور عمده اصلاح گردند. دسته‌ی دوم [طیف کمونیست]، بر این باور بود که کاپیتال به طور صریح یا ضمنی حاوی همه‌ی نظریه‌های ضروری برای توضیح مسایلی نظیر انحصارات، شرکت‌های سهامی[73] و حتی صدور سرمایه است؛ و اینکه مارکسیست‌ها صرفا می‌باید تحلیل‌های کاپیتال را در جهت پوشش‌دادن پدیده‌های اقتصادیِ معاصرْ بسط و گسترش دهند. در چارچوب همین نگاه بود که بعدها رزا لوکزامبورگ[20 ,1913رودلف هیلفردینگ [11 ,1910]، و ولادیمیر لنین [18 ,1917] آموزه‌های خود درباره‌ی امپریالیسم یا سرمایه‌ی مالی را پرورش دادند.

ستیزهای تجدید-نظرطلبانه‌ی دهه‌ی ۱۸۹۰ به ظهور یک مقوله‌ی روش‌شناختی مهم انجامید که اقتصاددان‌های سیاسی مارکسی می‌بایست به‌طور جدی با آن مواجه می‌شدند. اما از نظر کوزو اونو، تسویه‌حساب‌ها و توافقات سیاسی گذرا و سردستی[74] که به دنبال این روند رخ داد، چیزی را به طور بنیادی حل نکرد. اگر تجدید-نظرطلبان از این لحاظ بر خطا بودند که در اثر کم‌صبری و شتابزدگیْ به سمت یک تجربه‌گراییِ عامیانه[75] سوق یافتند، مارکسیست‌های ارتدوکس نیز در باورشان به اینکه یک نظریه‌ی عام سرمایه‌داری می‌تواند مستقیما (بدون میانجی) بر روی یک مرحله‌ی خاص تاریخیِ توسعه‌ی سرمایه‌داری کاربست بیابد، کمتر از دسته‌ی اول شتابزده نبودند.

اونو پس از تامل در این خصوص، به این نتیجه رسید که میان فاکت‌های تجربی و نظریه‌ی ناب سرمایه‌داری می‌باید نظریه‌ی ویژه‌ای درباره‌ی مرحله‌ی امپریالیسم حایل شود؛ یعنی یک خصلت‌یابی نظریِ مرحله‌مند[76] درباره‌ی این فاز معین از توسعه‌ی سرمایه‌داریْ ضروری است. 

این جمع‌بندی مقدماتی[77]، چنانکه بعدها معلوم شد، اهمیت زیادی داشت، چرا که اونو را قادر ساخت تا به‌طور نظام‌مند یک روش بدیع[78] برای اقتصاد سیاسی تدوین کند که شرح فشرده‌ی آن چنین است: اگر اقتصاد سیاسی می‌کوشد تا پویایی سرمایه‌داری را مطالعه کند، باید به روشنی میان سه وظیفه‌ی تحلیلی تمایز بگذارد: نخست، می‌باید یک نظریه‌ی جبرگرایانه[79] از سازوکار عام سرمایه‌داری (نظریه‌ی ناب) فراهم آورد؛ سپس می‌باید سه مرحله‌ی تاریخی در توسعه‌ی سرمایه‌داری – مرکانتلیسم، لیبرالیسم و امپریالیسم – را خصلت‌یابی و توصیف کند (نظریه‌ی مرحله)؛ و سرانجام می‌باید در رابطه با هر تجربه‌ی سرمایه‌دارانه، مطالعات انضمامی و فاکت-محور (factual) را در روند پژوهشی خود بگنجاند (مطالعات تجربی). انواع مجزای تحلیل می‌باید در هر یک از این شاخه‌ها به کار گرفته شوند[80]. این «رویکرد سه-گامی[81]» نسبت به واقعیت، روش‌شناسی علمیِ یک دانش اجتماعی را توصیف می‌کند، دانشی که در آن موضوع مطالعهْ مقید به زمانِ تاریخی[82] است.

با این حال، صرفِ عرضه‌ی نظریه‌ای مرحله‌مند[83] از توسعه‌ی سرمایه‌داری، شامل سه مرحله‌ی مرکانتلیسم، لیبرالیسم و امپریالیسم، اونو را از یک مورخ اقتصادی متعارف[84] که وی نیز ممکن است به طور صریح یا ضمنی چنین دسته‌بندی‌ای را به کار بگیرد، متمایز نمی‌سازد. به واقع، شمار اندکی از مورخان، خواه در حوزه‌ی تاریخ‌ اقتصادی و خواه غیر آن، در برابر کاربست عمل‌گرایانه‌ی «سنخ‌های آرمانی[85]» مقاومت خواهند کرد. سنخ‌های آرمانی، بر مبنای رویکرد ماکس وبر، مفاهیمی هستند که قادرند شواهد مناسب یا مهمی درباره‌ی تاریخ جهان عرضه کنند، اما «به‌گونه‌ای نظام‌مند و با یکدستی بیشتری از آنچه در مسیر واقعی توسعه‌ی تاریخی وجود داشته است.»[Weber, 1968, 2].

اونو نیز یک مرحله‌ی تاریخی از توسعه‌ی سرمایه‌داری را به شیوه‌ی مشابهی درک می‌کند، اما به‌عنوان یک سنخ مادی[86]، نه یک سنخ آرمانی/ایده‌آل. یعنی خصلت‌یابی سنخ مادیِ یک مرحله می‌باید به‌لحاظ عینیْ یکتا باشد، به‌جای اینکه همانند سنخ‌های آرمانیْ به داوری‌های ذهنیِ مشاهده‌گر درباره‌ی موضوعیت و اهمیتِ جنبه‌های مختلف وابسته بوده و [در نتیجه] یک چندگانه‌ی ذهنی[87] بسازد. به‌بیان دیگر، یک مرحله نباید برآمده از یک تدبیر دلخواه برای روایت نظام‌مند و نظم‌یافته‌ی (systematic and orderly fashion) تاریخ اقتصادی باشد؛ بلکه یک مرحله می‌باید یک میانجی معنادار[88] بین نظریه‌ی جبرگرایانه و فاکت‌های تجربی باشد. 

برای تحقق چنین هدفی، مفهوم مرحله باید بر حسب الگوهای رفتاری نوعی و معمولِ (typical) «شکلِ-سرمایه»‌ی مسلط و شاخص[89]، خصلت‌یابی گردد. سرمایه‌ی تجاری، سرمایه‌ی صنعتی، و سرمایه‌ی مالیْ «شکل‌ِ-سرمایه‌»های مسلط هستند، که به‌ترتیبْ مراحل مرکانتلیسم، لیبرالیسم و امپریالیسم را خصلت‌بندی/توصیف (characterize) می‌کنند. این «شکلِ-سرمایه‌»ها مصالحی از نظریه‌ی اقتصادی ناب نیستند، چون آن‌ها به طور مکانیکی در یک سطح مجرد عمل نمی‌کنند. این «شکلِ-سرمایه‌»ها در محیط‌های انضمامی مشخصی عمل می‌کنند که با رشته‌ای از مفروضات تاریخیِ پایه‌ای سنخ‌نمایی می‌شوند، نظیر نوع فناوری صنعتی پیشرو و چارچوب قانونی و/یا سیاسی‌ای که بازی اقتصادی در آن انجام می‌گیرد. به‌بیان دیگر، شکل-سرمایه‌ی مسلطِ مربوط به یک مرحله باید از خلال شیوه‌ی انباشت خودْ تعامل‌های میان آن دسته از ساختارهای زیربنایی[90] و روبنایی‌ که به‌طور ویژه سرشت‌نمای آن مرحله از توسعه‌ی سرمایه‌دارانه هستند را توصیف کند؛ درحالی‌که «شکلِ-سرمایه‌»های مجرد در نظریه‌ی ناب تنها ساختارهای زیربنایی جامعه‌ی سرمایه‌داریِ عام را توضیح می‌دهد، یعنی مناسبات تولید سرمایه‌دارانه در سطح مجرد.    

بنابراین، مراحل متفاوت اساساً به‌واسطه‌ی وضعیت موجودِ فناوری صنعتی [در هر مرحله] که به سازمان‌های صنعتی و تجاریِ قابل دسترس و انطباق‌پذیر (conformable) شکل می‌دهد خصلت‌یابی می‌شوند. سازمان‌های تجاری، سیاست‌های اقتصادی (از جمله، منع هر گونه سیاست‌گذاری فعال) را در سطح ملی برپا می‌دارند، سیاست‌هایی که شالوده‌ی استقرار و گسترش «شکل-سرمایه‌‌»ی مسلط را فراهم می‌آورند.  

از این رو، برای مثال، سنخ مادیِ امپریالیسم باید از کوره‌های بلند فلزکاریِ (blast furnaces) آلمانِ اواخر قرن نوزدهم استنتاج گردد، چون شکل سرمایه‌ی مالی (یعنی کنترل مالیِ فعالیت‌های صنعتی از طریق نظام شرکت‌های سهامی) بیش از هر جای دیگری و به‌طور نمونه‌وارتر در صنایع آهن-و-فولاد امپراطوری آلمان رشد یافت. در واقع، رشد شتاب‌یافته‌ی این صنعت در کشور آلمان برجسته‌ترین روند اقتصادی عصر امپریالیسم بود. شکلِ سرمایه‌ی مالیْ موفق‌ترین سازمان‌دهی صنعت انحصاری (به‌طور کلی[91]) را در این کشور پرورش و توسعه داد؛ و آلمانی‌ها پیش‌قراولِ برپایی تمهیداتی در جهت حافظت‌گرایی (protectionism) در سیاست‌گذاری‌های تجاری بودند. برای شکل دادن به سنخ مادی امپریالیسم، یا مرحله‌ای از سرمایه‌داری که در آن سرمایه‌ی مالی شکل مسلط «خرِماتیستیک[92]» است، فاکت‌های تاریخی یاد شده ممکن است مورد اغراق واقع شوند یا حتی به‌گونه‌ای کاریکاتور-وار به‌کار گرفته شوند.   

به منظور درک‌ هر تجربه‌ی سرمایه‌دارانه‌ی مشخص در فاز امپریالیستیِ تاریخ جهانی (world-history)، نخست باید تصویر ساده‌سازی شده‌ای از امپریالیسم به عنوان یک سنخ مادی (material type) ترسیم کرد. این ضرورت بدین خاطر است که بر مبنای دیدگاه اونو فاکت‌های تجربی به طور بی‌واسطه با نظریه‌ی مجرد پیوند نمی‌‌یابند؛ بلکه این پیوند تنها به میانجی سنخ مادی مناسبی از این مرحله برقرار می‌گردد. فقدان این میانجی ضروری، یا یکپارچگیِ (integrity) نظریه‌ی مجرد را تباه می‌سازد، یا یک نگاه مکانیکیِِ ناروا نسبت به فاکت‌های تاریخی را رواج می‌دهد.

 

۳. تصویر سرمایه‌داری ناب

اگر ویژگی‌های تاریخی یک مرحله از توسعه‌ی سرمایه‌دارانه تماماً توسط «نظریه‌ی مرحله‌‌مند» پوشش داده می‌شوند، پس سازوکار مجرد سرمایه‌داری را می‌توان بدون ملاحظه‌ی تاریخِ تجربی مورد مطالعه قرار داد. بنابراین، امکان‌پذیر است که یک نظریه‌ی ناب از سرمایه‌داری را در نظر بگیریم که هدف آن کنکاش درباره‌ی الگوی جبرگرایانه‌ای از جامعه‌ی سرمایه‌داری است؛ و این الگو را می‌توان تصویر سرمایه‌داری ناب نامید. همچنان که پیش‌تر اشاره شد، خود مارکس [در کاپیتال] سرمایه‌داریِ ناب را مجسم و  تصویرپردازی کرده است، چون او فرض می‌کرد که چنین جامعه‌ای حد نهایی (terminal point) همه‌ی بالندگی‌های سرمایه‌دارانه‌ی واقعی خواهد بود[93]. با این حال، مارکس در کاپیتال نه فقط نظریه‌هایی مجرد (که به بهترین وجه در بستر سرمایه‌داری ناب قابل بیان هستند) ارائه می‌کند، بلکه همچنین تلاش کرده است تا این نظریه‌ها را به کمک تجارب تاریخی انگلستانِ عصر مرکانتلیسم و لیبرالیسم توضیح دهد. از این رو، او اغلب جمع‌بندی‌های ناب نظری را با خصلت‌یابی‌های نظری مرحله‌مند[94] درهم می‌آمیزد و مغشوش می‌سازد، که این امر برای دستگاه فکری او طنین جانبی شدیدی از جبرگرایی تاریخی ایجاد می‌کند.  

یک مثال تاسف‌آور ویژه در این زمینه در بخشی حیاتی از کاپیتال، جایی که مارکس نظریه‌ی انباشت سرمایه را مورد بحث قرار می‌دهد[95]، نمود می‌یابد. در اینجا انبوهی از توضیحات تاریخیْ تحلیل‌های نظری مارکس را کمابیش فرو می‌پوشانند، تحلیل‌هایی که به طور رضایت‌بخشی رشد و پرورش نیافته‌اند. او به درستی درک می‌کند که انباشت سرمایه‌دارانه نمی‌تواند به‌طور نامحدودی پیش برود، بی‌آنکه تکنیک‌های صرفه‌جویی در کار[96] را به خدمت بگیرد، که با افزایش ترکیب ارگانیک سرمایه، جمعیت مازاد نسبی[97] را قابل دسترس می‌سازد. اما او به‌طور شکلی/صوری نشان نمی‌دهد که فرآیند انباشت سرمایه‌دارانه باید ضرورتاً از طریق تغییر گردشیِ انباشت[98] رخ دهد، تغییری که هم متضمن [انباشتی توأم با] یک افزایش در ترکیب ارگانیک (تعمیق/deepening) است، و هم متضمن انباشتی است که این‌گونه عمل نمی‌کند (توسیع/widening). در عوض، مارکس تصویری از انباشت سرمایه‌دارانه‌‌ ترسیم می‌کند که با افزایشی مداوم در ترکیب ارگانیک سرمایه همراه است، که در نتیجه، افزایشی پایدار در ارتش ذخیره‌ی صنعتی[99] ایجاد می‌کند[100]. چنین نظریه‌ای که با کاربرد سرمایه‌دارانه‌ی تجهیزات ثابت و بادوام[101] سازگار نیست[102]، و نمی‌تواند هیچ جنبه‌ی مهمی از سرمایه‌داری ناب را توضیح بدهد، به سادگی بر آموزه‌های محروم‌سازی مطلقِ طبقه‌ی کارگر[103]،  نزدیکیِ قریب‌الوقوع خیزش‌های کارگران، و فروپاشی اجتناب‌ناپذیر خود نظام سرمایه‌داری [از درون] تکیه می‌کند[104].

شبه‌دیالکتیکِ «نفیِ نفی»، جایی که مارکس در خصوص این اتصال (juncture) زیاده‌روی می‌‌کند، اقتصاد سیاسی او را طی یک قرن گذشته دست‌خوش نقدهای تلخ و گزنده کرده است. از زمان برنشتاین، این تزهای ویژه‌ی مارکس به طور مکرر توسط تجدیدنظرطلبان و ضدمارکسیست‌‌ها با ارجاع به برخی زمینه‌های تجربیْ رد و تکذیب شده‌اند. حتی مساله‌ی مخرب‌تر  برای‌ منزلت و اعتبار علمی اقتصاد سیاسیِ مارکس اتهامات (نه تماماً بی‌اساسِ) مربوط به تاریخ‌گرایی (historicism) در معنای پیش‌گویی‌های واهی و طالع‌بینی[105] بوده است[106]. به باور اونو می‌توان چنین گمانه‌زنی کرد که فلاکت شدید و «بینواسازی[107]» طبقه‌ی کارگر انگلستان در دهه‌های۱۸۲۰ و ۱۸۳۰، که ناشی از زوال صنایع‌ پیشه‌وریِ[108] سنتی بود، توجه مارکس را از عقلانیت خونسرد علمی برگردانده باشد[109].

اما این بینواسازی دقیقاً آن چیزی است که می‌توان در مرحله‌ی لیبرالیستی توسعه‌ی سرمایه‌دارانه انتظار داشت. چون در فرآیند تاریخی‌ای که سرمایه‌داری طی آن خود را از طریق حذف مناسبات اقتصادی پیشاسرمایه‌دارانه به کمال می‌رساند، صنایع پیشه‌وری جای خود را به صنایع سرمایه‌دارانه‌ی مدرن می‌دهند و استادکاران محترم و آبرومند[110] [پیشین] به محض پیوستن به رسته‌های عادی پرولتاریای صنعتی، دچار فقر و فلاکت می‌شوند. پس، حتی تز «بینواسازی مطلق[111]» قابل دفاع است، مشروط بر اینکه نه به عنوان پیامد علمی انباشت سرمایه‌دارنه به‌طور عام، بلکه به‌عنوان خصلت‌یابی دقیق مرحله‌ی لیبرالیستی توسعه‌ی سرمایه‌داری بیان گردد[112].  

بنابراین، اونو بر ضرورت جداسازی نظریه‌ی ناب از نظریه‌ی مراحل سرمایه‌داری تأکید می‌ورزد؛ و بستر درستی که از دید او نظریه‌ی ناب می‌باید در آن بررسی شود الگوی سرمایه‌داری ناب است. از آنجا که سرمایه‌داری ناب در واقعیتِ انضمامیْ وجود ندارد، بلکه صرفاً تجریدی نظری در ذهن پژوهش‌گران است، نیازی ندارد و نمی‌تواند یک نظام تاریخا گذرا[113] باشد. سرمایه‌داری ناب در حقیقت می‌باید در حرکت ابدی[114] باشد، بدون یک آغاز یا یک پایان. تنها به دلیل خود-تکرارگریِ نامحدود[115] سرمایه‌داری ناب است که می‌توان سازوکار جبرگرایانه‌ی آن را شناسایی کرد و «قوانین» حرکت آن را استنتاج کرد[116].     

اما مارکسیست‌ها بر چه پایه‌ی روش‌شناسانه‌ای می‌توانند برای چنین تصویر ذهنی مجردی، به عنوان سرمایه‌داری ناب، داعیه‌ی اعتبار کنند؟ از آنجا که آن‌ها «ماتریالیست‌های دیالکتیک‌گر[117]ا» هستند، یک تجرید دلخواه و مکانیکی از یک فاکت تاریخی مجاز و پذیرفتنی نیست. تنها هنگامی که خود آن فاکتْ گرایشی تاریخی در جهت نزدیک‌شدن به یک تصویر مجرد (abstract image) از خود نشان دهد، این تصویر می‌تواند به عنوان تجریدی معتبر از واقعیت پذیرفته شود. اونو، با پای‌بندی سرسختانه بر این اصل، بر اهمیت «نسخه‌برداری روش[118]» تأکید می‌ورزد. او تأکید می‌کند که الگوی اقتصاد سیاسی صرفاً ابژه‌ی مورد مطالعه‌اش را نسخه‌برداری (کُپی-برداری) نمی‌کند[119]، بلکه همچنین روش ابژه در خود-تجریدگری‌[120]اش را نیز نسخه‌برداری می‌کند. از این منظر، مفهوم سرمایه‌داری ناب می‌تواند بر این مبنا توجیه گردد که سرمایه‌داریِ بالفعل ( actual capitalism) در مرحله‌ی لیبرالی‌ِ توسعه‌‌اش، گرایشی به سمت خود-کمال‌‌یابی[121] نشان داد، که به‌موجب آن خودش را هر چه بیشتر از مناسبات اقتصادی پیشاسرمایه‌دارانه تهی می‌کرد. 

اکثریت بزرگی از اقتصاددانان غیرمارکسیست[122] ممکن است درک این‌ نوع اصل (principle) را دشوار بیابند، چون در علوم فیزیکی، که روش‌ خود این اقتصاددانانْ برآمده از آنهاست، چنین اصلیْ غایب است. اگر چنین باشد، می‌توان آن‌ها را به بررسی مفهوم «مکانیزه‌سازیِ پیاپی[123]» در «زیست‌شناسیِ اندا‌م‌گانی[124]» فراخواند که توسط فون برتالانفی[125] چنین شرح داده شده است: 

ارگانیسم‌ها ماشین نیستند، بلکه آن‌ها تا حد میعنی قادرند به ماشین‌هایی بدل شوند، یا در قالب ماشین‌هایی تثبیت گردند. با این حال، چنین تحولی هرگز به طور کامل انجام نمی‌شود، چون یک ارگانیسمِ تماماً مکانیزه‌شده (mechanized) قادر به تنظیم اختلال‌های بعدی نخواهد بود، و نیز قادر نخواهد بود که به شرایط هر دم متغیرتر ِ دنیای بیرون واکنش نشان دهد. [5 ,von Bertalanffy, 1952]

در تفسیر این عبارات باید گفت ارگانیسم‌ها در مرحله‌ی خاصی از رشد‌شان گرایشی بدین سمت نشان می‌دهند که «به‌ ماشین‌هایی بدل شوند» (خودشان را به‌طور پیاپی مکانیزه کنند)، اگرچه آن‌ها هرگز به طور کامل این مسیر را طی نمی‌کنند؛ چرا که اگر چنین می‌کردند، دیگر نمی‌توانستند ارگانیسم‌هایی زنده باقی بمانند.

به نظر نمی‌رسد که اونو یا شاگردان ژاپنی‌اش با این مفهوم مهم در بیولوژی آشنا باشند؛ اما برداشت من این است که این مفهوم نمی‌تواند چندان دور از اصل «نسخه‌برداریِ روش» مورد نظر آن‌ها باشد. چرا که یک نهاد تاریخی-اجتماعی نظیر سرمایه‌داری را می‌توان به‌سان نظام ارگانیکی در نظر گرفت که حیاتی از آن خود دارد. بنابراین، این نهاد دارای مراحلی از نوزداری، بلوغ و پیری است؛ و سازگاری و انطباق‌پذیری مرحله‌به‌مرحله‌اش[126] با تغییرات محیط‌های پیرامون‌اش گواهی می‌دهد که [این نهاد] یک نظام ارگانیک (یا یک «نظام باز[127]») است. اما بر روی این «تنظیمات اولیه[128]»، تنظیماتی «ثانوی» برهم‌نهاده می‌شوند، که «با ترتیب‌بندی‌های ثابتی[129] کنترل می‌شوند.» [4 ,1956]. سرمایه‌داری نابْ نظامی از این تنظیمات ثانوی است، که از طریق «حد- گرفتنِ[130]» از مکانیزه‌سازیِ پیاپیْ حاصل می‌شود. در این سرحدْ یک ماشین مجرد جای دارد: ماشینی در حرکت دائمی[131]. اما این ماشین نمی‌تواند کاملاً مستقل از تاریخ باشد، چرا که خود از نوعی مکانیزه‌سازیِ پیاپی که در «زمان تاریخی» روی می‌دهد، استنتاج شده است. 

به باور من، جداسازی تحلیل ناب سرمایه‌داری از خصلت‌یابی نظریِ مرحله‌مندِ آن توسط اونو دفاعی بسنده از اقتصاد سیاسی مارکسی در برابر انتقادهای تجدیدنظرطلبانه و تجربه‌گرایانه است. درست است که تصویری که در کاپیتال از سرمایه‌داری ترسیم شده مغایرت بزرگی با واقعیت یک اقتصاد امپریالیستی دارد، اما آیا این بدین خاطر است که این کتاب صرفاً مشخصه‌های اقتصاد [مرحله‌ی] لیبرالیستی را عرضه می‌کند؟ یا بدین خاطر است که این کتاب یک نظریه‌ی ناب درباره‌ی سرمایه‌داری عرضه می‌کند؟ اگر مضمون کاپیتال به مشخصه‌های مرحله‌مند یک اقتصاد تجارت آزاد[132] محدود می‌شد، ادعای تجدیدنظرطلبان مبنی بر اینکه در عصر امپریالیسم این کتاب دیگر کهنه شده است، قابل مجادله نبود. اما چنین درکی تنها به‌واسطه‌ی خوانشی سطحی از کاپیتال می‌تواند معتبر به نظر برسد، و این امر نشان‌دهنده‌ی آن است که حامیان چنین خوانشیْ از فهم مضمون مهم‌تر این کتاب، یعنی نظریه‌ی ناب سرمایه‌داری، ناتوان بوده‌اند. تا جایی که کاپیتال کتابی درباره‌ی نظریه‌ی ناب است، روشن است که کهنه‌شدنی و منسوخ‌شدنی نیست؛ چون نظریه‌ی ناب هرگز نمی‌تواند مستقیماً از اقتصاد امپریالیستی، که فاقد هر گونه گرایشی به سمت «مکانیزه‌سازیِ پیاپی» است، استنتاج گردد. اگر کاپیتال یک اقتصاد آزاد رقابتی، و نه یک اقتصاد انحصارگرای چند قطبی[133] را تصویر می‌کند، به این دلیل نیست که رقابت به‌لحاظ اخلاقی مطلوب‌تر است، یا به لحاظ صوری (formally) آراسته‌تر و گیراتر است، بلکه از آن روست که «مکانیزه‌سازیِ پیاپیِ» سرمایه‌داری به موازات توسعه‌ی رقابت آزاد پیش می‌رود[134].  

  روش اونو همچنین با باز-تدوین اقتصاد سیاسی مارکسی، از اقتصاد سیاسی مارکسی در مقابل اتهامات جبرگرایی اقتصادی، افراط تاریخ‌گرایانه[135] و غیره محافظت می‌کند. نظریه‌ی ناب اقتصاد سیاسی تنها تا جایی «تاریخی» است که الگوی [برسازنده‌ی] آن برگرفته از فاکت تاریخی «مکانیزه‌سازیِ پیاپی» است. قوانین اقتصادی جبرگرایانه خصلت‌های عام الگوی سرمایه‌داری ناب را بیان می‌کنند، اما نه خصلت‌های ویژه‌ی سرمایه‌داری واقعی را. به بیان دیگر، آنچه معین و معلوم است الگوی نظری [سرمایه‌داری] است، نه تاریخ سرمایه‌داری. بنابراین، تعین‌یافتگی نظریه‌ی ناب با گشودگی و بازبودگیِ تاریخ منافاتی ندارد، و نیازی هم به چنین مغایرتی نیست.

اقتصاد سیاسی مارکسی بدان گونه که توسط اونو بازگو می‌شود، مسلماً فراسوی هر گونه ظن تاریخ‌گرایی است، که مبتنی بر تأکید بر برخی قوانین تاریخا معین[136] است[137].

 

۴. روش دیالکتیکیِ تحلیل علمی

اگرچه سرمایه‌داری نابْ یک الگوی کاملاً خود-سازگار (self-consistent) است، اما از فرآیند «مکانیزه‌سازی پیاپیِ» مشاهده شده در تاریخ سرمایه‌داری، برون‌یابی (extrapolate) شده است. بنابراین، این الگو را نمی‌توان از طریق تفکیکِ «اصلِ-موضوعی» (axiomatic) از واقعیت تاریخی استخراج کرد، بلکه باید در سطح تجریدْ تاریخی برساخته‌ی خود را بازتولید کند. بدین طریق، این الگو نه‌ به‌سان یک قالب‌ریزی دلخواه از واقعیت فراتاریخی[138]، بلکه به‌سان تنها تجرید معتبر از یک رویداد تاریخی تایید می‌گردد. روش مناسب برای این‌گونه الگوسازی[139]، «دیالکتیکی» (dialectical) نامیده می‌شود، که مخالف روش «اصلِ-موضوعی» است، و تمایز جدی میان این دو روش را باید همواره در نظر داشت[140].    

با این حال، همین نکته است که اغلب در نظریه‌های مربوط به باز-تدوینِ (reformulating) کاپیتال و عرضه‌ی آن‌ها به عنوان «الگوهای مارکسی» نادیده گرفته می‌شود. این الگوها اساساً در سرشت خود «اصلِ-موضوعی» هستند و در ارائه‌ی روح نظام دیالکتیکی مارکس ناکام می‌مانند. بر همین منوال، آن‌ها بدین سمت سوق می‌یابند که به جای (نقد) اقتصاد سیاسی مارکسی، از «اقتصاد» مارکسی سخن بگویند[141]. اگر به‌راستی یک حقیقت فرا-تاریخی را مورد مطالعه قرار دهیم، حقیقتی که صرفاً یک جنبه از دنیای واقعی را شکل می‌دهد (نظیر سرشت حیات اقتصادی به طور عام)، هر دستاورد علمی مربوط به این موضوعْ جزئی (partial) خواهد بود، بدین معنا که این دستاورد بر جنبه‌ای خاص از واقعیت روشنی می‌افکند، اما سایر بخش‌های جهان را در تاریکی نگه می‌دارد. از آنجا که در این مورد تلاش نمی‌کنیم تا ساختار کلی دنیای واقعی را به فهم درآوریم، روش هگل در خصوص دانش کامل[142]، نمی‌تواند برای کار ما موضوعیت بیابد. بدین ترتیب، چنین مسیری کاربست رویکرد اصل-موضوعی در «اقتصاد» را موجه می‌سازد، که یک نهاد تاریخا معین نظیر سرمایه‌داری را مطالعه نمی‌کند، بلکه در عوضْ قوانین عام‌تر و جهان‌شمول‌تر و در نتیجه [قوانینِ] فراتاریخیِ حیاتِ اقتصادی را مطالعه می‌کند[143].  

اما همه‌ی حقایقی که پی می‌‌جوییم ضرورتاً از این نوع نیستند. اگر بخواهیم یک حقیقت تاریخی را که محدود به یک گستره‌ی زمانی است و بنابراین نمی‌تواند جهان‌شمول باشد (نظیر نهاد سرمایه‌داری) بشناسیم، می‌باید به جستجوی دانش کاملی از آن، و نه دانشی جزئی بر آییم، چون این حقیقت تنها در یک پیکره‌ی تام و کامل (as a whole piece) معنادار است[144]. هیچ دلیل موجهی وجود ندارد که دیالکتیک را نامربوط (irrelevant) به روش علمی تلقی کنیم، مگر اینکه بنا به دلیلی متافیزیکیْ امکان پژوهشِ نظریِ یک موضوع تاریخی را انکار کنیم[145]. از نظر من دیالکتیک هگلی تنها روش شناخته‌شده‌ برای تجرید کامل[146] یک رویداد تاریخی است؛ و این دقیقاً همان روشی است که به مقصود مارکس خدمت می‌کند.

کتاب فوق‌العاده غامض «علم منطقِ» هگل بر آن است که سرشت ایده (nature of the Idea)، که برخی آن را مشیت الهی (Providence) نامیده‌اند، را شرح دهد. بیگانگی یا تجلی دنیویِ[147] ایده می‌باید هر دو مقوله‌ی طبیعت (Nature) و ذهن (Mind) را توضیح دهد. این رویکرد الهیاتی به امور دنیای واقعی ممکن است در نگاه نخست برای دانشمند معاصر مُهمَل و مضحک (ludicrous) به نظر برسد. بنابراین، مارکس به پیروانش اصرار می‌ورزد که «هسته‌ی عقلانی درون این پوسته‌ی رازآلود را شناسایی کنند»، و این کاری است که باید با وارونه‌سازی دیالکتیک هگل، یا برگرداندن آن از ایده‌آلیسم به ماتریالیسم انجام داد[148]. اینکه این راهکار پیشنهادی دقیقاً به چه معناست، همواره برای مارکسیست‌ها بدیهی نبوده است و من نمی‌توانم ادعا کنم که اونو این مساله را کاملاً روشن (crystal clear) ساخته است. با وجود این، اونو دیدگاهی عرضه کرده است که به باور من آزمودن دقیق آن ارزشمند است.       

همه‌ی مارکسیست‌ها با این گفته‌ی اطمینان‌بخشِ لنین آشنایی دارند که «فهم کامل کاپیتال مارکس ناممکن است … بی‌آنکه [کتاب] منطق هگل به طور کامل مطالعه شده و به فهم درآمده باشد» [Lenin, 1916, 17]. واکنش اونو به این سخن لنین بسیار شاخص است. با اینکه اونو شناخت خود از منطق هگل را مقدماتی می‌داند و داعیه‌ی احاطه بر «علم منطق» را ندارد، چنین اظهار می‌دارد که عکس این گفته‌ [ی لنین] می‌باید درست باشد، یعنی محتمل‌تر آن است که فهم کامل کاپیتال بر اهمیت [کتاب] «علم منطق» روشنی بیاندازد، نه عکس آن. اونو از آن رو نسبت به این درک خود کاملاً مطمئن است که فهم کاپیتال، که از نظر او به معنای بازسازی الگوی سرمایه‌داری ناب است، چیزی نمی‌طلبد جز اینکه به‌طور دقیق و وفادارانه (faithfully) منطق (یا دیالکتیکِ) سرمایه را دنبال کنیم.  

شاید یادآوری این جمله‌ی انگلس منظور اونو را روشن سازد: «اصولْ آغازگاه پژوهش نیستند، بلکه نتیجه‌ی نهایی آن هستند؛ اصول بر طبیعت و تاریخ انسانی به‌کار بسته نمی‌شوند، بلکه از آن‌ها تجرید می‌شوند؛ نباید گفت که طبیعت و قلمرو بشری با اصولْ انطباق/همخوانی (conformity) دارند، بلکه اصول تنها تا جایی معتبر هستند که با طبیعت و تاریخ همخوانی داشته باشند. [Engels, 1878, 6] به بیان دیگر، دانشمندان با فرض «مشیت الهی» یا «ایده» آغاز نمی‌کنند، تا سپس اصولِ آن‌ها را بر دنیای واقعی به کار ببندند؛ برعکس، آن‌ها با پدیده‌های دنیای واقعی شروع می‌کنند و از دل آن‌ها اصولی را تجرید می‌کنند که بر این پدیده‌ها حاکم‌اند.

با بررسی دقیق‌تر روشن می‌گردد که این بیان ظاهراً بی‌نقصِ ماتریالیسم دیالکتیک کاملاً نابسنده از کار در می‌آید. به‌واقع، در اینجا ارجاع به صرف «اصول» موضوع را کاملاً روشن نمی‌سازد. چون، برای دست‌یافتن به یک نسخه‌ی ماتریالیستی از دیالکتیک، ضروری است که فرایند تجرید به‌قدر کافی کامل باشد تا در پایانْ نیروی محرک یا مولدِ (generator) خود آن اصول را آشکار سازد،‌ مولد یا نیروی محرکْ معادل/قرینه‌ی مادیِ[149] «ایده» یا «مشیت الهی» است. اصولی که فاقد مولدهای خود هستند، به‌ناچار باید از مجموعه‌ای از اصول موضوعه‌ی (axioms) نامرتبط استخراج گردند؛ و بنابراین، الگوی جهان واقعیِ برساخته به روشِ اصل‌-موضوعی، نمی‌تواند چیزی باشد مگر الگویی جزئی، ایستا و بی‌جان (lifeless).

اما با اتخاذ چنین دیدگاهی، دیگر نمی‌توان این حکم انگلس را پذیرفت که «طبیعتْ اثبات دیالکتیک است»[150]، همچنین نمی‌توان نخست در جهت تایید و استقرارِ (confirm) دیالکتیک طبیعت کوشید، تا سپس [از آنجا] به کمک قیاسْ (analogy) به سمت استنتاج دیالکتیک تاریخ (یا مفهوم‌پردازی ماتریالیستی از تاریخ) پیش رفت[151]. حتی نمی‌توان طبق روال معمول فرض کرد که هر چیزی در دنیا باید به‌طور دیالکتیکی خوانش گردد، و بنابراین باید تماماً شناخت‌پذیر باشد؛ چون «مولد اصول[152]» چندان به سادگی دست‌یافتنی نیست. به همین دلیل است که اونو پیشنهاد می‌کند که کاپیتال می‌باید به‌منزله‌ی شالوده‌ای در نظر گرفته شود که تمامی عمارت مارکسیسم بر روی آن بنا می‌گردد. این پیشنهاد را از آن رو باید جدی گرفت که کاپیتال تا به امروز تنها مثال موفق از دیالکتیکِ «ماتریالیستی» بوده است، جایی که خود سرمایهْ مولد نظام سرمایه‌داری ناب است. شاید لنین، با شهود نافذی که وجه مشخصه‌اش بود، به همین نکته نظر داشت، زمانی که گفت: «اگرچه مارکسْ منطقی را در پس خود باقی نگذاشت، [اما] منطق سرمایه [کاپیتال] را برای ما به جای گذاشته است» [Lenin, 1916, 17].

بنابراین، مارکسیست‌ها نباید انتظار داشته باشند که نسخه‌ی ماتریالیستیِ دیالکتیک هگل را به‌طور حاضر و آماده (ready-made) بیابند، تا پس از آن تنها لازم باشد این دیالکتیک را در همه‌ی شاخه‌های علم به کار ببندند. برعکس، آن‌ها باید به دقت بررسی کنند که دیالکتیک سرمایه چگونه ساخته می‌شود و بر پایه‌ی چنین دانشی، استنتاج کنند که چه رویدادهای تاریخی‌ای ممکن است تابع تحلیل مشابهی باشند. به باور من، این دیدگاهْ رویکرد سنتی به فلسفه‌ی مارکسی را ، به‌طور جدی به چالش می‌کشد، چون هیچ‌ نوعی از دیالکتیک طبیعت یا دیالکتیک تاریخ را مقدم بر دیالکتیک سرمایه نمی‌پذیرد.  

 

۵. دیالکتیک سرمایه (۱)

سهم اصلی اونو در اقتصاد سیاسی مارکسی، باز-تدوین (reformulation) کاملِ کاپیتال، یا دیالکتیک سرمایه به‌عنوان نظریه‌ی سرمایه‌داری ناب است. توضیح جزئیات این باز-تدوین، نیازمند مقاله‌ی مفصل دیگری است؛ پس من در اینجا صرفاً به بحث از اهمیت روش‌شناسانه‌ی کلی آن بسنده می‌کنم[153].   

در آغاز می‌توان اشاره کرد که تفکیک قاطع نظریه‌ی ناب سرمایه‌داری از «نظریه‌ی مراحل» سرمایه‌داری، اونو را قادر ساخت تا کاپیتال را به‌گونه‌ای کاملاً مجرد و در پیوندی ارجاعی (reminiscent) به «منطق هگل» بازخوانی/بازگویی (restate) کند. تفسیر من آن است که نظریه‌ی مراحل اونو درباره‌ی «سنخ‌های مادی» (material types) ممکن است به فلسفه‌ی طبیعت و فلسفه‌ی ذهن هگل مربوط باشد. درست همان‌گونه که طبیعت و ذهن [نزد] هگلْ «بیگانگی‌»‌های «ایده» هستند، که ویژگی‌های  آن‌ [یعنی ایده] در منطق هگل بیان می‌شود، «سنخ‌های مادیِ» توسعه‌ی سرمایه‌دارانه هم تجلی‌های تاریخی یا تصاویر تحقق‌یافته‌ی (realized pictures) سرمایه‌ هستند، که سرشت مجرد آنْ [یعنی سرمایه] جستار مایه‌ی (subject-matter) کاپیتال را بر می‌سازد.  

برای اینکه سرشت سرمایه را ببینیم، بهترین کار آن است که بگذاریم خود سرمایه داستان خودش را روایت کند. به باور اونو، این داستان در سه بخش روایت خواهد شد: (۱) چگونه سرمایه در یک اقتصاد مبادله‌ای (exchange economy) پدیدار می‌شود (آموزه‌ی گردش ساده[154])؛ (۲) چگونه سرمایه فرآیند تولید را تابع خود می‌سازد (آموزه‌ی تولید[155])؛ و (۳) چگونه مازاد تولید [156] می‌تواند در بازار سرمایه‌دارانه تقسیم گردد (آموزه‌ی توزیع[157]). اجازه دهید هر یک از این آموزه‌ها را به ترتیب مورد ملاحظه قرار دهیم:

فهرست زیر، برگرفته از کتاب «اصول اقتصاد سیاسی» اونو [Uno, 1950, 3] دیدی اجمالی از آموزه‌ی گردش ساده‌ی او به ما می‌دهد. در هلال‌ها (پرانتزها) جای مباحث مربوط در کاپیتال مارکس نشان داده شده است. مجلدهای کاپیتال با شماره‌هایI،

III ،II؛ پاره‌های کتاب با حروف iii ،ii ،i, … ؛ و فصل‌ها با اعداد 1، 2، 3، و … ؛ بخش‌ها (sections) با شماره‌های بالانویس(superscript)،  نظیر 43  به‌معنای بخش ۳ از فصل ۴ – نشان داده می‌شوند؛ و نشان ستاره * به معنای «پاره‌ی مربوط» است.

 

بخش اول. آموزه‌ی گردش ساده (I: i, ii)

 

                        فصل اول. شکل کالاها (i: 1)

  1. مولفه‌های ارزش یک کالا: ارزش و ارزش مصرفی (11, 12)
  2. ارزش مبادله یا شکل ارزش (*13)

     

     

     

     

    الف) «شکل ارزشِ» ساده

    ب) «شکل ارزشِ» بسط‌یافته

    ج) «شکل ارزشِ» عام

  3. شکل پول یا قیمت‌ها  (*13)

     

     

     

     

                            فصل دوم. شکل پول (i: 2, 3)

  1. پول به عنوان مقیاس ارزش (31)
  2. پول به عنوان وسیله‌ی گردش (32)

     

     

     

     

    الف) خرید و فروش کالاها

    ب) گردش پول

    ج) سکه‌ها

  3. پول در معنای اصلی آن[158] (33)

     

     

     

     

    الف) پول برای اندوختن[159]

    ب) پول به عنوان وسیله‌ی پرداخت

    ج) پول جهانی

                            فصل سوم. شکل سرمایه (ii: 4, 5, 6)

  1. شکل سرمایه‌ی تجاری
  2. شکل سرمایه‌ی وام پولی[160]
  3. شکل سرمایه‌ی صنعتی

 

یکی از مهم‌ترین خصیصه‌های نسخه‌ی اونوییِ دیالکتیک سرمایه‌ تأکید زیاد آن بر نظریه‌ی گردش است. این خصیصه این نگاه بنیادی اونو را بازتاب می‌دهد که سرمایه‌داری نهادی است که تولید را بر طبق اصول تجاری سازمان‌دهی می‌کند، اگرچه تولید در معنای اصلی‌اش (production as such) همواره نیازمند آن نیست که بدین گونه سازمان‌ داده شود. در نتیجه، هیچ چیزِ ذاتاً سرمایه‌دارانه‌ای نمی‌تواند هرگز بدون توضیحات مربوط به قواعد تجاری و بازرگانیْ تجلی بیابد. بنابراین، دیالکتیک سرمایه‌ با یک نظریه‌ی گردش آغاز می‌شود، و نه یک نظریه‌ی تولید.   

 

به‌واقع، مارکس در اینکه نظریه‌ی «گردش ساده» را در سرآغاز کاپیتال مورد بحث قرار داد، و اینکه تعریف «فرآیند کار» را تنها زمانی وارد [فرآیند بحث] کرد که پیش‌تر شکل‌های کالا، پول، و سرمایه را پرورش داده بود، در مسیر درستی قرار داشت. اما او ظاهراً این ایده را تا پایان منطقیِ آن دنبال نکرد. بحث مارکس درباره‌ی گردش ساده بارها توسط ارجاع زودرس (premature reference) او به نظریه‌ی کارپایه‌ی ارزش[161] مخدوش می‌شود، طوری که مفهوم تولید را پیش از آنکه به لحاظ شکلی (formally) بتوان آن را بیان کرد، وارد [فرآیند بحث] می‌کند. بر اساس درک اونو، ناممکن است که بتوان نظریه‌ی کارپایه‌ی ارزش (یا بنا به تفسیر من، نظریه‌ی کارپایه‌ی هزینه‌ی واقعی اجتماعی[162]) را در این مرحله‌ی پیش‌رس بنا نهاد، یعنی در جایی که صرفا شکل ارزش، و نه مضمون واقعی آن، باید مورد بررسی قرار گیرد. بنابراین، اونو در آموزه‌ی گردش ساده‌ی خودْ همه‌ی ارجاعات به شکل تولید را کنار می‌گذارد، و در نتیجهْ آموزه‌ی گردش ساده چیزی به جز شکل‌های کالا، پول و سرمایه‌ را در بر نمی‌گیرد[163].      

آنچه این آموزه انجام می‌دهد آن است که از [دل] سرشت کالا، این ساده‌ترین عنصر برسازنده‌ی سرمایه‌داری، «شکل خرماتیستیکیِ سرمایه[164]» را بیرون می‌کشد [استخراج می‌کند]، که همان رانه‌ی داد و ستدِ سودمحور[165] است[166]. به بیان دیگر، این روح تجارت[167] است که اگر مجالی بیابد، به سپهر تولید رخنه کرده و سرمایه‌داری را خلق می‌کند[168]. این فرصت اما داده نخواهد شد، مگر آنکه نیروی کار شکل کالا[169] را به خود بگیرد[170].   

تبدیل نیروی کار به کالا، آموزه‌ی تولید را وارد [فرآیند بحث] می‌کند، قلمروی که توسط فهرست پایین قابل نمایش است. این فهرست نیز (به همراه برخی ساده‌سازی‌ها) برگرفته از کتاب «اصول اقتصاد سیاسی» اونو [Uno, 1950, 3]  است. (هر عنوانی که به علامت «دو-نقطه» (:) ختم می‌شود، نشان‌گر آن است که زیربخش‌های بعدی و عناوین آن‌ها حذف شده‌اند.)

 

 

بخش دوم. آموزه‌ی تولید (I: iii-Vii; II:iii)

 

                        فصل اول. فرآیند تولید سرمایه (I: iii-vi)

  1. فرآیند کار-و-تولید[171] (*iii: 5*, 6*, 7)

     

     

     

     

    الف) فرآیند کار

    ب) دوگانگی کار در فرآیند تولید

    ج) جنبه‌های اجتماعی کار مولد

  2. فرآیند تشکیل و افزایش ارزش[172] (*iii: 5*, 6*, 7)

     

     

     

     

    الف) فرآیند تشکیل ارزش

    ب) فرآیند افزایش ارزش

    ج) ضرورت قانون ارزش

  3. توسعه‌ی شیوه‌ی سرمایه‌دارانه‌ی تولید (iii: 8-vi: 22)

     

     

     

     

    الف) تولید ارزش اضافیِ مطلق (iii: 8, 9)

    ب)  تولید ارزش اضافیِ نسبی (iv: 10-13)

    ج) تبدیل ارزش نیروی کار به دستمزدها  (v: 14, 15; vi: 19-22)

                            فصل دوم. فرآیند گردش سرمایه[173] (II: i, ii)

  1. چرخه‌ی سرمایه و هزینه‌های گردش (i: 1-6)

     

     

     

     

    الف) اَشکالِ چرخه‌ایِ سه‌گانه‌ی سرمایه[174] (i: 1, 2, 3, 4)

    ب) سرمایه‌ی مولد در برابر سرمایه‌ی در گردش[175] (i: 5)

    ج) هزینه‌های گردش

  2. برگشت سرمایه[176] (ii: 7-16)

     

     

     

     

    الف) دوره‌ی تناوب برگشت[177] [سرمایه]: (ii: 7, 8, 9)

    ب) دوره‌ی تناوب برگشت و پیش‌روی‌های سرمایه (ii: 15)

    ج) برگشت سرمایه‌ی متغیر (ii: 16)

  3. گردش ارزش اضافی[178] (ii: 17)

     

     

     

     

                            فصل سوم. فرآیند بازتولید سرمایه[179] (I: vii; II: iii)

  1. بازتولید و انباشت سرمایه (vii: 23, 24)

     

     

     

     

    الف) بازتولید ساده (vii: 23)

    ب) تبدیل ارزش اضافی به سرمایه یا انباشت سرمایه (*vii: 24)

    ج) تقسیم ارزش اضافی به بودجه‌های مصرفی و انباشتی[180] (*vii: 24)

  2. فرآیند واقعی انباشت سرمایه‌دارانه (*vii: 25)

     

     

     

     

    الف) انباشت بدون افزایش در ترکیب سرمایه (251)

    ب) انباشت حاویِ افزایشی در ترکیب سرمایه[181]  (*252, 253, 254)

    ج) قانون عمومی انباشت سرمایه[182] (*254)

  3. فرآیند بازتولید سرمایه‌ی اجتماعیِ تجمیع‌یافته [183] (iii: 18-21)

     

     

     

     

    الف) قوانین عمومی بازتولید اجتماعی (iii: 18-21)

    • طرح بازتولید ساده  (*iii: 20)
    • علمکرد پول و بازتولیدِ پول-ماده[184]  (iii: 2012)

طرح بازتولید بسط‌یافته[185]  (iii: 21)

   ب) بنیاد مطلقِ قانون ارزش[186] (*iii: 20)

ج) سرمایه و درآمد[187]  (*iii: 20)  

 

سرمایه‌داریْ تجارت را پیش‌فرض خود قرار می‌دهد، اما برعکس آن صادق نیست؛ چون تجارت فعالِ کالاها ضرورتا نیازمند آن نیست که قابلیت انسان برای کار کردن (نیروی کار) را به کالا بدل سازد. معامله‌‌پذیری نیروی کار[188] تنها به‌طور تاریخی رخ می‌دهد. اما وقتی چنین شود، سرمایه به سپهر تولید رسوخ می‌کند و دیالکتیک سرمایه قلمرو کاملاً جدیدی برای رشد و توسعه‌اش پیدا می‌کند. پس، آموزه‌ی تولیدْ آنچه با تجارت کالای خاصِ موسوم به نیروی کار پیوند دارد را به طور اساسی، یعنی بر حسب تولید اجتماعی اشیای مادی، به نمایش می‌گذارد[189]. به بیان دیگر، این آموزهْ جوهر سرمایه‌داری را توضیح می‌دهد.

جوهر سرمایه‌داری در این حقیقت نهفته است که تولید اشیای مادی، [وجود] رابطه‌ای اجتماعی میان خریداران و فروشندگانِ نیروی کار را پیش‌فرض خود قرار داده و چنین رابطه‌ای را تصدیق می‌کند. این رابطه‌ی واقعی، که می‌توان آن را رابطه‌ی ارزش[190] نامید، مستقل از – و مقدم بر – قیمت‌گذاری عمومی اجناس (goods) در بازار است، چون این رابطه نسبت به روش‌های قیمت‌گذاری اجناسْ بی‌تفاوت/نامتغیر (invariant) است. بنابراین، بهترین روشِ توضیح این رابطه، بر حسب ارزش‌ها (یا هزینه‌های واقعی اجتماعی[191]) است، و نه مسلماً بر حسب قیمت‌های تولید[192]. در واقع، قیمت‌های تولید حتی قابل تعریف نیستند، مگر اینکه سرمایه‌داران بر اساس آن دسته ارزش‌های مصرفی که در تولید آن‌ها تخصص یافته‌اند و [به لحاظ فنی] خود را بر تولید آن‌ها متمرکز کرده‌اند، تمایز بیابند. این تمایزیابی از آموزه‌ی تولید بیرون گذاشته شده است، چرا که آموزه‌ی تولید معطوف به رابطه‌ی ارزش است، نه رابطه‌ی «ارزش مصرف»[193].

نخستین فصل این آموزه، شالوده‌ی قانون ارزش را پی می‌ریزد، که به معنای آن نیست که کالاها در بازار بر اساس محتوای کارشان (labor content) مبادله می‌شوند. قانون ارزشْ ضرورت یک سیستم حسابداری (accounting) بر حسب هزینه‌ی واقعی اجتماعی را پیش می‌نهد. در اینجا دیدگاه اجتماعیِ تحریف‌ناشده توسط ملاحظات هزینه‌ی خصوصیِ سرمایه‌داران، به طور سنجیده (با ظرافت) به کار گرفته می‌شود تا رابطه‌ی واقعی بین سرمایه‌داران و کارگران توضیح داده شود. برخلاف ادراک عمومی، روشن می‌گردد که هیچ سرمایه‌داری نمی‌تواند یک استثمارگر تمام‌وقت باشد، چون سرمایه به منظور تولید می‌باید همچنین «گردش» کند. این مساله، که در فصل دوم دکترین تولید پیش کشیده می‌شود، حداقل به همان اندازه‌ی مضمون فصل نخست دارای اهمیت است. جامعه‌ی سرمایه‌داری هزینه‌ی سرمایه‌دارانه بودن‌اش را با تخصیص بخش قابل توجهی از منابع خود به عملکردهای اکیدا گردشی و غیرمولد متحمل می‌شود؛ و اگر این هزینه بسیار سنگین گردد، سرمایه‌داری به‌دلیل ناکامی در اینکه به قدر کافی مولد باشد، می‌تواند معنای وجودی (raison d'etre) خود را از دست بدهد.

اونو در فصل سوم آموزه‌ی تولید، نظریه‌ی انباشت مارکس و نظریه‌ی خودش در باب طرح‌های بازتولید (reproduction schemes)  را در کنار هم قرار می‌دهد، چون در هر دو حالتْ تولید سرمایه‌دارانه باید به‌منزله‌ی یک فرآیند بازگشتیِ مداوم[194] در نظر گرفته شود، یعنی به‌سان یک فرآیند بازتولید. اما بازتولید اشیاء مادی، متضمن بازتولید رابطه‌ی ارزش است، که بازتولید نیروی کار به عنوان کالا را تضمین می‌کند.

از آنجا که نیروی کار نمی‌تواند «ساخته» شود، بلکه تنها می‌تواند به‌طور اجتماعی بازتولید گردد، دستمزدهای واقعیِ دریافتی کارگران باید درست به میزانی باشند که برای بازتولید نیروی کار آنان کفایت کنند، نه بیشتر و نه کمتر؛ چون در هر دو حالت ذخیره/موجودی (supply) نیروی کار کاهش می‌یابد. بین کمینه‌ی دستمزد واقعیِ تنظیم شده در سطح بقای زیست‌شناختی و بیشینه‌ی دستمزدی که به فزونی مطلقِ سرمایه[195] می‌انجامد، یک نرخ دستمزد قابل‌قبولی[196] وجود دارد، که با این حال نمی‌توان آن را نرخ دستمزد تعادلی[197] نامید[198]. یک نرخ دستمزد قابل‌قبول آن است که بقا و دوام‌پذیری (viability) نظام سرمایه‌داری بدان وابسته است، به‌طوری که اگر عرضه و تقاصا نرخ قابل قبولی را به بار نیاورد، نظام سرمایه‌داری باید تغییراتی ساختاری به منظور تدارک این نرخ ایجاد کند. قانونی که اصطلاحا قانون جمعیت مازاد[199] نام گرفته تأیید می‌کند که سرمایه‌داری در درازمدت از چنین انعطاف‌پذیری ساختاری‌ای برخوردار است.

تا زمانی که یک ذخیره‌ی کافی از نیروی کار تضمین شده باشد، بازتولید اشیای مادی با هیچ محدودیت اساسی‌ای (inherent restriction) مواجه نمی‌شود. طرح بازتولید[200]، یا نمای اقتصادی[201]، شیوه‌ای را که سرمایه از آن طریقْ مجموع تولید جامعه را سازمان‌دهی می‌کند نشان می‌دهد. اما تفکیک کل محصولات به ابزار تولید و مواد/مصالحی برای مصرف[202]، حاوی یک دسته‌بندی صنعتی نیست، چون محصولات یک صنعت ممکن است برای هر دو منظور مورد استفاده قرار گیرند. در نتیجه، چنین تفکیکی همچنین در بردارنده‌ی هیچ تخصصی (specialization) در سمت سرمایه‌داران نیست[203]. این طرح [بازتولید] صرفاً نشان می‌دهد که یک ساختار تجمیعیِ سرمایه[204] وجود دارد که صرف‌نظر از الگوی ویژه‌کاری/تخصص‌یابی سرمایه‌دارانه[205]، شرط خود-جایگزینی (self-replacement) را همان‌گونه‌ که هر تولید اجتماعی باید انجام دهد، برآورده می‌سازد. این طرح بیانگر هیچ شرطی در مورد تعادل بازار نیست، که در اینجا [مساله‌ای] کاملاً بلا-موضوع است[206].

«آموزه‌ی تولید»، که سرشت تولید سرمایه‌دارانه را توصیف می‌کند، توجه خود را بر رابطه‌ی ارزش (value relation) میان سرمایه‌داران و کارگران متمرکز می‌کند، و رابطه‌ی بازار (یا رابطه‌ی قیمتِ[207])  میان سرمایه‌داران، و بین سرمایه‌دارن و زمین‌داران را در پس‌زمینه‌ نگه می‌دارد. اولویت منطقی رابطه‌ی ارزش در مقایسه با رابطه‌ی بازار از آن رو می‌باید بدیهی باشد که تولید سرمایه‌دارانه تا جایی دوام دارد که جوهر آن سالم و دست‌نخورده باقی بماند، حتی زمانی که بازارِ سرمایه‌داری به‌واسطه‌ی رویه‌ها و کنش‌های انحصارگرایانه [از شکل طبیعی خود] تماما کژدیسه (مُعوج) شده باشد.

 

۶. دیالکتیک سرمایه (۲)

به منظور حفظ سرشت (جوهر) تولید سرمایه‌دارانه، سرمایه می‌باید به قواعد رقابت آزاد وفادار بماند و مازادِ تولید را بر اساس اصول بازار توزیع کند. بنابراین جُستارمایه‌ی آموزه‌ی توزیع عبارت است رابطه‌ی بازار یا رابطه‌ی قمیت. همانند دو آموزه‌ی پیشین، فهرست مباحث این آموزه را نیز بر اساس کتاب «اصول اقتصاد سیاسی» اونو (به همراه برخی ساده‌سازی‌ها) نقل می‌کنم:

 

بخش سوم. آموزه‌ی توزیع (ILI i-vii)

                        فصل اول. مقوله‌ی درآمد از سود[208] (i, ii, iii)

  1. تبدیل ارزش اضافی به سود (i: 1-7)

الف) هزینه-قیمت[209] و سود (1, 2)

ب) نرخ ارزش اضافی و نرخ سود (3)

ج) سه فاکتور تعیین‌کننده‌ی نرخ سود (4, 5, 6, 7)

  1. تشکیل نرخ عمومی سود (ii: 8-12)

     

     

     

     

    الف) تفاوت‌های میان-صنعتی در نرخ سود[210] (8)

    ب) تبدیل ارزش‌ها به قیمت‌های تولید (9)

    ج) قیمت تولید و قیمت بازار؛ یا رقابت سرمایه‌دارانه (10, 11, 12)

  2. گرایش نزولی نرخ عمومی سود[211]  (iii: 13-15)

     

     

     

     

    الف) تعقیب سود اضافی[212] از طریق نوآوری (*13)

    ب) قانون گرایش نزولی نرخ عمومی سود (14, *13)

    ج) تضادهای ماندگار در شیوه‌ی سرمایه‌دارانه‌ی تولید[213] (15)

                            فصل دوم. مقوله‌ی درآمد از رانتِ زمین[214]  (vi: 37-47)

رانت تفاضلی[215] ؛ شکل اولیه‌ی آن (39)

الف) تبدیل سود مازاد به رانت

ب) رانت تفاضلی – ۱

ج) گسترش قطعات زمین زیر کشت و تأثیرات آن بر رانت

شکل دوم رانت تفاضلی (4044)

الف) ویژگی‌های رانت تفاضلی – ۲

ب) بارآوری سرمایه‌ی مازاد[216] و تأثیرات آن بر رانت

ج) انباشت سرمایه در کشاورزی و رانت

  1. رانت مطلق  زمین (45, 46)

الف) هزینه-قیمت[217] و سود (1, 2)

ب) نرخ ارزش اضافی و نرخ سود (3)

ج) سه فاکتور تعیین‌کننده‌ی نرخ سود (4, 5, 6, 7)

                        فصل سوم. مقوله‌ی درآمد از بهره[218]  (iv, v, vii)

  1. سرمایه‌ی وامی[219]  (v: 25-36)

الف) اعتبار تجاری

ب) اعتبار بانکی و نظام اعتباری[220]

ج) سرمایه‌ی وامی و سرمایه‌ی صنعتی

  1. سرمایه‌ی تجاری[221] و سود آن (iv: 16-20)

     

     

     

     

    الف) تبدیل هزینه‌های گردش به سرمایه

ب) سود تجاری

ج) خصلت گمراه‌کننده‌ی سرمایه‌ی تجاری[222]

  1. سرمایه‌ی حامل بهره[223]  (v: 21-24; vii: 48-51)

الف) تفکیک سود و بهره و سود پیش‌گامی: نظام شرکت‌‌های سهامی[224] (v: 21-24*)

ب) تبدیل سرمایه به کالا (v: 24*; vii: 48-50)

ج) درآمدِ به‌اصطلاح ملی[225] (vii: 51)

مناسبات طبقاتیِ جامعه‌ی سرمایه‌داری (vii: 51)

 

سرمایه‌داران تحت هر وضعیتی با یکدیگر رقابت خواهند کرد؛ اما به‌میانجی شرایطی فناورانه و نهادی[226] می‌توان عملکردهای یک بازار کاملاً رقابتی را مورد حمایت قرار داد. این شرایط در الگوی سرمایه‌داری ناب می‌باید حفظ شوند، تا دیالکتیک سرمایه‌ (سرمایه در معنای اصلی آن[227]) بتواند یک نظام خود-تداوم‌بخش[228] بنا کند، اگرچه سرمایه‌داریِ واقعی در مرحله‌ی توسعه‌ی امپریالیستی‌اش این شرایط را تماما دست‌کاری می‌‌کند و تغییر می‌دهد.

 

آموزه‌ی توزیع با تخصص‌یابی/ویژه‌کاریِِ[229] سرمایه‌داران در حوزه‌های متفاوتی از تولید صنعتی آغاز می‌شود. سرمایه‌داران، بنا به سرشت [اقتصادی] خود، همانند تاجران تمایل دارند که در یک رشته‌ی معین تخصص کسب کنند، تا  کارآیی بیشتری داشته باشند؛ اما به دلیل نابرابری‌های برگشت [سرمایه] در شاخه‌های مختلف صنعت[230]، برآمده از شرایط فناورانه، آن‌ها ممکن است از چنین کاری سرخورده شوند. درایت (wisdom) بازار سرمایه‌دارانه در این است که از طریق برقراری نرخ یکسانی از سود[231] از این نابرابری «فراروی» (aufheben) می‌کند؛ یعنی از این طریق که به قیمت‌های تولید اجازه‌ می‌دهد تا در سطح تعادلی غالب گردند. اگرچه دو کالا [ی فرضی] حاوی هزینه‌ی واقعی اجتماعیِ یکسانی بوده و بنابراین دارای ارزش یکسانی باشند، ممکن است در بازار به عنوان کالاهای هم‌ارز (equals) مبادله نشوند، چرا که در بازارْ محاسبات هزینه‌ی «عمل‌گرایانه‌»تری از سوی سرمایه‌داران، از سایر ملاحظات پیشی می‌گیرد. در غیر این صورت، سرمایه‌داری از تولید همه‌ی ارزش‌های مصرفی که جامعه به آن‌ها نیاز دارد درمی‌ماند[232]. اما حتی زمانی هم که یک نرخ سود یکسان میان شاخه‌های مختلف صنعتی برقرار می شود، باز هم ممکن است در یک شاخه‌ی صنعتی  بیش و کم شرایط مطلوب‌تری برای تولید وجود داشته باشد؛ و سود اضافی ممکن است به سرمایه‌دارانی تعلق گیرد که تحت چنین شرایط مطلوب‌تری فعالیت می‌کنند[233]. اگر سود اضافی همواره عاید برخی از سرمایه‌داران گردد، ممکن است به رانت (اجاره) تبدیل گردد، به‌طوری که نابرابری میان سرمایه‌داران را از میان بردارد. پس، نخستین فصل «آموزه‌ی توزیع» که به بررسی سود می‌پردازد، می‌باید با فصل دیگری درباره‌ی رانت دنبال گردد، که فصل دوم آموزه‌ی توزیع خواهد بود[234].   

نظریه‌ی بهره، که مضمون فصل پایانی «آموزه‌ی توزیع» را تشکیل می‌دهد، با نظریه‌ی «اعتبار تجاری[235]» آغاز می‌شود و با تبدیل سرمایه به کالا پایان می‌یابد. اونو از نحوه‌ی طبقه‌بندی سرمایه‌داران از سوی مارکس ناراضی است، یعنی طبقه‌بندی سرمایه‌داران در دو دسته‌ی «سرمایه‌داران پولی[236]» که فقط بهره کسب می‌کنند، و «سرمایه‌داران فعال[237]» [در حوزه‌ی تولید و خدمات کار-محور]، که فقط سودِ به اصطلاح «پیش‌گامی[238]» کسب می‌کنند. تفکیک سود به بهره و «سود پیش‌گامی» را نمی‌توان با پیش‌انگاشتِ مکانیکیِ انواع مختلفِ صاحبان درآمد[239] انجام داد. در نظریه‌ی ناب سرمایه‌داری، همه‌ی سرمایه‌داران به دلیل ساختارهای متفاوت زمان برگشت[240] [سرمایه] در فعالیت‌های‌‌شان، در برخی مراحلْ وجوه راکد[241] خلق می‌کنند و در مراحلی دیگر در جستجوی وجوه وام‌گرفتنی[242] هستند. نرخ‌های بهره برای همه‌ی انواع وام دادن و وام گرفتن[243] به‌واسطه‌ی نیروی عرضه و تقاضا تعیین می‌شوند. چنین وضعیتی به معنای حضور وام‌دهندگان پولیِ دایمی از یک‌سو، و «پیش‌گامان» اقتصادی[244] فعالی که سرمایه‌ای از آن خود ندارند، در سوی دیگر، نیست. نظریه‌ی ناب نمی‌تواند یک «نا-سرمایه‌دار[245]» (کسی که مالک هیچ سرمایه‌‌ای نیست) را به یک‌سرمایه‌دار، «فعال اقتصادی» یا چیزی از این دست تبدیل کند. در این صورت، تفکیک سود میانگین[246] به بهره و منفعت «پیشگامی» اقتصادی[247] باید توضیح داده شود. اونو در اینجا به نظریه‌ی مارکس درباره‌ی سرمایه‌ی تجاری متوسل می‌شود و به آن اجازه می‌دهد تا «برونی‌سازیِ مناسبات سرمایه[248]» را ایجاد کند، که همان مفهوم سرمایه‌ی حامل بهره[249] است[250].               

شمار وسیعی از مارکسیست‌ها بر این باورند که به دلیل برخی ارجاعات فاش‌کننده‌ی کتاب کاپیتال به شرکت‌های سهامی[251]، نظریه‌ی ناب سرمایه ممکن است در درون خودش حاوی سلاح‌های نظری مناسبی برای تحلیل سرمایه‌داری انحصاری باشد[252]. اما «آموزه‌ی توزیعِ» اونو تنها حاوی ایده‌ی شرکت‌های سهامی است، نه واقعیت آنها؛ چون تبدیل سرمایه به کالا تنها در مرز قلمرو سرمایه‌داری ناب اتفاق می‌افتد. وارسی دقیق این مساله ممکن است ظرافت اندیشه‌ی اونو را روشن سازد. 

اگرچه با مفهوم سرمایه‌ی حامل بهره به‌سادگی می‌توان ارزش سرمایه‌شده‌ی هر دارایی[253] را برآورد کرد، در نظریه‌ی ناب سرمایه‌داری، ارزش‌های دارایی‌شده «موهومی» (fictitious) هستند. برای مثال، تشکیل قمیت زمین (land-price) به‌عنوان ارزش سرمایه‌شده‌ی [حاصل از] اجاره، هیچ ارزش واقعی‌ای به زمین نسبت نمی‌دهد، همچنان‌که زمین را به یک کالای اصیل/واقعی (genuine commodity) بدل نمی‌کند. زمین در معنای واقعی آن، نمی‌تواند واجد هیچ گونه هزینه‌ی اجتماعیِ بازتولید باشد؛ بنابراین، [زمینْ] ارزش نیست. پس این به ‌معنای آن است که در دیالکتیک سرمایه تبدیل زمین به کالا باید تنها یک ایده باشد، نه یک واقعیت[254].      

ممکن است یک بنگاه سرمایه‌دارانه[255] به‌طور مشابه دارای یک ارزش سرمایه‌شده باشد، که می‌توان آن‌ها را بر اساس سهام و موجودی‌ها (shares and stocks) عرضه کرد. این ارزش سرمایه‌شده «سرمایه‌ی موهومی» نامیده می‌شود. اگرچه ایده‌ی سرمایه‌ی موهومی، به همراه مفهوم سرمایه‌ی حامل بهره، در سرمایه‌داری ناب وجود دارد، بازاری که سرمایه‌ی موهومی در آن واقعاً مورد معامله واقع شود (traded) قابل تصور نیست. چرا که اگر چنین بازاری وجود می‌داشت، باید همچنین سرمایه‌گذارانی  در بازار سرمایه وجود می‌داشتند، که موجران/ واگذارکنندگان[256] [سرمایه‌] باشند، یا همان‌طور که مارکس می‌گوید  «سرمایه‌داران پولی». یعنی کسانی که دارای پول مازاد (excess-money) هستند، اما خودشان را درگیر خرماتیستیک سرمایه[257] نمی‌کنند. پس، در الگوی سرمایه‌داری ناب دو نوع سرمایه‌دار وجود دارد: یکی آن‌هایی که سود میانگین (average-profit) را دنبال می‌کنند، و دیگری کسانی که صرفاً به دنبال درآمد بهره‌ای (interest-income)، که کمتر از سود میانگین است، هستند. با دنبال کردن منطق سرمایه درمی‌یابیم که دسته‌ی دوم به نظریه‌ی ناب سرمایه تعلق ندارد و اساسا نمی‌توان این دسته را به طور موجهی در این نظریه جای داد. پس [حفظ] انسجام منطقی[258]، مستلزم بیرون‌گذاری موجران سرمایه و بازار سرمایه‌ی [مختص] آنان از الگوی سرمایه‌ی‌داری ناب است.      

با این اوصاف، چگونه می‌توان عروج سرمایه‌داری انحصاری[259] (یا امپریالیسم)، که در آن شرکت‌های سهامیْ شکل غالب بنگاه‌های سرمایه‌دارانه هستند را توضیح داد؟ برای مثال، گذار از لیبرالیسم به امپریالیسم را می‌توان این‌گونه مدلل کرد: هنگامی که تجارت آزاد به‌تدریج مناطق هر چه وسیع‌تری از دنیا را در بر می‌گیرد، نظام‌های حمل‌ونقل باید رشد و توسعه بیابند؛ اما خطوط راه‌آهن و کشتی‌های بخار نیازمند مقادیر عظیمی از محصولات صنعت آهن‌و‌فولاد هستند، که [در نتیجه] بسط آن‌ها شتاب می‌گیرد. اینک اما تشکیل واقعی سرمایه در چنین صنعت سنگینی نمی‌تواند از سوی سرمایه‌داران منفرد پشتیبانی مالی گردد؛ بنابراین، نظام شرکت سهامی، که تاکنون در کسب‌وکار راه‌آهن به کار گرفته شده است، شروع به رشد می‌کند و حتی به قلمرو صنایع کارگاهی [260] نفوذ می‌یابد و بنگاه‌های کوچک این قلمرو را به انحصارات بدل می‌کند.

 

این توضیح، که ممکن است بر پایه‌ی مطالعات تجربیْ پذیرفته شده یا رد گردد، تماماً (به‌طور خالص) تاریخی است، بی‌آنکه شامل یک نظریه‌ی اقتصادی، و یا هر گونه دیالکتیک سرمایه باشد. اما برساختن چنین فرضیه‌ی تاریخی‌ای ممکن است از طریق خصلت‌یابی‌های نظری مرحله‌‌مند درباره‌ی هر دو مرحله‌ی لیبرالیسم و امپریالیسم تسهیل گردد. آن‌گاه مساله آن خواهد بود که دیالکتیک سرمایه چگونه با «سنخ مادیِ» مرحله پیوند می‌یابد؛ یا به‌واقع، گذار از نظریه‌ی ناب به نظریه‌ی مراحل چگونه باید توضیح داده شود.   

چنان‌که پیش‌تر هم اشاره کردم، فهم من آن است که «سنخ مادیِ» یک مرحله باید به‌منزله‌ی تصویر تاریخا تحقق‌یافته‌[261]ی دیالکتیک سرمایه (سرمایه در معنای اصلی آن) دیده شود؛ یعنی «سنخ مادی» می‌باید به‌سان دیالکتیک سرمایه در تاریخ بیان گردد. برای مثال، چنین بیانی برای مرحله‌ی امپریالیسم می‌تواند مطابق فهرست زیر باشد:   

 

                                               امپریالیسم یا دیالکتیک سرمایه‌ی مالی

                                               ۱. تشکیل‌سرمایه‌ی مالی

                                                           الف) نظام شرکت‌های سهامی

                                                           ب) اهمیت سرمایه‌گذاری در سرمایه‌ی ثابت[262]

                                                           ج) کنترل مالی سرمایه

                                               ۲. شیوه‌ی انباشت سرمایه‌ی مالی

                                                           الف) جایگزینی رقابت آزاد با انحصارات

                                                           ب) ابزارهای مختلف کنترل بازار

                                                           ج) مازاد زمانی سرمایه[263]

                                               ۳. سیاست‌های اقتصادی امپریالیستی

                                                           الف) هزینه‌های گمرکی[264] و دامپینگ[265]

                                                           ب) صادرات سرمایه به مستعمرات و مناطق اقماری[266]

                                                           ج) تقسیم جهان به امپراطوری‌های مستعمراتی[267]

 

 صورت‌بندی فوق از آن من است و اونو نباید به‌هیچ رو مسئول آن تلقی گردد، چون او تاکنون هیچ علاقه‌ای نسبت به اینکه  «سنخ مادی» یک مرحله‌ را بدین شکل بیان کند نشان نداده است. با این همه، روایت خود اونو از امپریالیسم را می‌توان بدین شیوه بازسازی کرد، بی‌آنکه جوهر آن را تغییر داد [37 ,1954].

 صورت‌بندی فوق در یک نگاه کلی نشان می‌دهد که دیالکتیکِ «سرمایه در تاریخْ[268]» یک نظام خود-تداوم‌بخش را بنا نمی‌کند، درحالی‌ که دیالکتیکِ «سرمایه‌ در معنای اصلی آن»[269] چنین می‌کند. در اینجا، همانند هر بیان دیالکتیکی، سرشت سرمایه‌ی مالی در سه بخش بیان می‌گردد: پیدایش آن؛ سرشت (جوهر) آن؛ و مفهوم یا انگاره‌ی (notion) آن.
اما با تقسیم جهان به امپراطوری‌های مستعمراتی، مفهوم سرمایه‌ی مالی، یعنی سیاست اقتصادی آن، پایان می‌یابد؛ حالتی که اساساً ناپایدار است، چرا که نیازمند دخالت‌گری [دایمی] نیروهای فرا-اقتصادی[270] است. منظورْ آن است که چنین وضعیتی اجازه نمی‌دهد که سرمایه‌داری بیش از این بتواند تولید اجتماعی را تنها بر پایه‌ی اصول تجاریْ سازمان‌دهی و اجرا کند. پس، سرمایه‌ی مالی در نهایت طاعون جنگ امپریالیستی را به همراه خواهد آورد[271]. بر پایه‌ی همین واقعیت است که می‌باید امپریالیسم را به‌منزله‌ی آخرین مرحله‌ی سرمایه‌داری (‌آن‌چنان‌که لنین آن را نامید) در نظر گرفت؛ مرحله‌ای رو به زوال و نابودی، که فراسوی آن مرحله‌ی دیگری در میان نخواهد بود[272].  

دیالکتیک «سرمایه در تاریخ»، بی‌شباهت به دیالکتیکِ «سرمایه‌ در معنای اصلی‌ آن» که سرشت مجرد خرماتیستیک سرمایه‌دارانه را توصیف می‌کند، بازی واقعی سرمایه در یک محیط تاریخی انضمامی/مشخص را نمایش می‌دهد. اگر سرمایه‌داری ناب معادل «اندیشه‌»‌ی [ناب] هگل پیش از آفرینش جهان[273] باشد، مراحل توسعه‌ی سرمایه‌دارانه می‌باید با تجلی‌های دنیوی و این‌جهانیِ[274] آن مربوط باشند. با این جمع‌بندی، تلاش کرده‌ام نشان دهم که ساختار دیالکتیک سرمایه بسیار بیش از آنچه اکثر مارکسیست‌ها حاضر به تصدیق آن هستند، پیوند نزدیکی با نظام دانش‌نامه‌ی هگل دارد. و باور دارم که این تفسیر من با درک اونو ناسازگار نیست، اگرچه در دفاع از وی باید بی‌درنگ اضافه کنم که اونو هیچ‌گاه آشکارا (openly) از «مغلق‌نویسی‌های هگلی[275]» من حمایت نکرده است.

 

۷. مفهوم‌پردازی ماتریالیستی تاریخ

پافشاری اونو بر ضرورت نظریه‌ی اقتصادی سرمایه‌داری ناب، با فهم او از مفهوم‌پردازی ماتریالیستیی تاریخ یا ماتریالیسم تاریخی پیوند نزدیکی دارد. برای هر گونه تفسیری از مارکسیسم، رابطه‌ی میان ماتریالیسم تاریخی و اقتصاد سیاسیْ اهمیتی اساسی  [اصل: اهمیتی از درجه‌ی اول] دارد. 

به‌نظر می‌رسد که شمار بزرگی از مارکسیست‌های ارتدوکس همچنان بر این نظرند که ماتریالیسم تاریخیْ خود «علم تاریخِ جامعه[276]»‌ است، که می‌تواند همچون یک علم – برای مثالْ زیست‌شناسی- دقیق باشد.» [Stalin, 1938, 32]. چنین تفسیری از ماتریالیسم تاریخی مدعی آن است که «تاریخ توسعه‌ی جامعه بر فراز تمام تاریخ توسعه‌ی تولید، تاریخ شیوه‌های تولید که طی قرن‌ها به دنبال هم آمد‌ه‌اند، تاریخ توسعه‌ی نیروهای مولد و مناسبات تولیدی مردم جای دارد.» [Stalin, 1938, 32]. اکنون اقتصاد سیاسی در معنایی تنگ و محدود، علمی است مختص مطالعه‌ی شیوه‌ی تولید سرمایه‌دارانه؛ اما اقتصاد سیاسی نزد انگلس معنای وسیع‌تری می‌باید و به منزله‌ی علمی تلقی می‌شود که همه‌ی شیوه‌های تولید را مورد بررسی و پژوهش قرار می‌دهد [Engels, 1878, 6]. آن‌گاه چنین برمی‌آید که هم ماتریالیسم تاریخی و هم اقتصاد سیاسی ابژه‌ی یکسانی را مطالعه می‌کنند: زیربنای مادی هر نوع جامعه‌ی انسانی؛ درحالی‌که اولی (ماتریالیسم تاریخی) تأکید خود را بر فرآیندهای گذار از جامعه‌ای به جامعه‌ی دیگر می‌گذارد، دومی (اقتصاد سیاسی) بیشتر به سرشت یک شیوه‌ی تولید خاص علاقمند است. پس بنا بر چنین درکی، ماتریالیسم تاریخی و اقتصاد سیاسی علومی هستند که به‌طور دوجانبه مکمل یکدیگرند؛ و کاربست مفروضات ماتریالیسم تاریخی بر تحلیل اقتصادی سرمایه‌داری رویه‌ی نادرستی نخواهد بود. اما بر مبنای درک اونو، که به‌طور بنیادی خلاف دیدگاه فوق است، مفهوم‌پردازی ماتریالیستی تاریخ یک علم نیست، بلکه یک فرضیه‌ی ایدئولوژیک[277] است. معروف است که مارکس از طریق «یک وارسی انتقادی از فلسفه‌ی هگلی قانون[278]» بدین مفهوم‌پردازی رسید، و اینکه مارکس «به محض دستیابی به این مفهوم‌پردازی، آن را به اصل راهنمای پژوهش‌های خود» در علوم اجتماعی بدل ساخت [Marx, 1859, 22]. اما نظم رویدادها تأیید نمی‌کنند که این مفهوم‌پردازی [از تاریخ] می‌باید به‌لحاظ منطقی مقدم بر اقتصاد سیاسی باشد. در واقع، اگر اقتصاد سیاسی یک علم است، نبایستی بر هیچ‌گونه گرایش ایدئولوژیکی متکی باشد. اونو بر این باور است که هر زمانی که مارکس به سمت استنتاجی که به لحاظ ایدئولوژیک به آن گرایش داشت، شتاب کرد، در تحلیل علمی خود چیز مطلوبی را ناتمام واگذاشت[279]. اگرچه ممکن است گفته شود که مارکس به‌‌ کمک ایدئولوژی‌‌اش (که اونو آن را «سوسیالیسم منفعل[280]» می‌خواند) قادر شد سرمایه‌داری را به‌درستی همچون یک نهاد تاریخی، و نه یک نهاد پایدار[281]، درک کند، هیچ‌یک از استدلال‌های نظری او (و یا دیگران) هرگز از این طریق تسهیل نشده است، هرچند قدرت یک عقیده‌ی راسخ ایدئولوژیکی به‌طور قابل درکی ممکن است برای استدلال‌های نظری دست‌وپاگیر شود.

مفهوم‌پردازی ماتریالیستی تاریخ در بردارنده‌ی مفروضات سه‌گانه‌ی زیر است[282]:

۱) اصل زیربنا[283]: پایه‌ی مادی یا زیربنا[284]ی هر جامعهْ مناسبات تولیدی آن است؛ یعنی مناسبات انسان‌ها با یکدیگر در [بستر] فعالیت تولید مادی. زیربنای اقتصادی، روبنا[285]های قانونی و سیاسی را که بر فراز آن جای می‌گیرند، تعیین می‌کند (اما خود توسط آن‌ها تعیین نمی‌شود). 

۲)  اصل تطابق[286]: مناسبات تولیدی، متکی بر سطح خاصی از توسعه‌ی نیروهای مولد مادی جامعه[287] بوده و با چنین سطحی مطابقت دارند.

۲– الف) مناسبات تولیدیِ منسوخ شده‌، یعنی مناسباتی که دیگر با سطح موجود توسعه‌ی نیروهای مولد سازگاری ندارند، می‌باید با مناسبات تولیدی جدیدی جایگزین شوند. 

۲– ب) با این حال، مناسبات تولیدی جدید جای مناسبات تولیدی قدیم را نخواهند گرفت، مگر آنکه شرایط مادی برای مناسبات جدید تماماً در زهدان مناسبات قدیم مهیا گردد.

۳)  اصل ستیز طبقاتی[288]: جامعه‌ی بورژوایی آخرین جامعه‌ی حامل ستیز طبقاتی است. 

مهم‌ترین مورد از مفروضات فوق، اصل زیربناست، یا این مدعا که مناسبات تولیدیْ مستقل از و مقدم بر همه‌ی دیگر اشکال مناسبات اجتماعی، شامل مناسبات سیاسی، قانونی-حقوقی، اخلاقی و غیره است. ماتریالیسم تاریخی مدعی است که این اصل برای همه‌ی جوامع انسانی معتبر است؛ اما اقتصاد سیاسی اعتبار این اصل را تنها برای جامعه‌ی سرمایه‌داری نشان می‌دهد. وجود الگوی خود-بسنده‌ی سرمایه‌داری ناب[289] به‌‌معنای آن است که تحت یک محیط ایده‌آل، تولید جامعه‌ می‌تواند به‌طور سرمایه‌دارانه سازمان‌دهی و اجرا شود، بدون وابستگی به هرگونه نیروی فرا-اقتصادی. به‌بیان دیگر، تنها تحت [نظام] سرمایه‌داریْ زیربنا واجد این گرایش است که خود را از روبنا جدا ساخته، و قائم‌به‌ذات و مستقل از آن استقرار یابد. بر پایه‌ی این واقعیت است که می‌توان تقدم مناسبات اقتصادی بر مناسبات اجتماعی را، به‌عنوان یک اصلِ دارای کاربست‌پذیری عمومی‌ترْ استنتاج یا برآورد کرد.   

با اصل تطابق و مفروضات جانبی آن باید با احتیاط مواجه شویم، تا مبادا به [ورطه‌ی] تاریخ‌گرایی یا جبرگرایی اقتصادی (economic determinism) بلغزیم. به‌سادگی می‌توان دریافت که از زمانی که «مکانیزه‌سازیِ پیاپی[290]» سرمایه‌داری در انگلستان میانه‌ی سده‌ی نوزدهم مورد مشاهده قرار گرفت، مناسبات تولید سرمایه‌دارانه به‌ کامل‌ترین وجهیْ [در هماهنگی] با این سطح از نیروهای مولد، یعنی سطحی که صنعت پنبه‌ی انگلیسیِ دوران پس از انقلاب صنعتی معرف آن است، توسعه یافته‌اند. اما هنگامی که در اثر پیشروی بیشتر نیروهای مولد، با پیشروی از سطح [صنعت] پنبه-محور به [صنعت] فولاد-محور،  «مکانیزه‌سازیِ پیاپی» سرمایه‌داری بی‌نتیجه و ناکام ماند، مناسبات تولید سرمایه‌دارانه ناپدید نگشت. [بلکه] مرحله‌ی امپریالیسم از پی مرحله‌ی لیبرالی سرمایه‌داری ظاهر شد. چون اهمیت تاریخی سرمایه‌داری در قابلیت آن برای شتاب‌بخشیدن به رشد فناورانه است (به شیوه‌ای که هیچ نظام دیگری قادر به آن نیست[291])، سرمایه‌داری باید در «پوسته»‌ی (integument) خود، واجد تحولی چشمگیر در قدرت‌های مولد

(productive powers) باشد. اما، در چه مرحله‌ای از توسعه‌ی نیروهای مولد، «این پوسته متلاشی می‌گردد»؟ یعنی، در چه مرحله‌ایْ مناسبات تولیدی جدید (مناسبات سوسیالیستیِ پیش‌انگاشته) چنان بالیده می‌شوند که جایگزین جامعه‌ی سرمایه‌داری گردند؟     

در مواجهه با این پرسش اگر بخواهیم از پاسخ‌های دلبخواهی‌ اجتناب کنیم، می‌باید به نظریه‌ی ناب سرمایه‌داری رجوع کنیم و به یاد بیاوریم که سرمایه‌داری به معنای تبدیل نیروی کار به کالاست. آنگاه به این نتیجه می‌رسیم که هر سطحی از توسعه‌ی نیروهای مولد، درصورتی که با دسترس‌پذیری نیروی کارِ کالا-شده مطابقت داشته باشد، می‌بایست با مناسبات تولید سرمایه‌دارانه [نیز] منطبق (سازگار) باشد. تنها هنگامی که فناوری صنعتی به نقطه‌ای برسد که در آنْ نیروی کار در شکلِ-کالایی (commodity-form) غیرضروری و بلاموضوع گردد، مناسبات تولید سرمایه‌دارانه منسوخ خواهد شد. بار دیگر اقتصاد سیاسی به ما می‌آموزد که مطابقت مناسبات تولید با فناوری مولدْ تحت [نظام] سرمایه‌داری به چه معناست. از آنجا که سرمایه‌داری منوط به معامله‌پذیری (saleability) نیروی کار است، که خود رویه‌ی تاریخا محدود[292]ی است، به این نتیجه می‌رسیم که سرمایه‌داری باید در نهایت تسلیم یک نظم اقتصادی جدید گردد.

الگوی سرمایه‌داری ناب همچنین پدیده‌ی بحران اقتصادی را به نمایش می‌گذارد؛‌ پدیده‌ای که به‌طور تناوبی رخ می‌دهد، یعنی هر زمان که سرمایه، تحت یک فناوری مولد معین، بیش‌-فراوان (super-abundant) گردد. بیش‌-فراوانیِ سرمایه (یا مازاد مطلق سرمایه[293]) به معنای آن است که سرمایهْ دیگر تحت شرایطی قابل‌قبول (سودآور) به نیروی کار دسترسی ندارد؛ یعنی عرضه‌ی این کالای اساسیْ دیگر به‌طور سرمایه‌دارانه‌ قابل مدیریت نیست[294]. البته مارکس می‌دانست که یک بحران اقتصادی تجلی و بیانی از تضادهای درونی سرمایه‌داری[295] است. اما او همچنین می‌دانست که بحران یک راه‌ حل است، راه‌ حلی خشن برای برون‌رفت از این تضادهای درونی[296]. آیا او می‌بایست بر نیروی فروپاشنده‌‌[297]ی یک بحران [اقتصادی] تأکید می‌کرد یا بر نیروی ترمیم‌گر[298] و بازگرداننده‌ی آن؟ مارکس برای اینکه به مفهوم‌پردازی ماتریالیستی تاریخْ، یعنی اصل راهنمای‌اش، وفادار باشد، ایده‌های خشونت فزآینده‌ی بحران‌ها و گریزناپذیری یک انقلاب پرولتاریایی را وارد [نظریه‌اش] ساخت؛ سپس بی‌درنگ نتیجه گرفت که یک نظام‌ سرمایه‌دارانه باید سرانجام فرو بپاشد. در اینجا یک مدعای ایدئولوژیکْ بر تحلیل اقتصادی غالب شده است [پیشی گرفته است].

اقتصاد سیاسی نمی‌تواند این ضرورت [فرضی] را نشان دهد که یک بحران اقتصادی ضرورتاً به یک انقلاب سیاسی می‌انجامد؛ بلکه تنها نشان می‌دهد که کارکردهای نظام‌ سرمایه‌داری به‌طور حیاتی به دسترس‌پذیری نیروی کار به‌مثابه‌ی کالا وابسته‌اند. اما همین امر باید برای نشان دادن این مساله کاملاً بسنده باشد که سرمایه‌داری یک نظام تاریخی است، با مناسبات تولیدی معلوم (definite) بر پایه‌ی خرید و فروش نیروی کار؛ چون بدیهی است که تنها دامنه‌ی معینی از توسعه‌ی نیروهای مولد می‌باید با معامله‌پذیری نیروی کار سازگار باشد. پس اگر نشان داده می‌شود که کاربست اصل انطباق بر روی سرمایه‌داری مناسبت دارد، اعتبار عمومی‌تر این اصل درباره‌ی سایر جوامع نیز قابل گمانه‌زنی است. 

در مورد درستی اصل ستیز طبقاتی در جامعه‌ی سرمایه‌داری، که در آن هر تولیدی به معنای استثمار ارزش اضافی[299] است، تردید ناچیزی وجود دارد. اگر سرمایه‌داری، در انطباق با سطح به‌مراتب‌ بالاتر نیروهای مولدِ آنْ نسبت به همه‌ی شیوه‌های تولید گذشته، همچنان در بردارنده‌ی یک ستیز طبقاتی است، با اطمینان می‌توان نتیجه گرفت که شیوه‌های تولید گذشته می‌باید متضمن ستیزهای طبقاتی شدیدتری بوده باشند. اما اقتصاد سیاسی نشان می‌دهد که سرمایه‌داری تولید را بر اساس اصول تجاری، اصول آزادی، برابری و بی‌طبقه‌گی (classlessness) سازمان‌دهی و اجرا می‌کند. به بیان دیگر، استثمار سرمایه‌دارانه هم‌اینک به دور از قهر و اجبارهای فرا-اقتصادی[300] رخ می‌دهد. این امر از این گمانه‌زنی (یا آرزو/آرمان[301]) حمایت می‌کند که هر مناسبات تولیدی در آینده می‌باید در-مجموعْ عاری از ستیزهای طبقاتی باشد، و به «پیشا-تاریخ جامعه‌ی بشری[302]» پایان دهد[303].   

از دید اونو مفهوم‌پردازی ماتریالیستی تاریخ، شامل سه اصل عمده‌ی یاد شده، فرضیه‌ای ایدئولوژیک است که تماماً (in toto) به طور علمی قابل اثبات نیست. اما این فرضیه، تا جایی که [تنها] معطوف به جامعه‌ی سرمایه‌داری باشد، توسط نظریه‌ی ناب سرمایه‌داری به اثبات رسیده و تأیید شده است. بنابراین، اگرچه مفهوم‌پردازی ماتریالیستی تاریخ در معنای کلی آنْ یک علم نیست، بلکه یک فرضیه است، اما دارای هسته‌ای به‌لحاظ علمی اثبات شده است (verified scientifically)؛ هسته‌ای علمی که -به تعبیر مورد علاقه‌ی اونو– به یک «تجلی نمونه‌وار» (epitome) از این مفهوم‌پردازی شکل می‌دهد. تحقیق‌پذیری/اثبات‌پذیری (verifiability) این تجلی، مفهوم‌پردازی ماتریالیستی تاریخ را به چیزی بیش از یک رؤیای مهارناپذیر (wild dream) بدل می‌کند.

 

۷. جمع‌بندی

در این ارزیابی از ماتریالیسم تاریخی، خاص‌بودگی (peculiarity) موضع اونو در مقایسه با سایر روندهای اندیشه‌ی مارکسیستی به آشکارترین وجهی دیده می‌شود. نگرش‌های رسمی و متعارف به مارکسیسم ممکن است حدوداً چنین استدلال کنند:

مارکسیسم آموزه‌ی موسوم به ماتریالیسم دیالکتیکی را از نظام هگل، و از طریق «وارونه‌سازی» آن استخراج کرده است؛ سپس،  کاربست ماتریالیسم دیالکتیکی بر تاریخ اجتماعی، علم ماتریالیسم تاریخی را خلق کرده است؛ اقتصاد سیاسی سرمایه‌داری شامل مشخصه‌های بیشتری از اصول ماتریالیسم تاریخی برای تحلیل جامعه‌ی سرمایه‌داری است؛ بنابراین، کشف و شناسایی ماهیت طبقاتی سرمایه‌داریْ[304] سوسیالیسم مارکسیستی را به یک علم بدل کرده است[305].  

پس، دید متعارفْ در تمایزگذاری میان ایدئولوژی و علم ناکام می‌ماند؛ و حتی به میانجی شعار «وحدتِ دیالکتیکی نظریه و کنش»، بدین سو گرایش دارد که این آشفتگی [و عدم‌ تمایزگذاری] را ستایش کند[306]. درک تازه‌تر و احتمالاً «غیررسمی»‌تر، ملهم از اندیشه‌های لوکاچ، کُرش و سایرین، تأکید مفرطی بر «مارکس اولیه[307]» می‌نهد، و حتی [در مقایسه با مارکسیسم رسمی] با خیره‌سری بیشتری مدعی اهمیت آگاهی طبقاتی و مبارزات ایدئولوژیک است. این دیدگاه با صرف توجهی ناچیز به نظام هگل، امید دارد که ماتریالیسم تاریخی را مستقیماً از پدیدارشناسی پرسش‌برانگیز «ازخود-بیگانگی[308]» استنتاج کند؛‌ و با همین نشانه و ویژگی، وظیفه‌ی تکمیل دیالکتیک سرمایه را نادیده می‌گیرد، و در همان حال با ساده‌لوحی و هیجانْ دست‌نوشته‌های دوره‌ی نوآموزیِ مارکس ۱۸۴۴[309] را ستایش می‌کند.

اما از نظر اونو چنین دیدگاه‌های [سرسری و] سهل‌انگارانه‌ای با روح حقیقی مارکسیسم ناسازگارند. او تصدیق می‌کند که مارکسیسم یک ایدئولوژی است و مدعی است که میزانی از ایدئولوژی برای هر نوع مشی وکردار اجتماعی ضروری است، از جمله مشی ایستادگی در برابر وضع موجود. اما یک ایدئولوژیِ بنا شده بر پایه‌ی علم اقتصاد سیاسی بینهایت عاقلانه‌تر از ایدئولوژی‌هایی است که فاقد چنین شالوده‌ای هستند. به بیان دیگر، بصیرت و خِرد مارکسیسم در حملات ایدئولوژیکی آن به نهادهای سرمایه‌دارانه جای ندارد، بلکه در درک جامعِ دیالکتیکی آن از سرمایه‌داری نهفته است. کشف دیالکتیک سرمایه آن چیزی است که مارکسیسم را از هر ایدئولوژی اجتماعی دیگر متمایز می‌سازد و خون حیات‌بخشِ (life-blood) مارکسیسم را تأمین می‌کند، چون تنها درک جامع سرمایه‌داری می‌تواند ما را به امکانات براندازی آن رهنمون شود[310].

بنابراین، هر کسی که مطالعه‌ی جدی کاپیتال را نادیده بگیرد و انتظار داشته باشد که جوهر مارکسیسم را از طریق انگاره‌ی مبهم و آشفته‌ی ماتریالیسم دیالکتیک[311] (بدون پیوند با دیالکتیک سرمایه) درک کند، عمیقاً در اشتباه خواهد بود. چون بدون کاپیتال، مارکسیسمی وجود ندارد؛ همچنان که هیچ نوع ماتریالیسم دیالکتیکی‌ جدا از دیالکتیک سرمایه قابل تصور نیست. علاوه بر این، تنها در پرتو دیالکتیک سرمایه اهمیت حقیقی ماتریالیسم تاریخی قابل شناسایی و ارج‌گذاری است. ضمن اینکه، دیالکتیک تاریخی یک دیالکتیک حاضر و آماده‌ی تاریخ نیست که به سادگی بتوان قرینه‌ی دیگر آن را در به‌اصطلاح دیالکتیک طبیعت ایجاد کرد. اما باید اذغان کرد که به دلیل نحوه‌ی نگارش کاپیتال، یک خوانش ابتدایی [و نادقیق] از کاپیتال قادر نیست اهمیت و تأثیر واقعی این کتاب را آشکار سازد. بدین دلیل است که دیالکتیک سرمایه باید بازسازی شود، درست همان‌گونه که یک قصر باستانی از میان کوهی از پس‌مانده‌های باستان‌شناختی بازآفرینی می‌گردد. چنین عملیاتی نه تنها نیازمند توجه و دقت بسیار عظیمی است، بلکه همچنین یک روش‌شناسی کارا و هوشمندانه می‌طلبد. به باور من، کوزو اونو طی چهل سال غوطه‌وری‌اش در کاپیتال، بیش از هر کس دیگری در جهت بازیابی شکوه و عظمت اصلی دیالکتیک سرمایه کوشیده است؛ بازآفرینی‌ای که علم اقتصادی معاصر به سختی بتواند آن را نادیده بگیرد.    

 

  *  *  *

 

REFERENCES

 

 

1. VON BÖHM-BAWERK, E.  Karl Marx and The Close of his System. Edited with an introduction by P. M. Sweezy. New York: Kelley, [1896] 1949.

2. BENDIX, R. "Max Weber," in International encyclopedia of social sciences. Edited by David Sills. New York: The MacMillan Co. & The Free Press, 1968, Vol. 16, pp. 493-502.

3. BERNSTEIN, E. Evolutionary Socialism: A Criticism and Affirmation. Translation of Die Voraussetzungen des Sozialismus und die Aufgaben der Sozialdemokratie [1899] by Edith C. Harvey. Introduction by Sidney Hook. New York: Schoken Books, 1961.

4. VON BERTALANFFY, L. "General System Theory," General Systems. The Yearbook of the Society for General System Research, Vol. I. 1956, pp. 1-10.

5. VON BERTALANFFY, L. "Problems of Life: An Evaluation of Modern Biological and Scientific Thought". Torchbook Edition. New York: Harper, 1952.

6. ENGELS, F. Anti-Dühring; Herr Eugen Dühring's Revolution in Science. Moscow: Progress Publishers, [1878] 1969.

7. ENGELS, F. "Ludwig Feuerbach and the End of Classical German Philosophy" (1888), in Selected works. Moscow: Progress Publishers, 1970, pp. 584-622.

8. ENGELS, F. "Socialism: Utopian and Scientific" (1892), in Selected works. Moscow: Progress Publishers, 1970, pp. 375-428.

9. ENGELS, F. "Law of Value and Rate of Profit" (1895), in Supplement to Capital, Volume III. Moscow: Progress Publishers, 1966, pp. 891-907.

10. HILFERDING, R. "Böhm-Bawerk's Criticism of Marx" (1904), in Karl Marx and the Close of his System. By E. Von Böhm-Bawerk. New York: Kelley, 1949, pp. 119-96.

11. HILFERDING, R. Das Finanzkapital, Eine Studie über die jüngste Entwicklung des Kapitalismus. Mit einem Vorwort von Fred Oelssner. Berlin: Dietz Verlag, [1910] 1955.

12. HOOK, S. From Hegel to Marx: Studies in the intellectual development of Karl Marx. New Introduction by Sidney Hook. Ann Arbor: Ann Arbor Paperbacks, University of Michigan Press, [1936] 1962.

13. KAUTSKY, K. Bernstein und das Sozialdemokratische Programm; Eine Antikritik. Stuttgart: J. H. Dietz, 1899.

14. LANGE, O. "Marxian Economics and Modern Economic Theory," Rev. Econ. Stud., June 1935, 2(3), pp. 189-201.

15. LENIN, V. I. Materialism and Empiriocriticism [1908], in Collected works, Volume 14. Moscow: Foreign Language Publishing House; 1962.

16. LENIN, V. I. "Karl Marx (A Brief Biographical Sketch with an Exposition of Marxism)," [1914] in Collected works. Volume 21. Moscow: Progress Publishers, 1964.

17. LENIN, V. I. Philosophical Notebooks in Collected works. [1914-16], Volume 38. Moscow: Foreign Language Publishing House, 1961.

18. LENIN, V. I.  Imperialism, the Highest Stage of Capitalism-A popular outline [1917], in Collected works. Volume 22. Moscow: 1964.

19. LUKACS, G. History and Class Consciousness. Studies in Marxist dialetics [1922]. Translated by Rodney Livingstone. Cambridge, Mass.: The MIT Press, 1968.

20. LUXEMBURG, R. The Accumulation of Capital. Translation of Die Akkumulation des Kapitals, eine Beitrag zur Ökonomischen Erkldrung des Imperialismus by Agnes Schwarzchild [1913]. London: Routledge & Kegan Paul, 1951.

21. Mao Tse-Tung. "On Practice" (1937), in Selected works of Mao Tse-Tung. Vol. one. London: Lawrence & Wishart; New York: International Publishers, 1954, pp. 282-97.

22. MARX, K. A Contribution to the Critique of Political Economy. Translation of Zur Kritik der Politischen Ökonomie [1859] by S. W. Ryazanskaya. Edited with an Introduction by Maurice Dobb. Moscow: Progress Publishers, 1970.

23. MARX, K. Capital: A Critique of Political Economy. Translation of Das Kapital. Kritik der Politischen Oekonomie. Vol. I [1867]; Vol. II [1885]; Vol. III [1894]. Moscow: Progress Publishers, 1963 (Vol. I); 1962 (Vol. II); 1966 (Vol. III).

24. MARX, K. Grundrisse: Foundations of the Critique of Political Economy. Translation of Grundrisse der Kritik der Politischen Ökonomie (Rohentwürf) (1857-58). With a Forword by Martin Nicolaus. New York: Random House, 1973.

25. MARX, K. and ENGELS, F. Selected works (In One Volume). Moscow: Progress Publishers, 1970; New York: International Publishers, 1968.

26. MORISHIMA, M. Marx's Economics: A Dual Theory of Value and Growth. Cambridge, England: Cambridge University Press, 1973.

27. POPPER, K. R. The Open Society and Its Enemies. Vol. II. The high tide of prophecy: Hegel, Marx and the Aftermath, Princeton, New Jersey: Princeton University Press, 1963.

28. POPPER, K. R. The Poverty of Historicism. London: Routledge & Kegan Paul, [1957] 1972.

29. ROBINSON, J. An Essay on Marxian Economics. Second Edition. London: MacMillan; New York: St. Martin's Press, [1942] 1966.

30. SAMUELSON, P. A. "Understanding the Marxian Notion of Exploitation: A Summary of the So-called Transformation Problem between Marxian Values and Competitive Prices," J Econ. Lit., June 1971, 9(2), pp. 399-431.

31. SRAFFA, P. Production of Commodities by Means of Commodities. Cambridge, England: Cambridge University Press, 1960.

32. STALIN, J. V. "Dialectical and Historical Materialism" (1938), in Selected writings. Westport, Conn.: Greenwood Press, 1970.

33. STALIN, J. V. "Economic Problems of Socialism in the U.S.S.R." (1952), in Selected works. Davis, California: Cardinal Publishers, 1971.

34. SWEEZY, P. M. The Theory of Capitalist Development. New York: Monthly Review Press, [1942] 1968.

35. UNO, K. Kachi-Ron [The Theory of Value] [1947], in Collected works. Volume 3. Tokyo: Iwanami Shoten, 1973.

36. UNO, K.  Keizai Genron [Principles of Political Economy], originally in 2 vols. [1950 and 1952]; in Collected works. Volume 1. Tokyo: Iwanami Shoten, 1973.

37. UNO, K. Keizai Seisakuron [The Types of Economic Policies under Capitalism] [1954], in Collected works. Volume 7. Tokyo: Iwanami Shoten,1974.

38. WETTER, G. A. Dialectical materialism: A historical and systematic survey of philosophy in the Soviet Union [1953]. Translated from the German by Peter Heath. New York: Praeger, 1959.

39. WOLFSON, M. A. A reappraisal of Marxian economics. Paperback edition. Penguin Books, Baltimore: [1966] 1968.

 

 

 

 

 

پانویس‌ها:


[1]             آشنایی اولیه‌ی مترجم با مکتب اونو به واسطه‌ی معرفی آن در نوشته‌هایی از رابرت آلبریتون (در امتداد و بسط دیدگاه‌های اونو و سکین) بود، که اهمیت نظری آن‌ها به همت فروغ اسدپور به فضای فکری فارسی‌زبان گوشزد شد (از جمله با ترجمه‌ی کتاب: «دیالکتیک و واسازی در اقتصاد سیاسی»، نشر پژواک، ۱۳۹۴). در همین مجالْ لازم می‌دانم که از تلاش‌های الهام‌بخش رفیق ارجمندم قدردانی کنم.

[2]             طبعا بسیاری از این پرسش‌های اصلی هدایت‌گر (Leitfragen)، پیوند نزدیکی با مختصات فضای سیاسی و تاریخی آن زمان (نیمه‌ی دوم قرن بیستم) داشتند. برای مثال، ماهیت سرمایه‌داری در پیوند با دینامیسم تحولات معاصر آن دوره (نظیر ظهور و افول فاشیسم یا روندهای به‌اصطلاح استعمار زدایی و مدرنیزاسیون و توسعه)؛ ماهیت نظام‌های اقتصادی-اجتماعی حاکم بر کشورهای پیرامونی و نسبت آن‌ها با نظام رو به رشد سرمایه‌داری جهانی؛ ماهیت سوسیالیسم و مختصات یک نظام سوسیالیستی؛ و نظایر آن. اما در عین حال، باید در نظر داشت که بخشی از دینامیزم نظریه‌ی مارکسیستی در دوره‌ی مورد بحث، ناشی از سویه‌‌ی عام‌تری‌ست که صرفا مختص همین دوره‌ای‌ست (اگرچه در شکل و ابعاد ظهورِ خود یا مضامین اصلی مورد توجه‌اش، از شرایط هر دوره تأثیر می‌پذیرد). بدین معنا که ظهور و گسترش و تلاقیِِ چندگانه‌ی سنت‌های مختلف نظری و آکادمیک (یا جریان‌های گوناگون سیاسی و روشنفکری هم‌بسته با آنها)، و برخورد و آمیزش گریزناپذیر آرای آنان با میانجی‌های متنوع و ممکن، تکانه‌ها و پرسش‌ها و قلمروهای نظری تازه‌تری می‌آفریند، که مواجهه با آن‌ها پویایی نظریه‌ی مارکسیستی را می‌طلبد و بخشا – در شرایط مناسب – این پویایی را برمی‌انگیزد. بر این اساس، بخشی از پرسش‌های محرک نظریه‌ی مارکسیستی را می‌‌توان تلویحا «بینا-نظریه‌ای» و یا ناشی از ضرروت‌های درونی فرایند پویش نظری تلقی کرد (گرچه همین‌ پرسش‌ها نیز خواه به اعتبار خاستگاه‌های مادی‌شان در ظهور و تلاقی نظریه‌ها، و خواه به اعتبار دستاوردها و افق‌های نظری‌ای که بر آن تکیه دارند، به واقع پرسش‌هایی تاریخی هستند، با اینکه گاه ممکن است صرفاً صورت‌بندی جدیدی از پاره‌ای پرسش‌های قدیمی‌تر -برای گمانه‌زنی مجدد درباره‌ی آن‌ها- به نظر برسند).

[3]             درس‌گفتارهای الکساندر کوژِو بین سال‌های ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۹ در پاریس، حول پدیدارشناسی روح، سهم موثری در پذیرش و گسترش نسبی آرای هگل در فرانسه‌ی دهه‌ی چهل داشت. به‌ویژه آنکه اندیشمندان بعدها نام‌داری نظیر مرلوپونتی، دوبوآر، سارتر، باتای، لویناس، وایل و لکان از جمله‌ی شرکت‌کنندگان در این درس‌گفتارها بودند. 

4]             برای مرور فشرده‌ای بر زمینه‌‌های شکل‌گیری برخی از این گرایش‌های نظری نگاه کنید به:

                امین حصوری: «مساله‌ی رومن روسدولسکی؛ نکاتی درباره‌ی شکل‌گیری برخی خوانش‌های جدید هگلی از مارکس»،  وبسایت پراکسیس

[5]             طبعا با افول نسبی اقتدار جهانی مارکسیسم شوروی و در کشاکش با نمایندگان سیاسی آن، این آرا که پیش‌تر (در دوره‌ی نفوذ بی‌رقیب کمینترن) تحت سلطه‌ی مارکسیسم رسمی به‌حاشیه رانده شده بودند، مجالی برای طرح مجدد یافتند و با اقبال گسترده‌تری هم مواجه شدند؛ اما ضرورت نظری بازگشت و گرایش نسبی به آن‌ها عمدتا ناشی از برجسته شدن تدریجی اهمیت «دیالکتیک» در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ بود.

[6]             در نگاهی وسیع‌تر، طیف اخیر (فارغ از اونو و برخی نظریه‌پردازان بعدی گرایش اونویی) اندیشمندان مارکسی بسیاری را در بر می‌گیرد، که از میان آنها می‌توان به نام‌های زیر اشاره کرد: رومن روسدولسکی، اِوالد ایلیِنکوف (Evald Ilyenkov)، آلفرد اشمیت، والتر توخشِرِر (W. Tuchscheerer)، ییندریچ زِلنی (Jindrich Zeleny)، هانس-یورگن کرال (Hans J. Krahl)، هانس-گئورگ بک‌هاوس، هلموت رایشلت، کریستوفر آرتور، جایروس باناجی (Jairus Banaji)، تونی اسمیت، فرد موزلی، روی باسکار، علی شمس‌آوری، خیرت رویتن، مایکل ویلیامز، ریکاردو بلوفیوره، روبرتو فینچی، پاتریک مورای و غیره.    

[7]             بعدها در سال ۱۹۶۴ اونو فشرده‌ای از مضمون این دو مجلد را در قالب کتابی تک‌جلدی (تحت همین نام، یعنی: «اصول اقتصاد سیاسی») منتشر ساخت؛ و این همان کتابی است که توماس سکین با ترجمه‌ (به انگلیسی) و انتشار آن در سال ۱۹۸۰، نخستین بار امکان تماس مستقیم پژوهش‌گران غیرژاپنی با دیدگاه‌های اونو را فراهم ساخت (پیش از آن، سکین با انتشار مقاله‌ی حاضر -در سال ۱۹۷۵ – امکان آشنایی مقدماتی مخاطبان غیرژاپنی با اندیشه‌های اونو را فراهم ساخته بود):

                Kozo Uno (1964, 1980): Principles of Political Economy; Theory of a Purely Capitalist Society (Transl. by T. Sekine). 

[8]             بی‌تردید فهم دقیق خاستگاه‌های فکری اونو و پایه‌های نظری مکتب اونو، بدون آگاهی از دینامیزم اندیشه‌ی مارکسیستی در ژاپن نیمه‌ی اول قرن بیستم دشوار خواهد بود. ماکوتو ایتو، اقتصاددان مارکسیست و از شاگردان برجسته‌ی اونو،‌ طی مقاله‌ای به سال۱۹۸۰ شرح فشرده‌ و ارزشمندی از این پیش زمینه‌ی نظری-تاریخی به دست داده است؛ متنی که خواه به دلیل انسجام مضمونی و خواه پیشگامی آن در معرفی تحولات نظری اقتصاد مارکسی در ژاپن، مورد ارجاع بسیاری از پژوهش‌گران بعدی بوده است (به عنوان مکملی بر مقاله‌ی سکین در معرفی مکتب اونو، متن یاد شده توسط همین قلم به فارسی برگردانده شده است):

                Makoto Itho, 1980: The Development of Marxian Economics in Japan. (in M. Itoh: Value and Crisis; Essays on Marxian Economics in Japan)

[9]             Thoma T. Sekine, 1977: An Essay on Uno's Dialectic of Capital.

                مقاله‌ی فوق ضمیمه‌ی تکمیلی و روش‌شناسانه‌ای است که سکین برای انتشار ترجمه‌‌اش از کتاب «اصول اقتصاد سیاسیِ» اونو  (به سال۱۹۸۰) بدان افزوده است.   

[10]           رابرت  آلبریتون در بسط نظریات اونو، تاکید ویژه‌ای بر پژوهش درباره‌ی «نظریه‌ی مرحله» دارد و بر این باور است که نظریه‌ی اونو در باب مراحل توسعه‌ی سرمایه‌داری، ناتمام و نابسنده است. از جمله به این دلیل که اونو در کتابی که در باب نظریه‌ی مرحله نگاشته است («انواع سیاست‌های اقتصادی تحت سرمایه‌داری»)، عمدتا به سیاست‌های اقتصادی پرداخته و سایر سازوکارهایی که سرمایه در مسیر انباشت با آن‌ها تعامل و کشمکش دارد (نظیر جنسیت، قانون و غیره) را لحاظ نکرده است.  آلبریتون علاوه بر سه مرحله‌ی یاد شده‌ از سوی اونو، به مرحله‌ی چهارمی در توسعه‌ی سرمایه‌داری قایل است که با عنوان «مرحله‌ی مصرف‌گرایی» از آن یاد می‌کند. برای آشنایی بیشتر با نظریه‌ی اونویی مرحله و دیدگاه آلبریتون در خصوص این نظریه‌ نگاه کنید به:

                Robert Albritton, 1991: A Japanese Approach to Stages of Capitalist Development.

                (ترجمه‌ی چهار فصل نخست این کتاب به زودی در تارنمای «کارگاه دیالکتیک» منتشر خواهد شد).

[11]           در این زمینه سکین علاوه بر مقاله‌ی حاضر (۱۹۷۵)، ترجمه‌ی کتاب اصول اقتصاد سیاسی اونو را (به همراه یک مقدمه و دو ضمیمه‌ی ارزشمند) در سال ۱۹۸۰ منتشر ساخت و نیز در مقالات متعددی به معرفی و شرح و بسط دیدگاه‌های اونو و دفاع از آن‌ها پرداخت. اخیراً نیز کتاب اونو در باب نظریه‌ی مرحله توسط سکین به انگلیسی برگردانده شده است:

                Kozo Uno, 2016 (1964): The Types of Economic Policies Under Capitalism. Translated by T. Sekine; Edited by J. Bell.

[12]           از سکین تاکنون مقاله‌ی زیر (از مجموعه‌مقالات «دیالکتیک برای قرن جدید»/ ویراسته‌ی اولمن، اسمیت) به همت آیدین ترکمه به فارسی برگردانده شده است:

                توماس سکین: «دیالکتیکِ سرمایه: تفسیری اونویی»، برگردان: آیدین ترکمه، وبسایت پراکسیس

[13]           در سال ۲۰۱۳ کتابی شامل گزیده‌ای از مقالات سکین با ویراستاری جان بل (John Bell) منتشر شده است:

                Thomas T. Sekine, 2013: Towards a Critique of Bourgeois Economics, Edite by John Bell.

[14]           از جمله ویراستاری مشترک مجموعه‌‌مقالات زیر به همراه آلبریتون:

        R. Albritton & T. Sekine (ed.), 1995: A Japanese Approach to Political Economy; Unoist Variations.

[15]           کتاب‌های سکین در زمینه‌ی بازسازی دیالکتیک سرمایه‌:

                Sekine, Thomas T., 1986: The Dialectic of Capital. A Study of the Inner Logic of Capitalism.

                Sekine, Thomas T., 1997: An Outline of the Dialectic of Capital, 2 volumes.

[16]   Thomas T. Sekine (Ed.): The Collected Works of Kozo Uno, 10 volumes, Iwanami Publishers (1973-74)

[17]           در مقاله‌ی زیر -برای مثال- در توصیف وضعیت جنبش دانشجویی دهه‌ی۱۹۶۰ ژاپن، به تاثیرپذیری دانشجویان چپ‌گرا از آرای کوزو اونو اشاره شده است:

                Gavan McCormack, 1971: The Student Left in Japan. New Left Review 65.      

[18]           Jan Hoff, 2009: Marx Global, Zur Entwicklung des internationalen Marx-Diskourses seit 1965.

[19]        [نویسنده در مدخل کوتاه قدرددانی‌های آغاز مقاله، بدین نکته اشاره می‌کند که به دلیل بیماری کوزو اونو، از ارسال مقاله‌ی حاضر برای وی، به منظور بازبینی و تأیید او، خودداری کرده است. /م.]

[20]           humanitarian implications

[21]        علاوه بر کتاب خانم رابینسون [29 ,1942] که اینک به اثری کلاسیک بدل شده است، کتاب‌های م. ا. وُلفسْمان [39 ,1966] و م. موریشیما [26 ,1973] به‌ویژه قابل توجه‌اند. همچنین نگاه کنید به مناقشاتی که اخیراً توسط ا. ساموئلسُن [30 ,1971] برپا شده است.

[22]           intellectual fascination

[23]        از پروفسور ای. تاکاسوکا (Y. Takasuka) در دانشگاه هیتوتسوباشی (Hitotsubashi ) سپاس‌گزارم که داده‌های آماری‌ خامی که برآورد من بر پایه‌ی آن‌ها شکل گرفته است را با گشاده‌دستی در اختیار من قرار داد. برآورد ارائه شده از شمار کل اقتصاددانان ژاپن کاملاً محتاطانه است، چون تنها پژوهش‌گرانی را در بر می‌گیرد که نام آن‌ها در  «آکادمی ژاپنی هنرها و علوم» (Nippon Gakujutsu Kaigi) ثبت شده است. 

[24]             Economic Theoretical Association

[25]             Theoretical-Economic and Econometric Association

26]        سخت‌کوشی این اقتصاددانان مارکسی تا حدی در تعداد ترجمه‌های کیفی کلاسیک‌های مارکسی بازتاب می‌یابد. برای مثال، چهار ترجمه‌ی ژاپنی از دوره‌کامل مجلدات سرمایه (سه‌ جلد) وجود دارد. اولی، با ترجمه‌ی تاکاباتاکه (Takabatake) که بین ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۴ انتشار یافت، تنها ترجمه‌ی ژاپنی کاپیتال تا پیش از جنگ جهانی دوم بود. اما از جنگ دوم بدین‌سو، سه ترجمه‌ی مستقل از کاپیتال توسط ساکی‌ساکا (Sakisaka) (۱۹۴۷۵۴هاسِبه (Hasebe) (۱۹۵۱۵۴)، و اوکازاکی (Okazaki) (۱۹۶۵۶۷) انجام شد. همچنین ترجمه‌های قابل اعتمادی از سایر آثار مهم مارکس و انگلس وجود دارد، شامل نظریه‌های ارزش اضافی، گروندریسه، و غیره. برخی رساله‌های مهم در اقتصاد مارکسی، نظیر سرمایه‌ی مالی هیلفردینگ دو بار ترجمه شده‌اند. بنابراین، دانشجویان ژاپنی اقتصاد سیاسی مارکسی برای چیره شدن در آثار کلاسیک مارکسی به ندرت به یادگیری یک زبان خارجی نیاز دارند.

[27]           Uno phenomenon

[28]           Tohoku Imperial University

[29]           a formidable heretic

[30]           marginal versus the average principle in Marx's theory of rent

[31]           H. Ohuchi, S. Kuruma, I. Sakisaka, H. Arisawa, M. Takahashi.

[32]           gospel

[33]        نخستین سخنرانی خروشچف در تقبیح «کیش شخصیت استالین» (personality cult) در ۲۵ فوریه‌ی ۱۹۵۶ ایراد شد. اما موضع‌گیری خروشچف تنها در ژوئن ۱۹۵۷ [به‌طور رسمی] در دستگاه رهبری شوروی تثبیت شد. در پی آن، در سال ۱۹۶۱، ضد-استالین‌گراییْ در فرو کشیدن پیکره‌ی استالین از جایگاه افتخارآمیز آن در کنار مجسمه‌ی لنین تجلی یافت؛ اما این روند، پس از سال ۱۹۶۵ و با برآمدن برژنف به جایگاه رهبری شورویْ فروکش کرد. کودتای مجارستان در اواخر اکتبر و اوایل نوامبر ‍۱۹۵۶ رخ داد. نخستین نشانه‌ی آغاز تنش‌های میان شوروی و چین در خلال بازدید خروشچف از پکن در سال ۱۹۵۶ پدیدار شد، و بی‌درنگ به یک «مشاجره‌ی ایدئولوژیک» (ideological dispute) منجر شد که در سال ۱۹۶۰ با بیرون کشیدن تکنسین‌های شوروی از چین شدت یافت. از آن پس دامنه‌ی این مشاجره به سطوح حاد و وخیمی گسترش یافته است.

[34]           Sino-Soviet rupture

[35]           popularization

36]           secular theology

[37]           a given historically defined society

[38]           monopoly

[39]           a purely theoretical analysis

[40]           concentration of capital

[41]           monopolistic enterprises

[42]           conversion of labor-power into commodity

[43]        همچنین نگاه کنید به: [10 ,1904 ,Hilferding].

[44]           simple commodity production

[45]           well-circumscribed economic activity

[46]           the core of a society's production process

[47]           Vide infra: Section III, on the Marxian method of abstraction.

[48]           the magnates of capital

[49]           Centralisation of the means of production and socialisation of labour

[50]           The expropriators are expropriated

[51]           absolute immiserization

[52]           the revolt of the working class

[53]            of its own accord

[54]           the pseudo-dialectical law of "the negation of the negation"

[55]           the science of the history of society

[56]           an ideological hypothesis

[57]           wild fancy

[58]           propositions

[59]           conversion of labor-power into a non-commodity

[60]        در آنچه در پی می‌آید خواهم کوشید تا جای ممکن به‌گونه‌ای غیرسوبژکتیو (asobjectively) ویژگی‌های برجسته‌ی دکترین اونو را توصیف کنم. با این حال، منصفانه‌تر آن است که به خواننده یادآور شوم که روایتی که در پی می‌آید به میزان قابل توجهی تفاسیر خود مرا نیز در بر دارد، تفاسیری که اونو نباید مسئول آن‌ها دانسته شود. اونو دیدگاه‌هایش را با زبانی که به راحتی ترجمه‌پذیر باشد به رشته‌ی نگارش در نیاورد. او اغلب با عبور از میان مارپیچی از اسامی مجرد ژاپنی می‌کوشد نکته‌ی مورد نظرش را بیان کند، به‌طوری که اگرچه واژگانش به قدر کافی برای خوانندگان ژاپنی روشن‌ هستند، اما اغلب از وضوح کافی برای یک ترجمه‌ی مناسب برخوردار نیستند. بنابراین، من در تلاش‌ام برای بازآفرینی اندیشه‌های اونو به زبان انگلیسی، مجبورم بیش از آنچه از یک مفسر متعارف انتظار می‌رود انجام دهم. با این حال، از خواننده درخواست می‌کنم تا پاسخ اونو به تعریف لنین از مارکسیسم (بندهای [I] و [II]) را در این متن به خاطر بیارود. مکتب اونو، بیش از آنکه از طریق «دیدگاه‌ها و آموزه‌های» مکتوب وی قابل وصف باشد، در آنچه وی طی زندگی‌اش پی گرفته است، منعکس شده است.  

[61]           presumably

[62]           perpetual

[63]           automatic tendency

[64]        «اما در سطح نظری چنین فرض می‌شود که قوانین تولید سرمایه‌دارانه در شکل ناب آن عمل می‌کنند. اما در سطح واقعیت، تنها تقریب وجود دارد؛ این تقریب این‌گونه است که هر چقدر شیوه‌ی تولید سرمایه‌دارانه بزرگ‌تر و توسعه‌یافته‌تر باشد، میزان ناخالصی و درآمیختگی آن با بقایای شرایط اقتصادی پیشین کمتر خواهد بود.» [Marx, 1894, 23, Vol. III]  «برای مطالعه‌ی انباشت سرمایه‌دارانه، هیچ دوره‌ای از جامعه‌ی مدرن به‌ اندازه‌ی دوره‌ی بیست‌ساله‌ی اخیر (۱۸۶۶۱۸۴۶) مناسب نیست. … اما در دوره‌ی بیست‌ساله‌ی اخیر …. از میان همه‌ی کشورها، انگلستان بار دیگر نمونه‌ای کلاسیک فراهم می‌آورد: چرا که [۱] [این کشور] پیشروترین جایگاه در بازار جهانی را در اختیار دارد؛ [۲] تولید سرمایه‌دارانه تنها در اینجا به طور کامل رشد و توسعه یافته است؛ و سرانجام از آن رو که [۳] ورود به هزاره‌ی تجارت آزاد از سال ۱۸۴۶، آخرین پس‌روی/عقب‌نشینیِ [retreat] اقتصاد عامیانه را دچار گسست کرده است.» [Marx, 1867, 23, Vol. I] «اما رقابت آزاد شکل مناسب فرآیند مولد سرمایه است. هر چقدر [این رقابت] توسعه‌یافته‌تر باشد، اشکالی که پویش آن در قالب آن‌ها پدیدار می‌شوند، ناب‌تر خواهند بود.» [Marx, 1857-58, 24].

            از این نقل‌قول‌ها روشن است که مارکسْ انگلستانِ میانه‌ی قرن نوزدهم را نزدیک‌ترین تقریب ممکن به الگوی نظری سرمایه‌داری ناب می‌دانست، الگویی که در آن قوانین اقتصادی سرمایه‌دارانه «در شکل ناب خود عمل می‌کنند». اما مارکس همچنین می‌گوید که «در تحلیل شکل‌های اقتصادی نه میکروسکوپ‌ها و نه معرف‌های شیمیاییْ [هیچ‌ کدام] مفید فایده نیستند. نیروی تجرید باید جایگزین هر دوی آن‌ها گردد.» (مقدمه‌ی نخستین ویرایش آلمانیِ جلد اول کاپیتال)  [Marx, 23, 1867] ارجاع ویژه‌ی او در اینجا به آلمان بود، که [در مسیر تاریخی خاص خود] دیر یا زود مانند انگلستان می‌شد، همان‌گونه‌ که همه‌ی دیگر کشورهای صنعتی نیز چنین خواهند شد. پس، بر اساس نظر مارکس، تمامی دنیای صنعتی دیر یا زود در تصویر سرمایه‌داری ناب تلاقی می‌کنند [همگرا می‌شوند].     

[65]           to be capitalist

[66]        «به‌ لحاظ ماهوی، درجه‌ی بالاتر یا پایین‌تر رشد ستیزهای اجتماعیِ برآمده از قوانین طبیعیِ تولید سرمایه‌دارانه محل پرسش نیست. [بلکه] خود این قوانین محل پرسش‌اند، [یعنی] این گرایش‌های توأم با ضرورت آهنین به سوی نتایجی گریزناپذیر.» [Marx, 1867, 23]. اگر قوانین اقتصادی به همان اندازه‌ی قوانین طبیعت «گریزناپذیر» باشند، نظام اقتصادی می‌باید به‌‌همان اندازه‌ی نظام طبیعیْ جبرگرایانه (deterministic) تلقی گردد. 

[67]           halcyon  days

[68]           free trade and laissez-faire

[69]           uncontested factory  of  Europe

[70]           protectionist measures

[71]           adaptations

[72]        برنشتاین تقریباً بلافاصله پس از مرگ انگلس (۱۸۹۵) مجموعه مقالاتی را با عنوان «مسایل سوسیالیسم» در نشریه‌ی زمان نو (Neue Zeit) منتشر ساخت (۹۷۱۸۹۶). او بعدها این تزها را در کتابش [3 ,1899] گسترش داد. در مقابل، کائوتسکی به بیان و تشریح موضع ارتدوکسی پرداخت [13 ,1899].

[73]           joint-stock companies

[74]           ad hoc political  settlement

[75]           vulgar empiricism

[76]           a stage-theoretic characterization

[77]        دو مجموعه شرایط به اونو یاری رساندند تا در کار حرفه‌ای‌اش نسبتاً زود به این جمع‌بندی برسد. نخست، او در سِمت دستیار آموزشی در دانشگاه تاهوکو، تدریس درس اقتصاد سیاسی را بر عهده داشت، که به‌عنوان یک مارکسیست جوان مضمون آن را به‌گونه‌ای تاریخی سامان می‌داد. بدین ترتیب، او بیش از ده سالْ تاریخ سیاست‌های اقتصادی تحت نظام سرمایه‌داری را تدریس می‌کرد. (درس‌گفتارهای او بعدها منتشر گردید [37 ,1954]). از منظر سیاست‌های اقتصادی، او به سادگی سه مرحله‌ی شاخصِ توسعه‌ی سرمایه‌داری (مرکانتلیسم، لیبرالیسم، امپریالیسم) را تشخیص داد. با این پیش‌زمینه، او قادر شد دو اثر کلاسیک اقتصاد سیاسیِ مارکسی (کاپیتالِ مارکس، و امپریالیسمِ لنین) را در بسترهای خاص مناسب هر یک از آنها مورد ارزیابی قرار دهد و دیدگاه معیار و متعارفی را که اثر لنین را امتداد نظریِ خطی کاپیتال تلقی می‌کرد، رد کند. سهم اصلی کتاب لنین در خصلت‌یابی مرحله‌ی امپریالیستیِ سرمایه‌داری است، که می‌باید بنیاد سیاست‌های اقتصادی امپریالیستی را توضیح دهد. این خصلت‌یابی تاریخیْ حاوی رویه‌ای ذهنی (mental exercise) است که تماماً با آنچه در تحلیل نظری ناب انجام می‌شود (یعنی همان‌چیزی که مضمون اصلی کاپیتال را تشکیل می‌دهد) متفاوت است. دوم اینکه طی دوره‌ی پیش از جنگ، میان تاریخ‌دان‌های مارکسیست ژاپنی مناقشه‌ی شدیدی بر سر دامنه‌ی توسعه‌ی سرمایه‌داری در اقتصاد ژاپن درگرفته بود. یک جریان، موسوم به کوزا-ها، مدعی آن بود که از زمان اصلاحات میجی، هنوز میزان قابل توجهی از [مناسبات] فئودالیسم در ژاپن پابرجا مانده است و اینکه توسعه‌ی سرمایه‌داری در ژاپن به‌شدت با این مناسبات محدود می‌گردد. جریان مخالف، به نام رونو-ها، بر این دیدگاه پای می‌فشرد که سرمایه‌داری به خوبی در ژاپن رخنه کرده و گسترش یافته است و اینکه با توسعه‌ی هر چه بیشتر سرمایه‌داری در ژاپن، پویش سرمایه به طور فزآیند‌ه‌ای در شکل‌‌های خالص‌تر و ناب‌تری تجلی خواهد کرد. نزد هر دو جریان فکری یاد شده، سرمایه‌داری به طور ضمنی محیطی بود که نظریه‌های کاپیتال را به درجاتی بازآفرینی می‌کرد. اونو که از نزدیک ناظر این مناقشه بود، دریافت که هر دو نحله* فاقد درکی از مفهوم‌ نظری مرحله‌مندِ امپریالیسم بودند. گذار ژاپن از فئودالیسم به سرمایه‌داری زمانی رخ داد که سرمایه‌داریِ جهانی پیش‌تر وارد مرحله‌ی امپریالیسم شده بود. اونو به این باور رسید که پیوند دادن نظریه‌های اقتصادی کاپیتال به فاکت‌های تجربی سرمایه‌داریِ ژاپن، بدون میانجی‌ِ مفهوم نظریِ مرحله‌مندِ امپریالیسم، ناممکن است.

            *‌ [در مقاله‌ی زیر بستر تاریخی شکل‌گیری این دو سنت مارکسیستی، دیدگاه‌ها و دستاوردهای مشخص آن‌ها، همپوشانی‌‌ها و تمایزات نظری میان آن‌ دو، و نیز نسبت میان مکتب اونو با این دو سنت فکری-سیاسی به تفصیل شرح داده شده است:‌

                Makoto Itho, 1980: The Development of Marxian Economics in Japan. (in M. Itoh:Value and Crisis)

            به‌منظور آشنایی بیشتر علاقمندان با مکتب اونو و پیش‌زمینه‌های تاریخی و نظری برآمدنِ آن، مقاله‌ی فوق -در تکمیل مقاله‌ی سکین– توسط همین قلم به فارسی برگردانده شده است، و به زودی تحت عنوان «رشد و گسترش علم اقتصاد مارکسی در ژاپن» منتشر می‌گردد. /م.]

[78]           a novel method

[79]           a deterministic theory

[80]        برای توضیح این تفاوت، اونو اغلب به سه «امر گریزناپذیرِ» متمایز (three distinct "inevitabilities") در دکترین متعارف مارکسیستی ارجاع می‌دهد. مارکسیست‌های ارتدوکس مدعی‌اند که یک بحران سرمایه‌دارانه، یک جنگ امپریالیستی، و یک انقلاب سوسیالیستی در معنایی یکسان «گریزناپذیر» هستند. اما در واقع، بحران سرمایه‌دارانه یک ضرورت منطقی در الگوی سرمایه‌داری ناب است؛ یک جنگ امپریالیستی پیامدی تاریخی از دیالکتیک «سرمایه‌ی مالی» است؛ و یک انقلاب سوسیالیستی یک پیش‌بینی اجتماعی-سیاسی بر پایه‌ی شواهد تجربی است. [بنابراین] این سه مقوله نمی‌توانند «در معنایی یکسان» گریزناپذیر باشند. 

[81]           three-step approach

[82]           historical time

[83]           Stufentheorie

[84]           ordinary economic historian

[85]           ideal types

[86]           material type

[87]           subjectively manifold

[88]           meaningful intermediary

[89]           dominant and representative capital-form

[90]           sub-structure

[91]           monopolistic industry as a whole

[92]        [نویسنده به تمایزگذاری ارسطو میان اقتصاد مبتنی بر رفع نیازهای مصرفی (اکونومیک) و اقتصاد مبتنی بر پول‌اندوزی (خرِماتیستیک chrematistics) ارجاع می‌دهد. مارکس نیز در یکی از پانویس‌های فصل چهارم جلد نخست کاپیتال (تبدیل پول به سرمایه) به این تمایز اشاره کرده و درک ارسطو از آن را روایت می‌کند. برای روشن‌تر شدن این مفهوم، گزیده‌ای از این پانویسْ از ترجمه‌ی فارسی جلد اول کاپیتال (حسن مرتضوی، ویراست دوم، ص. ۸۱۷۷) نقل می‌شود /م.]:

  تا جایی که اکونومیک فن کسب مال است، به تهیه‌ی اقلام ضروری برای زندگی و سودمند برای خانواده یا دولت محدود می‌شود. «ثروت حقیقی عبارت از چنین ارزش‌های مصرفی است؛ زیرا مقدار دارایی لازم برای یک زندگی خوب نامحدود نیست. … اما شیوه‌ی دومی برای کسب مال وجود دارد که ترجیحاً و به درستی بر آن نام خرماتیستیک می‌گذاریم و در این حالت به نظر می‌رسد که حد و حدودی برای ثروت و دارایی نباشد. …»[نقل قول مارکس از ارسطو]. … اکنون خرماتیستیک از این لحاظ از اکونومیک متمایز می‌شود که «در خرماتیستیک، گردشْ منبع ثروت است. و به نظر می‌رسد که گردش بر پول استوار است و پول آغاز و پایان این نوع مبادله است. بنابراین ثروت که خرماتیستیک برای آن جهد و تلاش می‌کند نیز نامحدود است. … بنابراین، خرماتیستیک هیچ محدودیتی برای اهدافش که ثروت مطلق است ندارد. اکونومیک بر خلاف خرماتیستیک، محدودیت دارد …. زیرا هدف اکونومیک چیزی متفاوت با پول است، در حالی‌که هدف خرماتیستیک افزایش پول است. 

  [93]           نگاه کنید به پانویس شماره‌ی ۶۴ [8].

[94]     stage-theoretic characterizations

[95]        نظریه‌ی مارکس درباره‌ی انباشت سرمایه‌دارانه در انتهای کاپیتال [Marx, 1867, 23] به‌عنوان «انباشت سرمایه» (بخش ۷) به دنبال «دستمزدهای کار»  (بخش ۶) پرورش یافته است. [در ترجمه‌ی انگلیسی، این مبحث شامل دو بخش زیر است: «انباشت سرمایه (بخش ۷) و «انباشت اصطلاحاً بدوی» (بخش ۷)]. می‌دانیم که  مارکس نسخه‌ی نهایی دست‌نوشته‌ی جلد نخست کاپیتال را در آوریل ۱۸۶۷ به ناشرش سپرد. یک پژوهش جدید (توسط کینزابورو ساتو، ۱۹۶۸) این گمان را برجسته می‌سازد که مارکس مبحث «فرآیند انباشت سرمایه» (فصل ششم از نخستین ویراست ۱۸۶۷) را تنها زمان کوتاهی پیش از این تاریخ به پایان برده بود، یعنی در فوریه یا مارسِ ۱۸۶۷، درحالی که سایر بخش‌های جلد نخست کاپیتال، و نیز بسیاری از بخش‌های دو جلد دیگر کاپیتال از مدت‌ها قبل در اشکال بیش و کم کامل خود در یادداشت‌های شخصی او موجود بودند. این به معنای آن است که نظریه‌ی انباشت [سرمایه‌ی] مارکس آخرین قسمت از نظام نظری او بود که باید تکمیل می‌شد؛ و اینکه این قسمت به دلیل شتاب در نگارش آن، کاملاً پرداخت‌نشده (unpolished) مانده است. 

[96]           labor-saving techniques

[97]           relative surplus population

[98]           cyclical alternation of the accumulation

[99]           a secular augmentation of the industrial reserve army

[100]       نگاه کنید به دو بخش اول از فصل ۲۵ (قانون عام انباشت سرمایه‌دارانه)، جلد نخست کاپیتال [Marx, 1867, 23].

[101]         fixed and durable equipment

[102]       اونو بر این باور است که نظریه‌ی انباشت سرمایه‌دارنه می‌باید به عنوان بخشی از «فرآيند بازتولید سرمایه» و پس از مبحث «فرآیند گردش سرمایه» مورد بحث قرار گیرد (نگاه کنید به بخش ۵). ناکامی مارکس در انجام چنین کاری منجر به آن شد که وی [نقش] سرمایه‌ی ثابتِ دیرپا (با دوام) را در فرآیند انباشت نادیده‌ بگیرد. اما روشن است که هیچ فرد سرمایه‌داری که تجهیزات سرمایه‌ی ثابتِ دارای عمر بیش از چند سال را در پیشه‌ی تولیدی خود به کار می‌گیرد، با میل و رغبت حاضر نیست این تجهیزات را پیش از آنکه به قدر کافی مستهلک گردند، صرفاً به این دلیل که تجهیزاتی به لحاظ فنی بالاتر در دسترس قرار گرفته‌اند که اقتباس آن‌ها موجب کسب ارزش اضافی مازاد می‌گردد، اوراق کند [ از چرخه‌ی تولید خارج سازد]. هنگامی که سرمایه‌داران نفع مورد انتظار را در برابر زیان سرمایه‌ایِ (capital loss) ناشی از اوراق‌کردنِ پیش از موعدِ ماشین‌آلاتِ مستهلک‌نشده می‌سنجند، همواره نمی‌توان انتظار داشت که جذب و اقتباس ماشین‌آلات جدید، و درنتیجه‌ی آنْ افزایش ترکیب سرمایه رخ بدهد. نوآوری‌های صرفه‌جویانه‌ی کار (بنا بر ترکیب‌بندی مورد اشاره‌ی ژوزف شامپیتر) در حین یک رکود صنعتی رخ می‌دهند و سیر ترمیم رکود را آغاز می‌کنند.

[103]         absolute impoverishment of the working class

[104]       نگاه کنید به نقل‌‌قول [V] در بخش اول.

[105]         delusive prophesy or fortune-telling

[106]         . نگاه کنید به این آثار کارل پوپر [27, 1963; 28, 1957]. از نظر پوپر، هر داعیه‌ای مبنی بر اینکه مسیر آتی تاریخ را می‌توان به‌طور علمی توسط «ریتم‌ها، الگوها، قوانین یا گرایش‌هایی که متضمن تکامل تاریخ هستند پیش‌بینی کرد» از یک تاریخ‌گرایی (historicism) رنج می‌برد. بر این اساس، نزد پوپر «جبرگرایی جامعه‌شناسانه‌ی مارکس» که در آن «قوانین بی‌رحم تاریخ» با همان کوری قوانین طبیعیْ خود را نشان می‌دهند، به منزله‌ی «نشان ناب تاریخ‌گرایی» است. من ترم «تاریخ‌گرایی» را در معنای پوپریِ جبرگرایی تاریخی به کار خواهم برد. (مارکسیسم اغلب به جبرگرایی «اقتصادی» متهم می‌شود، چون فرض بر آن است که قوانین اقتصادیْ تحول تاریخ را تعیین می کنند.) امید من بر آن است که با وجود لغزش‌های مکرر مارکس، بتوانم وی را از این اتهام تبرئه کنم. من با داعیه‌ی اونو موافقت دارم که مارکسیسم حقیقی با چنین موضعی ناسازگار است، اگرچه به‌راستی برای مارکسیست‌های سطحی (و پروفسور پوپر) آسان است که نسخه‌ی عامیانه و مبتذلی از مارکسیسم بنا کنند که بتواند به‌مثابه‌ی برجسته‌ترین نمونه‌ی تاریخ‌گرایی تلقی گردد.   

[107]         immiserization

[108]         handicraft industries

[109]       «زمانی‌که ماشین‌‌آلات به‌درجاتی بر یک صنعت مستولی گردند، فلاکت مزمنی در میان کارگران صنعتی‌ای که در حال رقابت با ماشین هستند ایجاد می‌کنند. جایی که این گذار به‌سرعت رخ بدهد، تأثیر آن حاد و شدید است و از سوی توده‌های بزرگی حس می‌گردد. تاریخْ هیچ‌ تراژدی‌ای ناگوارتر از انقراض تدریجی بافندگان دست‌باف انگلیسی را پرده‌برداری نکرده است، انقراضی که روند آن چند دهه به طول انجامید و سرانجام در ۱۸۳۹ قطعیت یافت و به فرجام خود رسید. بسیاری از آنان از گرسنگی مردند، بسیاری با خانواده‌های‌شان برای مدتی طولانی زندگی نباتی داشتند. … » [Marx, 1867, 23, p. 431].  

[110]         respectable craftsmen

[111]         absolute immiserization

[112]       مثال مشابهی از آن، این تز رزا لوکزامبورگ است که سرمایه‌داری نمی‌تواند بدون حضور مناطق غیرسرمایه‌دارانه دوام بیاورد [20 ,1913]. اگرچه درست است که مازاد دایمی سرمایه خصلت شاخصی از مرحله‌ی امپریالیسم است، و اگرچه صادرات سرمایه، بسط مستعمرات و غیره می‌باید تابع تحلیل نظری مرحله‌-مند گردد، مسلماً این ادعا نادرست است که سرمایه‌داری یک نظام مادونِ مصرف‌‌گرا (under-consumptionist) است، و اینکه بقای سرمایه‌داری وابسته به تقاصای موثری است که در فراسوی این نظام برانگیخته می‌شود.

[113]         a historically transient system

[114]         in perpetual motion

[115]         indefinite self-repetitiveness

[116]       پوپر ضمن طرح این ادعا که «جبرگرایی پیش‌شرطی ضروری برای علمی که قادر به پیش‌گویی‌هایی باشد نیست»، درباره‌ی روش مارکس چنین می‌گوید: «باید توجه کرد که آنچه مارکس را به بی‌راهه کشاند، صرفاً دکترین نظری و مجرد جبرگرایی نبود، بلکه نفوذ عملی این دکترین بر درک وی از روش علمی و اهداف و امکاناتِ علم اجتماعی نیز سهم مهمی در این مساله داشت. … دلیلی در دست نیست که چرا ما باید باور کنیم که از میان همه‌ی علوم، علم اجتماعی قادر است رؤیای دیرین فاش‌سازیِ آنچه آینده برای ما تدارک دیده است را متحقق سازد. این باور به طالع‌بینیِ علمیِ آینده تنها بر شالوده‌ی جبرگرایی استوار نیست؛ شالوده‌ی دیگرِ آنْ اغتشاش میان پیش‌بینی علمی، آن‌چنان‌که در فیزیک و ستاره‌شناسی آن را می‌شناسیم، و غیب‌گویی‌ تاریخیِ بزرگ‌مقیاس است، که خطوط کلیِ گرایش‌های اصلی توسعه‌ی آتی جامعه را پیش‌‌گویی می‌کند [27 ,1963]. اما یک ماشینِ در حرکت ابدی (اگر چنین چیزی قابل تصور باشد) می‌باید توسط قوانین «جبرگرایانه» اداره شود. (ممکن است بتوان قوانینِ اصطلاحاً «کاتوره‌ای» – stochastic laws – را به عنوان قوانینی شبه‌‌جبرگرایانه در نظر گرفت، چون تا جایی‌که قانون هستند، دامنه‌ی تنوع شانسِ –chance variation – آن‌ها می‌باید شناخته شود.)

چنین ماشینی ممکن است یک نسخه‌برداری ذهنی از طبیعت یا نهاد اجتماعی باشد. من صلاحیت آن را ندارم که درباره‌ی مورد اول صحبت کنم؛ اما در مورد دوم، یک نهاد اجتماعی را نمی‌توان رندوم‌وارْ به‌طور ذهنی رونویسی کرد. یک نهاد اجتماعی تنها در بستر تاریخی خاصیْ به‌طور معتبر قابل نسخه‌برداری (رونویسی) است. این دیدگاه، که من نیز همانند اونو آن را جوهر روش مارکس تلقی می‌کنم (و پوپر کمترین توجهی به آن نشان نمی‌دهد) مطلقاً ربطی به «تاریخ‌گرایی» ندارد.

[117]         dialectical materialists

[118]         method copying

[119]       به‌اصطلاح «نظریه‌ی نسخه‌برداریِ» لنین (copy-theory of Lenin) [نظریه‌ای مربوط به نحوه‌ی بازتاب و تأثیر واقعیت در ذهن و در فرآیند شناخت / م.] به‌عنوان تفسیری تحکم‌آمیز از نظریه‌ی مارکسیستیِ دانش شناخته می‌شود. در زمینه‌ی پیش‌زمینه‌ی آن نگاه کنید به گ. ا. وِتر [Wetter, 1959, 38]. لنین در کتاب «ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم» می‌نویسد: «انگلس نه از نمادها و نه از نشان‌های هیروگلیفی، بلکه از رونوشت‌ها، عکس‌ها، تصاویر، و بازتاب‌های آینه‌ایِ اشیاء سخن می‌گوید.» [Lenin, 1908, 15].

[120]         self-abstraction

[121]         self-perfection

[122]       من صفت «مدرن» در ترکیب «نظریه‌پردازان اقتصادی مدرن» را در همان معنایی به کار می‌برم که مورد نظر اسکار لانگه نیز بوده است [Lange, 1935, 14]. این موضوع در ادامه روشن‌تر خواهد شد. (رجوع کنید به پانویس‌های ۱۲۵ [27]  و ۱۲۷ [28])

[123]         progressive mechanization

[124]         organismic biology

[125]         von Bertalanffy

[126] stage-to-stage adaptation

[127] open system

[128] primary" regulations

[129]         fixed arrangements

[130] taking the limit

[131] a perpetuum mobile

[132] free-trade economy

[133]           oligopolistic

[134]       . «رقابت آزاد عبارت است از رابطه‌ی سرمایه با خودشْ به عنوان سرمایه‌ای دیگر؛ یعنی سلوک واقعیِ سرمایه به منزله‌ی سرمایه. قوانین درونی سرمایه (که در مراحل تاریخی آغازینِ توسعه‌ی سرمایه‌داری فقط به صورت گرایش‌ها تجلی می‌یابند) برای نخستین بار در جایگاه قوانینْ قرار می‌گیرند؛ تنها تاجایی که و تا حدی که رقابت آزادْ بسط و توسعه می‌یابد، تولیدِ بنا شده بر سرمایه برای نخستین بار خود را در اَشکالی بسنده برای خودشْ مستقر می‌سازد. چرا که [رقابت آزادْ] توسعه‌ی آزادانه‌ی شیوه‌ی تولیدِ بنا شده بر سرمایه است؛ توسعه‌ی آزادانه‌ی شرایط‌اش و توسعه‌ی آزادانه‌ی خودش به منزله‌ی فرآیندی که به‌طور مداوم آن شرایط را بازتولید می‌کند.» [Marx, 1857-58, 24, p. 650].     

[135]         historicist extravagance

[136] some historically-determinate laws

[137]       نگاه کنید به پانویس۱۱۸ [21]. اونو به روشنی جبرگرایی را از تاریخ‌گرایی جدا می‌کند. بنابراین، حداقل تا همین حد، مارکسیسمِ وی فراسوی هشدار انتقادی پوپر قرار دارد.

[138] supra-historic reality

[139] model-building

[140]       من از واژه‌ی «اصل-موضوعی» (axiomatic) در معنایی عام استفاده می‌کنم، به‌طوری که همه‌ی روش‌های مدل‌سازیِ غیر از [روش‌های] «دیالکتیکی» را پوشش دهد. امید دارم که سودمندی این دوگانه‌سازی در ادامه‌ی متنْ روشن گردد.

[141]       نگاه کنید به پانویس۱۲۴ [23]. بنا به درک من، «علم اقتصاد» با مطالعه‌ی قوانین حرکت سرمایه‌دارانه سروکار ندارد. برای ارجاع به چنین مطالعه‌ای، من اصطلاح «اقتصاد سیاسی» را در معنای محدودتری که انگلس از آن عرضه می‌کرد، به کار می‌برم؛ اگرچه در بیانی دقیق‌تر، [دستگاه نظری] مارکس فاقد یک اقتصاد سیاسی بود، بلکه تنها شامل «نقد»ی بر اقتصاد سیاسی بود. البته ممکن است بتوان نوعی از «علم اقتصاد» را از کاپیتال استخراج کرد، اما این کار همانند ارزیابی اثر یک مجسمه‌ساز بر اساس کیفیت سنگی است که به‌کار برده است. نگاه کنید به پانویس ۱۴۵ [28].   

[142]         complete knowledge

[143]       دو دلیل جداگانه وجود دارد که چرا حتی اقتصادانان مدرنِ خوش‌نیت (well-meaning) نیز در دیدن سرشت حقیقیِ اقتصاد سیاسیِ مارکسی ناکام می‌مانند. نخست آنکه «علم اقتصاد» یک نهاد اقتصادی تاریخا مشخصْ مانند سرمایه‌داری را مطالعه نمی‌کند، بلکه قوانین حیات اقتصادی (economic life) را مطالعه می‌کند که عام‌تر و جهان‌شمول‌تر از سرمایه‌داریْ و بنابراین فرا-تاریخی است. پس، آن‌هایی که در «علم اقتصاد» تخصص یافته‌اند، فرض را بر این می‌نهند که اقتصاد سیاسی مارکسی نیز همین هدف را دنبال می‌کند. این اشتباه بزرگی است. دوم آنکه، اقتصاددانان مدرن مدت‌ها توسط آموزه‌های کارل پوپر و انگاره‌های او مبنی بر نامربوط بودن دیالکتیک هگلی به روش علمی تعلیم یافته‌اند (و به راستی دیالکتیک هگلی برای مقصود مورد نظرِ «علم اقتصاد» نامربوط است، هرچند نه برای اقتصاد سیاسی). بر این اساس، آن‌ها باور دارند که می‌توان نظریه‌‌های مارکس را با حذف «مغلق‌نویسی‌های هگلیِ»‌ (Hegelese) آن علمی‌تر کرد. و این اشتباهی مهلک است.

[144]       شاید چند کلمه‌ای هم در خصوص اهمیت «تجرید کامل» (total abstraction) مناسب باشد. پوپر دقیقاً نوعی از کل‌گرایی (holism) را رد می‌کند: «اگر ما بخواهیم چیزی را مطالعه کنیم، مقید به آن هستیم که جنبه‌های معینی از آن را انتخاب کنیم. برای ما ممکن نیست که تمامی پیکره‌ی جهان یا طبیعت را مشاهده یا توصیف کنیم.» [ Popper, 1957, 28, p. 77] . اما سرمایه‌داری، به عنوان یک رویداد تاریخی، جنبه‌ای از «جهان» یا «طبیعت» نیست، بلکه به‌خودی خود یک پیکره‌ی کلی است. به چه دلیل سخن گفتن از این یا آن «جنبه» از سرمایه‌داری، خودِ سرمایه‌داری را ناشناخته وا می‌‌نهد؟ سرمایه‌داری نه یک حقیقت عام و جهانشمول، بلکه یک حقیقتِ تاریخی است، که تنها به‌منزله‌ی یک پیکر کلیْ (a whole piece) معنادار است. نگاه کنید همچنین به تفسیر هوشمندانه‌ی سیدنی هوک (Sidney Hook) با عنوان «روش دیالکتیکی نزد هگل و مارکس» [12 ,Hook, 1936]. جورج لوکاچ نیز «مقوله‌ی تمامیت» (category of totality) را به عنوان جزء لازمی از دیالکتیک، نزد هگل و مارکس مشترک می‌بیند. 

[145]       از دید من «روش علمی» پوپر تا جایی معقول به نظر می‌رسد که در مورد جستجوگری‌های علمی معطوف به یک حقیقت جهان‌شمول به‌کار بسته شود؛ حقیقتی که می‌تواند به عنوان «جنبه‌ای» از طبیعت یا «جهان» تعریف گردد. اما هیچ دلیل خوبی در دست نیست تا باور کنیم که این روش پوزیتیویستی-تجربه‌گرا (positivist-empiricist) می‌باید به‌طور ثمربخشی بر علوم تاریخی هم اِعمال گردد. این به‌اصطلاح «روش علمی» که ممکن است بتوان نشان داد که از کاربردهایی در فیزیک و شیمی برخوردار است، نمی‌باید تحت هیچ‌ شرایطی سایر علوم را با داعیه‌ی سست «تقلیل‌گراییْ» (reductionism) مرعوب و گمراه سازد. داعیه‌ی مهمل و مضحکی است اگر گفته شود که مطالعه‌ی یک نهاد انسانی (a human institution) می‌باید به‌طور روش‌شناختی «قابل فروکاستن» به نظریه‌های فیزیک شیمی باشد. (چنین داعیه‌‌ای چه نوع «گزاره‌ای» خواهد بود؟ [اشاره به دسته‌بندی پوپر از گزاره‌های منطقی /م.])

فرض کنید که یک جامعه‌ به‌گونه‌ای سازمان یافته است که فقط مردان می‌توانند رأی بدهند، و زنان از این حق محرومند. چنین جامعه‌ای بدون شک پدیده‌های خاص متنوعی را بروز می‌دهد، که یک دموکراسی غیرِ زن‌-گریز (nonmisogynic) فاقد آن‌ها خواهد بود. مسلماً هیچ جنبه‌ی متافیزیکی، بی‌معنا یا غیر علمی در این حرف وجود ندارد که بگوییم «علت مطلقِ» (absolute cause) پسِ پشت تمامی این ویژگی‌های خاصِ به‌لحاظ تجربیْ مشاهده‌پذیر در این جامعه، محروم‌سازی زنان از حق رأی است. بگذارید آن‌ها رأی بدهند، و این ویژگی‌های غریب ناپدید خواهند شد. اما پروفسورهای مدرن اصرار می‌ورزند که چنین «فرضیه‌»ای به‌جز از طریق یک «طرح‌ریزی/مهندسیِ اتوپیایی و کل‌گرا» (holistic and Utopian engineering)، که باید از آن پرهیز کرد، قابل تحقیق نیست و لاجرمْ این فرضیه‌ی آزموده‌ نشده می‌باید یک حدس اثبات‌نشده باقی بماند؛ و آنها در این پافشاری و مُلا-نطقی‌گریِ (pedantry) خودْ حتی دیوید هیوم را به شگفتی می‌اندازند. این نوع از علم‌زدگی گمراه (misguided scientism) حداقل به همان اندازه‌ی دیدگاه برخی مارکسیست‌هایی که اطمینان می‌دهند حقیقت تنها می‌باید از طریق «عمل و کردار» (practice) نشان داده شود، نامعقول است. تمام هدف علم اجتماعی آن است که محدودیت‌های یک نهاد دست‌ساخت بشر را پیش از (و نه پس از) آزمون تجربی قاطع و نهایی (یا انقلاب) آشکار سازد. اگر علم اجتماعی بر اساس روش تجربه‌گرا-پوزیتیویستیْ به‌جای آشکارسازیِ حقیقتِ روشن، تنها بتواند یک حدس دلبخواه و خودسرانه ارائه کند، این امر «گواه تجربی» خوبی است تا بر پایه‌ی آن هر فرد معقولی به بیهودگی این علم اجتماعی پی ببرد. 

[146]         a historical event

[147] worldly manifestation

[148]       «راز-واره‌گی‌ای که دیالکتیک در دستان هگل از آن رنج می‌برد، به‌هیچ رو مانع از آن نیست که او نخستین کسی باشد که شکل کلی عمل‌کرد دیالکتیک را به‌شیوه‌ای جامع و آگاهانه ارائه می‌کند. با شناسایی هسته‌ی عقلانی درون این پوسته‌ی رازآمیز، دیالکتیک نزد هگل بر روی سر خود ایستاده است. [دیالکتیک] می‌باید بار دیگر به‌تمامی وارونه گردد. (کارل مارکس، پی‌گفتار به دومین ویراست کاپیتال) [Marx, 1867, 23].

[149]         materialistic counterpart

[150]       این داوری به دفعات در نوشته‌های انگلس پدیدار می‌شود [Engels, 1878, 6; 1888, 7; 1892, 8].

[151]       «اما آنچه در مورد طبیعت درست است، به‌همان سان درباره‌ی تاریخ جامعه در همه‌ی شاخه‌هایش و تاریخ تمامی علومی که با امور انسانی سروکار دارند نیز صحیح است.» [Engels, 1888, 7, p. 611]. 

[152]         generator of the principles

[153]       باید به خواننده بار دیگر هشدار بدهم که به دلیل فشردگی و اختصار شرح و عرضه‌ی زیر، روایت من گرایش به بزرگ‌نمایی دیدگاه‌های اونو (به‌گونه‌ای که آن‌ها را درک می‌کنم) دارد، و در همین راستا اغلب گزاره‌هایی به کار می‌برم که او خود ممکن است به کار نبرد، یا در استفاده از آن‌ها تردید نماید. 

[154]         Doctrine of Simple Circulation

[155]         Doctrine of Production

[156]         surplus of production

[157] Doctrine of Distribution

[158] . Money as such

[159] . Money to Hoard

160] . The Form of Money-Lending Capital

[161] labor theory of value

[162] labor theory of social real cost

[163]       به دلیل این دیدگاه، اونو از سوی بسیاری از مارکسیست‌های ژاپنیْ به «تحریفات گردش‌مدارِ» (circulationist distortions) پیام کاپیتال متهم شده است.

[164] chrematistic form of capital

[165] motivating force of arbitrage

[166]       در علم اقتصاد ارتدوکس هر جنسی (good) می‌تواند به‌مثابه‌ی شمارش‌گر (numeraire) عمل کند، چون همیشه فرض بر وجود امکان کاملِ استفاده‌ از اختلاف قیمت بین بازارهاست (perfect arbitrage).

[167]         the spirit of commerce

[168]       به گفته‌ی مارکس: «مبادله‌ی کالاها … نخست در مرزهای جماعت/کمونته‌های اولیه آغاز می‌شود، در مکان‌های تماس آن‌ها با کمونته‌های مشابه دیگر. … اما به‌زودی، هنگامی که محصولات به‌‌ یکباره در روابط بیرونیِ یک کمونته به کالاها بدل شوند، در واکنش [به این وضع]، همچنین در داد و ستدهای درونیِ کمونته نیز چنین می‌شوند.» [Marx, 1867, 23, p. 87]. پس، سرمایه‌داریْ یا تولید کالاها به وسیله‌ی کالاها، حد نهاییِ درونی‌سازیِ مناسبات بیرونی است.  

[169] the form of commodity

[170]       اونو بر این باور است که بر پایه‌ی دگرگون‌سازی نیروی کار به کالا، «اشکال گردشْ ذات/جوهر حیات اقتصادی را به چنگ می‌آورند.»

[171]         Labor-and-Production Process

[172] Value-Formation-and-Augmentation Process

[173] Circulation-Process Of Capital

[174] Three Circuit-Forms of Capital

[175] Productive Capital Versus Circulation Capital

[176] The Turnover of Capital

[177] The Turnover-Period

[178] Circulation of Surplus Value

[179] Reproduction Process Of Capital

[180] Division of Surplus Value into Consumption and Accumulation Funds

[181] Accumulation Involving a Rise in Capital Composition

[182] The General Law of Capital Accumulation

[183] Reproduction Process of the Aggregate Social Capital

[184] Function of Money and Reproduction of the Money-Material

[185] Expanded Reproduction Scheme

[186] Absolute Foundation of the Law of Value

[187] Capital and Income

[188]         Saleability of labor-power

[189]       در نظریه‌ی اقتصادی مارکسی فقط اشیای مادی (با ظرفیت‌شان برای به‌بار آروردنِ خدمات در مسیر مصرف‌شان) می‌توانند «تولید» گردند. خدماتْ «تولید» نمی‌شوند و نمی‌توانند به‌خودی‌خود به کالا بدل شوند. «یک کالا … شیی‌ای بیرون از ماست، چیزی که با خواص خود خواسته‌های انسانی از این نوع یا نوع دیگر را برآورده می‌کند.»[Marx, 1867, 23, p. 23]

[190] value relation

[191]         social real costs

[192]       منظورم از جوهر ارزش (substance of value) هزینه‌ی واقعی تولید از منظر جامعه است. جوهر ارزش می‌باید از محاسبه‌ی هزینه‌ی خصوصیِ (private cost calculus) سرمایه‌داران، که در قیمت‌ها بازتاب می‌یابد، متمایز گردد. برای مثال، سرمایه‌داران برای استفاده از زمین هزینه می‌کنند، اما زمینِ فناناپذیر (indestructible land) موهبتی از سوی طبیعت است و برای جامعه هزینه‌ای در بر ندارد.

[193]       گزاره‌ای که من در اینجا طرح می‌کنم، نسبت به آنچه اونو احتمالاً پذیرای آن باشد، داعیه‌ی بزرگ‌تری است.

[194] a continually recurrent process

[195] absolute excess of capital

[196] feasible wage rate

[197] equilibrium wage rate

[198]       نظریه‌ی دستمردهای مارکس اغلب به عنوان نسخه‌ای از نظریه‌ی دستمزد معاش کلاسیک (classical subsistence wage theory) تلقی می‌شود. درست است که دستمزد واقعیْ بیرون از قیمت‌گذاری عام بازار تعیین می‌گردد، اما این به معنای آن نیست که دستمزد واقعی ممکن است به‌گونه‌ای زیست‌شناختی یا به‌طور میانه به‌عنوان بسته‌ی ثابتی از اقلام دستمزدی (wage goods) تجویز و تعیین گردد. همان بسته‌ی مادیْ در محیط‌های اجتماعی متفاوت می‌تواند توسط اکثریت کارگران یا به‌‌قدری وفور نعمت تلقی گردد که پس‌اندازه‌های پایداری را موجب گردد و یا چنان به‌دور از اخلاقْ نازل و ناکافی باشد که انگیزه‌ی آنان برای کارکردن را تحت تأثیر قرار دهد. بنابراین، امکان‌ دستمزدهای واقعی می‌باید «به‌طور اجتماعی» تعیین گردد. اقتصاددانان مارکسی اهمیت این رابطه‌ی اجتماعی را صرفا بدین خاطر که از منظر بازار (یعنی از منظر محاسبات سرمایه‌دارانه) نامربوط است، دست‌کم نمی‌گیرند.

[199]         law of surplus population

[200] scheme of reproduction

[201] tableau economique

[202] materials for consumption

[203]       احتیاط‌های پانویس ۱۹۵ [41] در اینجا نیز کاربست می‌یابند. باید در نظر داشت که اگر همه‌ی کالاها مقید به آن باشند که پیش از مصرفْ فروخته شوند، همه‌ی سرمایه‌داران در مجموعْ آمیزه‌ی یکسانی از ارزش‌های مصرفیْ به همان اندازه‌ی [مصرف] کل جامعه را تولید خواهند کرد. اما چنین شرطی پیش‌از اینْ در تعریف کالاها لحاظ شده است.

[204] aggregate structure of capital

[205] capitalist specialization

206]       تقسیم دو-بخشی (two-sectoral division) در طرح بازتولید مارکس که در انتهای جلد دوم کاپیتال مورد بررسی قرار گرفته است، اغلب به‌عنوان مقدمه‌ای بر تقسیم صنعتی چند-بخشی در جلد سوم کاپیتال نگریسته می‌شود. از آنجا که خود مارکس اغلب درباره‌ی «تجارت میان سرمایه‌داران گروه اول (department I) و سرمایه‌داران گروه دوم» سخن می‌گوید، بدبفهمی یادشده می‌تواند به سادگی ایجاد گردد؛ و بسیاری از اقتصاددانان تلاش کرده‌اند نظریه‌ی قمیت را در طرح بازتولید ادغام کنند، تا بتوانند برخی نتایج جالب توجه را از آن بیرون بکشند. (برای مثال نگاه کنید به پل سوئیزی [34, 1942,  بخش‌های II و III]). با این حال، من باور دارم که مارکس صرفاً آن چیزی را بیان کرد که سرافا (Sraffa) آن را حالت خود-جایگزینی  (self-replacement) می‌نامد، با تمایزگذاری میان کالاهای اصلی و غیراصلی (همان‌گونه که سرافا چنین تمایزی را قایل می‌شود)؛ هرچند تعریف سرافا در انطباق کامل با تعریف مارکس قرار ندارد. طرح بازتولید نشان می‌دهد که تا جایی که نیروی کار به‌مثابه‌ی کالا در دسترس باشد، سرمایه‌ی اجتماعی تجمیع‌یافته می‌تواند به‌گونه‌ای ساختار بیابد که رابطه‌ی ارزشی را با شرط خود-جایگزینی سازگار سازد. به بیان دیگر، این اثباتی است بر وجود تولید سرمایه‌دارانه.

[207] market (or price) relation

[208] The Income-Category of Profit

[209] Cost-price

[210] Inter-industrial Differences in Profit-rate

[211] Falling Tendency of General Profit-Rate

[212] Pursuit of Surplus-Profit

[213] Contradictions Inherent in Capitalist Method of Production

[214]         The Income-Category of Ground-Rent

[215] Differential Rent, Its first Form

[216] Productivity of Additional Capital

[217] Cost-price

[218] The Income-Category of Interest

[219] Loan Capital

[220] Credit-System

[221] Commercial Capital

[222] Illusory Character of Commercial Capital

[223] Interest-Bearing Capital

[224] Entrepreneurial Profit: Joint Stock Enterprise System

[225] The So-called National Income

[226] institutional conditions

[227] capital as such

[228] self-perpetuating system

[229] specialization

[230] interindustrial inequality of returns

[231] uniform rate of profit

[232]       شاید در اینجا توضیحی درباره‌ی موضوع موسوم به «مساله‌ی تبدیل» (transformation problem) مناسب باشد. بسیاری از اقتصاددانان مفتون گذار متناقض ظاهری از یک نظام برآورد ارزش به یک نظام برآورد قیمت بوده‌اند و تلاش کرده‌اند این مساله را از طریق ابداع برخی فرمول‌های تبدیل مکانیکی حل کنند. اما آن‌ها اغلب از این واقعیت غافل‌‌اند که قانون ارزشْ مستقل از سازوکار قیمت نیست، هرچند رابطه‌ی ارزش مقدم بر و مستقل از رابطه‌ی بازار (یا رابطه‌ی قمیت) است. منظورم را کمی شرح می‌دهم: بگذاریم سیستمْ یک نرخ دستمزد واقعیِ ممکن را انتخاب کند، سپس یک نرخ سود یکنواخت فراهم می‌گردد. بر این اساس، بازار به طور رقابتی مجموعه‌ای از قیمت‌های تولید و سطوح فعالیت تعادلی را برای همه‌ی صنایع تعیین می‌کند. تنها پس از این مرحله است که محاسبه‌ی میزان کار (یعنی تنها هزینه‌ی مرتبط و معنادار از منظر اجتماعی) ضروری برای تولید یک واحد از هر ارزشِ مصرفیِ مورد نیاز جامعه، ممکن می‌گردد. قانون ارزش که می‌گوید ارزش (یا هزینه‌ی اجتماعیِ واقعیِ) یک کالا توسط محتوای کارِ آن تعیین می‌گردد، به معنای آن نیست که ارزش می‌تواند به‌تنهایی به‌واسطه‌ی سازوبرگ فناورانه [ی تولید] یا شرایط فناورانه‌‌ی عرضه (technological supply conditions) تعیین گردد. برعکس، محتوای واقعیِ ارزش پیش از معلوم شدنِ شکل ارزش یا قمیت (به تعبیری، ابعاد ظرف)، قابل تعیین نیست.

            مشکل فوق از این واقعیت ناشی می‌شود که دیالکتیک سرمایه می‌باید رابطه‌ی ارزش را پیش از رابطه‌ی بازار توضیح دهد، و یا این واقعیت که «آموزه‌ی تولید» می‌باید مقدم بر «آموزه‌ی توزیع» بیاید. به‌همین خاطر است که من با صراحت این نکته را بیان کرده‌ام که در «آموزه‌ی تولید» سرمایه‌داران نمی‌باید هم‌پایه‌ی کارگران بر اساس ارزش‌های مصرفیِ ویژه‌ای که تولید می‌کنند، متمایز گردند و اینکه آن‌ها می‌باید همه‌ی اجناس (goods) را در نسبت یکسانی تولید کنند، البته مشروط بر اینکه هر جنس پیش از مصرف شدن، نخست در بازار عرضه گردد (نگاه کنید به پانویس ۲۰۵ [43]). نه مارکس و نه اونو رابطه‌ی بازار را با چنین فرضی خنثی‌سازی نکردند، بلکه حتی در «آموزه‌ی تولید» آن را در پس‌زمینه حفظ کرده و ارجاعات مبهمی به آن داشته‌اند. اما دیالکتیک سرمایه تنها می‌تواند با ارجاع‌ندادن به قیمت‌گذاری اجناس -تحت هیچ شرایطی- در «آموزه‌ی تولید» روشن‌تر گردد.

بنابراین، به‌عنوان نتیجه‌گیری، گذار از یک نظام برآورد ارزش به یک نظام برآورد قیمت، یا گذار از دکترین تولید به دکترین توزیع، به‌طور ناب مساله‌ای مربوط به عرضه‌داشتِ دیالکتیکی است و نه مساله‌ای از فرمول‌های تبدیل مکانیکی. این موضوع به طور وسیعی مورد بدفهمی واقع شده است، به‌ویژه به دلیل ارجاع زودرسِ مارکس به نظریه‌ی کارپایه‌ی ارزش در «آموزه‌ی گردش ساده»، اشتباهی از جانب مارکس، که بوهم‌باورک [1 ,Böhm-Bawerk, 1896]  و پیروانش به‌طور قابل فهمی آن را دستاویز انتقادات خود قرار دادند. اما پس از تصحیح این ایراد از جانب اونو، آن‌ها این دست‌مایه‌ی استدلالی‌شان را از دست دادند، هرچند انتقادات خود را به شکل دیگری صورت‌بندی کرده‌اند.

[233]       در هر صنعت نوعی، «تولید‌کنندگان حاشیه‌ای» (marginal producers) می‌باید قیمت بازار را دریافت کنند، که در حالت تعادل برابر با قیمت تولید است. در نظریه‌ی مارکسی، نیازی نیست که تولید‌کنندگان حاشیه‌ای (یعنی عرضه‌کنندگان واحدهای اضافی، هنگام افزایش تقاضای اجتماعی برای یک کالا) کسانی باشند که تحت بدترین شرایط فناورانه تولید می‌کنند. این مساله ممکن است اقتصاددانان جریان اصلی را سردرگم سازد، چرا که آن‌ها مطابق پندار رایج بر این تصور‌ اند که شرکت‌های [تولیدی] حاشیه‌ای همواره تحت نامطلوب‌ترین شرایط فعالیت می‌کنند. اما نظریه‌ی مارکسی سود و رقابت، برخلاف نظریه‌ی ارتدوکسیِ رقابت کامل، «ورود» و «خروج» آنی و بی‌اصطکاک را مفروض نمی‌گیرد. بنابراین، ممکن است سرمایه‌دارانی وجود داشته باشند که کمتر از سود میانگین کسب می‌کنند (قیمتِ تمام‌شده‌ی cost-price آنان بالاتر از سطح تولیدکنندگان حاشیه‌ای‌ است)، چون آن‌ها در حال حاضر به ماشین‌آلات نسبتاً نامرغوب وابسته‌اند که هنوز موعد اوراق کردن آن‌ها فرا نرسیده است. اگر در پاسخ به تقاضای فزونی-یافته، یک سرمایه‌گذاری جدید توسط شرکت‌های «تازه‌-وارد» یا تولیدکنندگان حاشیه‌ای انجام گیرد، ماشین‌آلات روزآمدتری می‌تواند وارد پروسه‌‌ی تولید گردد. یا مورد زیر را در نظر بیاورید:‌

            افزایشی در تقاضا در شهرها رخ می‌دهد و شرکت‌های واقع در شهرها محتمل‌تر است که«تولیدکنندگان حاشیه‌ای» باشند، اگرچه آن‌ها به‌لحاظ فنی نسبت به شرکت‌هایی که در روستاها فعالیت دارند، «فرادست» محسوب می‌شوند. چنین شرایط محتملی که بر پاسخ سویه‌ی تقاضا (supply-side response) تأثیر می‌گذارد، نباید به طور مکانیکی از دایره‌ی مفروضات کنار گذاشته شوند، زیرا این شرایط در مسیر توسعه‌ی سرمایه‌داری ضرورتاً گرایش به ناپدید شدن ندارند. این امر به معنای آن نیست که نظریه‌ی اقتصادی مارکسی پیامدهای نیرومند رقابت را دست‌کم می‌گیرد.    

[234]         توجه کنید که مارکس مقوله‌ی رانت/اجاره‌ی زمین (ground-rent) را در پایان جلد سوم کاپیتال مورد بحث قرار داده است.

[235]         commercial credit

[236]         money-capitalists

[237] functioning capitalists

[238] entrepreneurial profit / Unternehmergewinn (German)

[239] income recipients

[240] turnover-time

[241] idle funds

[242] loanable funds

[243]         lending and borrowing

[244] operating entrepreneurs 

            [برگردان این عبارت به «کارآفرینان فعال» شاید ساده‌تر و رایج‌تر باشد، اما واژه‌ی «کارآفرین» خود ترمی به‌شدت حاوی هنجارهای سرمایه‌دارانه است. /م.]

[245]         non-capitalist

[246] average-profit

[247] entrepreneurial gain

[248] the externalisation of the relations of capital

[249] interest-bearing capital

[250]       استدلال اونو تقریباً به قرار زیر است: چون سرمایه‌ی تجاری در کارکرد اکیدا گردشی تخصص‌ یافته است، هیچ ارزش اضافی‌ای خلق نمی‌کند. در عوض، سرمایه‌ی تجاری بدین دلیل کسب سود می‌کند که از طریق کاهش بازه‌ی زمانیِ نامولدِ گردش، به‌طور غیرمستقیم در خلق ارزش اضافی مشارکت می‌نماید. اگر سرمایه‌ی تجاری کالاها را از سرمایه‌داران صنعتی بخرد و آنها را با قیمت‌هایی بالاتر به خریداران نهایی بفروشد، سود تجاری‌ای که کسب می‌کند ضرورتاً می‌بایستی متشکل از دو مولفه‌ی زیر باشد: الف) بهره، که می‌باید در هر حال حاصل می‌شد، اگر پول در بازار وام (loan market) سرمایه‌گذاری شده بود؛ و ب) منفعت حقیقیِ قابل انتساب به فعالیت «پیشگامی» یا سود شرکتی (Unternehmergewinn). در اینجا، بهره به عنوان یک بازده‌ خودکارِ (automatic yield) افزوده شده بر سرمایه درک می‌گردد، یعنی این مساله که این بازده، صرفاً بازتابی از نرخ بهره‌ی تعیین شده در بازار پولی جاری (current money market) است، دیگر مناسبتی ندارد. بنابراین، سرمایه چنان نگریسته می‌شود که به‌طور خودکارْ حامل بهره است. [Chap. 24 , Vol. III , 23, 1894]

[251] joint-stock companies / Aktiengesellschaften (German)

 [شرکت سهامی، در فرهنگ واژگان اقتصادی، بنگاهی اقتصادی است که کل سرمایه‌ی آن از تعدادی سهام هم‌ارزش تشکیل می‌شود که میان صاحبان سهام تقسیم می‌شود. شرکت‌های سهامی به دو نوع سهامی خاص و سهامی عام تقسیم می‌شوند که مهم‌ترین تفاوت این دو در این است که سهام شرکت‌های سهامی عام در بازار بورس قابل مبادله است. /م.]

[252]       بیشترین موارد ارجاعات مارکس به «شرکت‌های سهامی» در سرآغاز فصل ۲۷ («نقش اعتبار در تولید سرمایه‌دارانه») جلد سوم کاپیتال است [23 ,1894]. برای مثال، مارکس در رابطه با شکل‌گیری شرکت‌های سهامی چنین می‌گوید: «سرمایه، که خود بر یک شیوه‌ی اجتماعی تولید تکیه داشته و تراکم اجتماعی ابزار کار و نیروی کار را پیش‌انگاشت خود دارد، در اینجا مستقیماً مرهون شکل سرمایه‌ی اجتماعی (سرمایه‌ی افرادِ مستقیماً وابسته‌) -متمایز از سرمایه‌ی خصوصی- است؛ و متولیان سرمایه این شکل تعهدات اجتماعی (social undertakings) را متمایز از تعهدات خصوصی فرض می‌کنند. چنین چیزی لغو سرمایه به‌مثابه‌ی دارایی خصوصیْ در چارچوب خودِ تولید سرمایه‌دارانه است.» [Vol. III, p. 436, 1894 (1966), 23]

            ارجاعات متعدد دیگری نیز از این دست وجود دارد. اما شرکت‌های سهامی‌ای که مارکس به‌واقع شاهد ظهور آن‌ها بود، شرکت‌های فعال در حوزه‌ی کسب‌وکار راه‌آهن بودند. «جهان همچنان فاقد راه آهن می‌بود، اگر این صنعت مجبور بود منتظر آن بماند که [فرآیند] انباشتْ به ظهور شماری سرمایه‌های منفرد [با دارایی‌هایی] فراتر از حد کفایت برای ساخت‌و ساز راه‌آهن بیانجامد. برعکس، تمرکزْ (centralisation) در چشم‌به‌هم زدنی از طریق شرکت‌های سهامیْ این کار را به انجام رساند.» [Vol. I, p. 628, 1867 (1963), 23] . اما سرمایه‌داری انحصارگرا (monopolistic) به‌میانجی جذب و اقتباس نظام سهامی در حوزه‌ی مالی، تجارت دریایی، حمل‌و‌نقل یا خدمات عمومی حاصل نمی‌شود. تنها هنگامی که صنایع تولیدیِ کلیدی نظیر آهن‌و‌فولاد چنین نظامی را اقتباس کنند، انحصارات شروع به جایگزینی رقابت می‌کنند.    

[253] capitalized value of any asset

[254]      چون، اگر [چنین تبدیلی] یک واقعیت می‌بود، معاملات گسترده‌ی زمین می‌بایستی در نظریه‌ی ناب سرمایه پیش‌انگاشته می‌شد. در نتیجه، روابط میان صاحبان زمین و سرمایه‌داران مبهم و نامعلوم می‌مانْد. اگر برای مثال، سرمایه‌داران حوزه‌ی کشاورزیْ صاحب زمین می‌بودند، تقسیم ارزش‌های اضافی آنان به سود و اجاره دیگر بیش از این از طریق اصل بازار سامان نمی‌یافت. سرمایه‌داران کشت‌کارِ صاحب زمین‌های بارآورتر، مزیت بزرگی نسبت به آن‌هایی که صاحب زمین‌های کمتر بارور بودند، می‌داشتند؛ و رقابت به انحصارات منجر می شد. چنین پیامدی با الگوی سرمایه‌داری ناب ناسازگار است. 

[255] a capitalist enterprise

[256] rentiers

[257] chrematistics of capital

[258] logical consistency

[259] monopoly capitalism

[260] manufacturing industry

[261] historically-realized picture

[262] Fixed Capital Investment

[263] Chronic Excess of Capital

[264] Custom Duties

[265] [دامپینگ (Dumping): فروش کالا با قیمتی کمتر در بازار خارجی/م.]

[266]         Satellites

[267] Colonial Empires

[268] dialectic of capital in history

[269] dialectic of capital as such

[270] extra-economic forces

[271]       «در این جزوه نشان داده می‌شود که جنگ ۱۹۱۸۱۹۱۴، یک جنگ امپریالیستی (یعنی یک جنگ تصرف‌طلبانه‌ و بی‌رحمانه برای چپاول‌گری) از جانب هر یک از دو جناحِ آن بود. جنگی بود برای تقسیم جهان، برای بخش‌بندی و بخش‌بندیِ دوباره‌ی مستعمرات و حوزه‌های نفوذ سرمایه‌ی مالی و غیره. [Lenin, 1917, 18, p. 189-190].  

[272]       باید در اینجا یادآور شوم که عصر امپریالیسم که در سال‌های پایانی دهه‌ی ۱۸۷۰ آغاز شده بود، با رویداد عظیم جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ پایان گرفت. طبق دیدگاه اونو، سنخ مادی‌ای که مرحله‌ی امپریالیسم را سرشت‌نمایی می‌کند، می‌باید از تاریخ اقتصادی این دوره استنتاج گردد. به نظر می‌رسد که اونو بر این باور است که سرمایه‌داری پس از تولد حکومت شوروی جایگاه پیشین خود به عنوان نیروی مرکزی و وحدت‌بخش تاریخ جهان را از دست داده است و از آن زمانْ ملت‌های سرمایه‌داری برای باز-سامان‌دهیِ خودْ مجبور بوده‌اند به طور فزآینده‌ای بر ماشین دولتی تکیه کنند. روشن است که تحت چنین شرایطیْ شکلِ سرمایه‌ی مالی، که دیگر خود-بسنده‌گی‌اش را از دست داده، قادر نیست دیالکتیک خود را به طور کامل آشکار سازد. بنابراین، امپریالیسم، در معنای اونویی از «مرحله»، نمی‌تواند از ویژگی‌های جهان امروزی، یعنی از یک سرمایه‌داری نیمه‌جان، برون‌یابی و استنتاج گردد.   

[273]         Hegel's "thought" before the creation of the world

[274] worldly manifestations

[275] Hegelese

            [صفتی مطایبه‌آمیز درباره‌ی ابهام و پیچیدگی یک نوشتار، با ارجاع به سبک نوشتاری دشوار-فهم هگل. البته روشن است که در اینجا سکین این واژه‌ را در معنایی دوپهلو به کار می‌برد، یعنی علاوه بر اشاره‌ی فروتنانه‌ به ناروشنی متن، به سهم بیشتر گرایش هگلی در رویکرد خود (در مقایسه با رویکرد اونو) نیز اشاره می‌کند. /م.] 

[276] "the science of the history of society"

[277] an ideological hypothesis

[278] the Hegelian philosophy of law

[279] his scientific analysis left something to be desired

[280] passive socialism

[281] a historical rather than a permanent institution

[282] چکیده‌ای برگرفته از این اثر مارکس [Preface, 1859, 22‎]

[283] The principle of sub-structure

[284] sub-structure

[285] super-structure

[286] The principle of correspondence

[287] society's material productive-forces

[288] The principle of class-antagonism

[289]         self-sufficient model of pure capitalism

[290]         progressive mechanization

[291]       «توسعه‌ی نیروهای مولدِ کار اجتماعیْ وظیفه‌ی تاریخی و توجیه سرمایه است.» [Marx, 1894, 23, Vol. III, p. 259]. «… شیوه‌ی سرمایه‌دارانه‌ی تولیدْ قدرتِ مولد اجتماعیِ کار را بیش از همه‌ی شیوه‌های تولیدی پیشینْ پرورش و بسط می‌دهد. … » [Marx, 1885, 23, Vol. II, p. 144]

[292] a historically-limited practice

[293] super-abundance of capital or absolute excess of capital 

[294]       اگر نیروی کار بتواند مستقیماً تولید گردد، سرمایه دشواری‌ای در افزایش دادن میزان عرضه‌اش، هر زمانی که تقاضا برای آنْ قیمت‌اش را بالا ببرد، ندارد. اما نیروی کار، تنها «کالای ساده‌»ی نظام سرمایه‌داری ناب است که عرضه‌ی آن نمی‌تواند به‌طور سرمایه‌دارانه تنظیم گردد. بنابراین بازار سرمایه‌دارانه فاقد سازوکاری برای کنترل افزایش دستمزدهاست.

[295] internal contradictions

[296]       «گهگاه، تضاد و کشاکش میان عاملیت‌های ستیزندهْ به بحران‌ها راه می‌برد. اما بحران‌ها همواره راه‌حل‌های زودگذر و قهریِ تضادهای موجود هستند. آن‌ها فوران‌های خشونت‌آمیزی هستند که برای مدتیْ تعادل توزیع‌شده را باز می گردانند.» [Marx, 1894, 23, Vol. III, p. 249].

[297] breaking force

[298] restoring force

[299] exploitation of surplus value

[300] extra-economic coercions

[301]         aspiration

[302]         the pre-history of human society

[303]       « … اما در درون جامعه‌ی بورژوایی شرایط مادی برای برون رفت از این هم‌ستیزی خلق می‌گردد. بر این اساس، پیشا-تاریخ جامعه‌ی بشری با این صورت‌بندی اجتماعی به‌پایان می‌رسد.» [Marx, 1859, 22, pp. 21-22].  

[304]         class-nature of capitalism

[305]       نگاه کنید به نقل قول [۶] از بخش نخست همین نوشتار. این دیدگاه کاملاً به روشنی توسط انگلس بیان شده است، به‌ویژه در کتاب «فوئرباخ». [7, 1888]

[306]       و همین سردرگمی و اغتشاش است که به‌طور کاملاً کورکورانه توسط «رادیکال‌ها»ی معاصر اقتباس شده است. من نمی‌گویم که وحدت نظریه و عمل اهمیتی ندارد، اما چنین به نظرم می‌رسد که این مفهوم به طور وسیعی مورد بدفهمی قرار گرفته است. برای مثال نگاه کنید به نقل‌قول ذکر شده از مائو [۷] در بخش اول متن حاضر. وحدت نظریه و عمل بدین معنا نیست که اعتبار گزاره‌ی علمی می‌باید (یا می‌تواند) با فعالیت انسانی مورد آزمون قرار گیرد؛ بلکه تنها بدین معناست که دانشی که به هیچ کنشی (پراکسیس) راه نبرد، اهمیت یا موضوعیت ناچیزی برای جامعه‌ی انسانی دارد. مارکس در تزهایش درباره‌ی فوئرباخ می‌گوید: «آدمی می‌باید در جریان عملْ (پراکسیسْ) حقیقت، واقعیت و این‌جهانی-بودنِ (Diesseitigkeit) اندیشه‌ی خود را اثبات کند». «در اینجا حقیقت اندیشه‌ی آدمی، مسلماً به معنای عینیت (objectivity) یک گزاره‌ی علمی نیست. » (نگاه کنید به سیدنی هوک، [Hook, 1962, 12, chap. 8]. پس، دانش [مربوط به] سرمایه‌داری برای کسب اعتبار علمی نیازمند هیچ کردار ماجراجویانه‌ای (adventurous practice) نیست؛ اما سرمایه‌داری به‌خودیِ خود و بدون میانجی پراکسیس انسانی فرو نمی‌پاشد. یک ایدئولوژی (که لازم نیست یکتا باشد) ممکن است از یک نظریه‌ی علمی الهام بگیرد و تنها چنین ایدئولوژی‌ای می‌تواند به یک پراکسیس مؤثر بیانجامد. بنابراین، وحدت نظریه‌ و عملْ معنایی جز [ضرورت] اقتباس یک ایدئولوژی مؤثر نمی‌دهد.

[307]         Early Marx

[308] questionable phenomenology of "alienation"

[309] Marx's undergraduate Paris Manuscripts

[310]       مارکس می‌گوید: «دیالکتیک در شکل رابطه‌ایِ آن، در فهم و بازشناسیِ مثبتِ (affirmative) آن از وضعیت موجودِ اشیاء، همچنین به‌طور همزمانْ بازشناسیِ نفیِ آن وضعیتْ و فروپاشیِ گریزناپذیرِ آن را نیز در بر دارد.»[Marx, 1867, 23, p. 20]. از این فراز معروف مارکس اغلب چنین برداشت می‌شود که قوانین حرکتِ وضعیت اشیاء (نظیر سرمایه‌داری) به‌خودیِ خود قوانین فروپاشی گریزناپذیر آن (مثلاً فروپاشی سرمایه‌داری) نیز هستند. به نظر می‌رسد که خود مارکس نیز [در اینجا] چنین منظوری داشته است. در این باره، اونو تفسیر بدیلی را پیش می‌نهد که به موجب آنْ فهم کامل و تامِ وضعیت اشیاء، بر امکان لغو و براندازی آن وضعیت دلالت دارد. دیالکتیک شیوه‌ی فهمِ کامل/جامع (total comprehension)‌ است (نگاه کنید به پانویس ۱۴۶ [29]). همچنین توجه کنید که این دیدگاهْ بیانگر یک روش‌شناسیِ علمی کاملاً مخالف با روش‌شناسی پوپر است، چرا که این یکْ [امکان] هر گونه فهم جامع را انکار کرده و در نتیجه تنها «مهندسی اجتماعیِ تدریجی» (piecemeal social engineering) را تایید می‌کند. [Popper, 1957, 28, p. 64]

[311] woolly notion of dialectical materialism

1 thought on “مکتب اونو: مشارکتی ژاپنی در اقتصاد سیاسی مارکسی | توماس سکین | برگردان: مانیا بهروزی”

  1. مقاله نیست لامصب کتابه.تمومی نداره.گفتم یه نیم ساعت طول میکشه.الان یک ساعت و نیمه مشغولم.سپاس از مترجمش و سپاس ازفروغ.

Comments are closed.