از معمای مذاکرات (غیر)مستقیم تا بداهت کشتارهای مستقیم: حفظ نظام اوجب واجبات است

از معمای مذاکرات (غیر)مستقیم تا بداهت کشتارهای مستقیم:

حفظ نظام اوجب واجبات است

امین حصوری | ۲۵ فروردین ۱۴۰۴

مقدمه

فراز و فرودهای منتهی به مذاکرات میان دولت‌های ایران و ایالات متحد و رتوریک لغزان و پرهیاهوی دوطرفْ به‌تنهایی بستری عینی برای آموزش سیاسیِ انتقادی فراهم کرده‌اند. چون این رویدادها تصویر ملموسی از جایگاه و ماهیت واقعی جمهوری اسلامی در بافتار مناسبات قدرت جهانی ترسیم می‌کنند، طوری‌که بتوان خودویژگی‌های جمهوری اسلامی و پویش تاریخی آن را در پیوند درون‌ماندگار‌شان با‌ شالوده‌های نظم جهانی به‌فهم و تصور درآورد؛ نه آن‌گونه که به‌طور معمول در جدایی یا حتی تقابل با یکدیگر بازنمایی می‌شوند. این نوشتار با نگاهی به روند تمهید این مذاکرات، برخی دلالت‌های آن درباره‌ی جایگاه جمهوری اسلامی در روند بازتنظیم مناسبات سیال بیناامپریالیستی را بررسی می‌کند. باور کانونی و نقطه‌ی عزیمت این نوشتار آن است که همان‌گونه که برآمدن جمهوری اسلامیْ خود در بستر مناسبات قدرت امپریالیستی رخ داد، مسیر تکوین و تحقق ماهیتِ آن نیز با کارویژه‌هایش در بازتولید نظم جهانی پیوند دارد. شاید تمامی نوشتارِ حاضر تلاشی‌ست برای مستدل‌کردن این نقطه‌ی عزیمت و بازگشت مطمئن‌تر به آن در سطحی دیگر.

نکته‌ی قابل توجه این است که کارکرد روشنگرانه‌یِ رویدادهای اخیر درخصوص ماهیت جمهوری اسلامی ناشی از فشار واقعیات درهم‌تافته‌ی تاریخی و دینامیک تحولات بوده است، نه پیامدی از تلاش‌های هدفمند نیروهای اپوزیسیون که معمولا در قالب «افشاگری»‌های سیاسی تجلی می‌یابند. از آنجا که مجموعه‌ی راهبردها و رویه‌هایی که مسیرِ شدنِ این نظام سیاسی (و خط‌سیر هستی آن) را شکل داده‌اند، حاوی و موجد تناقض‌های اساسی بوده‌اند، این تناقض‌ها گاه به‌گونه‌ای سر باز می‌کنند که مدیریت رخدادهای مربوطه و مدیریت بازنمایی آنها از توان جمهوری اسلامی فراتر می‌روند. هرچند این دست‌پیامدها معمولا با توسل به اقدامات و رویه‌های متناقض دیگری مدیریت شده‌اند.

۱. وقتی زورت نمی‌رسد، مطیع باش، ولی لاف بزن و حاشا کن!

مسیر این مذاکرات به‌مدد رشته تهدیدات بی‌وقفه‌ی ترامپ هموار شد. این تهدیدات که با تحولات نامنتظر در سوریه و لبنان وجه عینی‌تری یافتند، پس از استقرار ناوگان جنگی و بمب‌افکن‌های ایالات متحد در اقیانوس هند به یک خطر ملموس برای جمهوری اسلامی بدل شدند1. دست بالاتر ترامپ در تعیین و تحمیل شیوه‌ی انجام مذاکرات با جمهوری اسلامی امیدها و داعیه‌های حاکمان دولت ایران درباره‌ی «مذاکره‌ی غیرمستقیم و بدون پیش‌شرط» را نقش بر آب کرد. پاپس‌کشیدن‌ مسکو از پشتیبانی‌های مورد انتظار دولت ایران هم راهی برای پافشاری بیشتر و چانه‌زنی‌های معمول از طریق مانورهای سیاسیِ تهاجمی و رتوریک «پرصلابت» باقی نگذاشت. در همان روزی که مجلس روسیه بالاخره پیمان همکاری‌های راهبردی با ایران را امضا کرد (پیمانی که دولت ایران از مدت‌ها پیش چشم امید به نهایی‌شدن‌اش دوخته بود)، وزارت خارجه‌ی روسیه حجت را بر جمهوری اسلامی تمام کرد که عقد این پیمان به‌معنای حمایت نظامی روسیه از دولت ایران به‌وقت تهاجم خارجی (از سوی ایالات متحد) نیست2. ازطرفی، برای دیگر هم‌پیمان شرقی (پکن) هم، به‌واسطه‌ی مخمصه‌ی جنگ تعرفه‌ای با واشنگتن، حمایت بیشتر از جمهوری اسلامی فاقد هرگونه اولویت و امکانی‌ بود. از این رو، حاکمان ایران در کابوس رویارویی ناگزیر با ترامپ بی‌پشتوانه ماندند. در این موقعیت، اختلافات میان مقامات و‌ نخبگان نظام اسلامی درباره تکیه‌ی حداکثری به روسیه (و‌ کانون شرقی قدرت جهانی) به‌طرز دردناکی مرتفع شد: چون به‌نظر می‌رسد پشت‌کردن روسیه به ایران‌ در وانهادن سوریه به ترکیه (به‌نیابت غرب) حالا به‌طرز به‌مراتب پرهزینه‌تری در قالب تنهاگذاشتن ایران در مواجهه با ایالات متحد در حال تکرار‌شدن است. و این تاییدی‌ست بر این بدبینی اعلام‌شده و‌ هشدارهای برخی نیروها و‌ نحبگان نظام اسلامی که «در نظر دولت روسیه مساله‌ی ایران صرفا کارتی در بازی‌های پردامنه‌اش با غرب است».

نتیجه آنکه، همان‌ نیروهایی که تا دیروز به جایگاه پکن و‌ مسکو در سیاست خارجی ایران قداستی همچون «عتبات عالیات» در شیعه‌گری می‌دادند، اکنون صریحا یا تلویحا ندای برائت از شرق و لبیک به غرب سر داده‌اند. مشخصاً حاکمان بی‌پناه‌مانده‌‌ی جمهوری اسلامی، سراسیمه به برآوردن برخی از مهم‌ترین پیش‌شرط‌های اعلام‌شده‌ی ترامپ برای مذاکرات روی آوردند (هر چند قابل تصور است که این گزینه از مدت‌ها قبل نیز همچون گزینه‌ای محتمل برای مواجهه با بدترین شرایط روی میز تصمیم‌گیریِ حاکمان بوده است): جمهوری اسلامی نیروهای مستشاری و نطامی خود را از یمن بیرون کشید و به نیابتی‌های یمنی فرمان ایست داد3؛ به‌همین‌سان، به نیروهای حشدالشعبی عراق هم دستور «نرمش قهرمانانه» داد4؛ و سرانجام، به حزب‌الله لبنان، یا همان به‌اصطلاح دژ ایدئولوژیکنظامی خود در قلب منطقه‌ی دشمن، چراغ سبز داد تا برای روند خلع‌سلاح اعلام آمادگی کند5.

آنها همه‌ی این پیش‌شرط‌ها را به‌سرعت برآوردند تا جدیت و حسن‌نیت خود را به طرف آمریکایی نشان دهند، با این امید ضمنی که شاید از قیود محتمل دیگر (نظیر وانهادن توان موشکی و‌ پهپادی) معاف شوند؛ و‌ شاید امتیازاتی هم در رابطه با مجوز فناوری هسته‌ای «صلح‌آمیز» کسب کنند. درعوض، برای منحرف‌کردن افکار عمومی داخلی (و منطقه‌ای) از این «نرمش‌های قهرمانانه»، تا جایی که در توان داشتند درباره‌ی شکل انجام مذاکرات و «غیرمستقیم‌»بودن گفتگوها هیاهو به‌پا کردند: هدف حاکمان از این پروپاگاندا این بوده است که با کلیدی و «حیثیتی» جلوه‌دادن این مساله‌ی بی‌اهمیت، اصل چرخش راهبردی و عقب‌نشینی خفت‌بار خود (در قیاس با داعیه‌های پرهیاهوی ضدیت و هماوردی با آمریکا) را به حاشیه ببرند یا جایگاه ماهیتا فرودست‌شان در این مذاکرات را پنهان دارند. هرچند، به‌هرصورت، بعدا با افتخار اعلام خواهند کرد که چیزی در روند‌ مذاکرات «غیرمستقیم» بر آنها تحمیل نشده است و اینکه جمهوری اسلامی طرف پیروزمند این مذاکرات بوده‌ است. فقط یک مسئله تاحدی محاسبات‌شان را بر هم زد: اینکه ترامپ بنا به شیو‌ه‌های نامتعارف‌اش و عدم پایبندی‌اش به رویه‌های دیپلماتیک، مستقیم‌بودن‌ مذاکرات را با صدای رسا اعلام کرد، یا دست‌کم از این‌طریق امکان برپایی مذاکرات غیرمستقیم را منتفی اعلام کرد. این گونه بود که حاکمان جمهوری اسلامی برای سرپوش‌نهادن به پوشالی‌بودن‌ داعیه‌ی «مذاکرات غیرمستقیم»، که بنا بود سرپناهی حداقلیِ برای لاف‌های اقتدارشان‌ باشد، سخت به دردسر و تکاپو افتادند. حتی تا سر حد سفسطه و ارائه‌ی تفاسیری شبه‌فقهی از معنای مذاکرات غیرمستقیم (برای مثال، ن.ک. به اظهارات حسین موسویان، عضو پیشین تیم مذاکره‌کننده هسته‌ایِ دولت ایران6 یا اظهارات علی لاریجانی7).

اما فارغ از شعبده‌بازی‌های دستگاه پروپاگاندای رژیم ایران درباره‌ی شکل مذاکرات، که معطوف به افکار عمومی داخلی یا منطقه‌ای‌ست، ابعاد «نرمش قهرمانانه»ی اخیر فراتر از چیزی‌ست که تاکنون معلوم شده است. زمینه و روند رویدادهای مرتبط با این مذاکرات از سناریوهای محتمل آتی برای بازتنظیم رابطه‌ی جمهوری اسلامی با غرب و حتی چینش مجدد جایگاه ایران در بازار جهانی خبر می‌دهند. برای مثال، اعلام رسمی اینکه جمهوری اسلامی (و شخص «مقام‌معظم رهبری») مشکلی با سرمایه‌گذاری آتی ایالات متحد در پهنه‌ی اقتصادی ایران ندارد8.

این واقعیت که جمهوری اسلامی در امتداد داعیه‌های استکبارستیزی‌اش همواره رویکردی تهاجمی در خاورمیانه داشته است، عموما فهم این واقعیت مهم‌تر را به‌ حاشیه برده است که دولت ایران در مناسبات سیال میان کانون‌های جهانی قدرت، نهایتاً جایگاهی فرودست داشته است. دست‌کم تحولات اخیر سوریه و لبنان شواهد مهمی در تایید این‌ مدعا عرضه کرده‌اند که تا زمانی که میدان‌ نبرد بین قدرت‌ها به‌شیوه‌ی کنونی چرخش نیافته بود، یکی از کارویژه‌های دولت ایران پیش‌بردن برخی نبردهای نیابتی‌ (عمدتا به‌نیابت از قطب امپریالیستیِ روسیه) بوده است. این نبردهای نیابتی در کنار سایر ابعاد انضمامی و پیامدهای محلی‌شان، به بازتولید «رژیم‌ جهانی جنگ» (Global War Regime) و «انباشت نظامی‌شده» (militarized accumulation) خدمت کرد‌اند؛ و البته همزمان، قدرت مانورهای توسعه‌طلبانه‌ی دولت اسرائیل را به‌طرز چشمگیری تقویت کرده‌اند. با این حال، طولانی‌شدن دوره‌ی ایفای این نقش نیابتی و خودبزرگ‌پنداری حاکمان جمهوری اسلامی موجب شده‌اند که در عرصه‌ی مناسبات قدرت‌ جهانی و‌ منطقه‌ای فاعلیتی فراواقعی به دولت ایران نسبت داده شود؛ انتسابی که البته فواید و منافع متنوعی برای کانون‌های غربی و شرقی قدرت داشته است.

تاکید بر فرودستی دولت ایران در مناسبات کلان‌مقیاسِ قدرت جهانی، به‌معنای تقلیل پیامدهای ویرانگر و فاجعه‌بار مداخلات منطقه‌ای دولت ایران برای مردمان خاورمیانه، و مسئولیت مستقیم حاکمان ایران در این فجایع نیست. بلکه ایفای کارویژه‌های یک قدرت نیابتی در منطقه تنها به‌میانجی بلندپروازی‌های نظامیایدئولوژیک، و منافع سیاسیاقتصادی حاکمان ایران ممکن شده است. ترکیب پایدار این کارویژه‌ها با منافع حاکمان ایران، یا دقیق‌تر منافع متقابل طبقات حاکم در «متروپل و‌ پیرامونی»، مستلزم برخورداری دولت ایران از حدی از اختیارات و امتیازات بوده است. ازطرفی، در بافتار چندقطبیِ (multipolar) نظم‌ جهانی، امکان حرکت دولت‌ها در شکاف‌های حادثِ برآمده از رقابت‌ستیزهای کانون‌های امپریالیستی، دامنه‌ی این اختیارات و امتیازات را افزایش داده است‌. این گونه بود که دولت ایران به یک قدرت منطقه‌ایِ خُرده‌امپریالیست بدل شد.

همین‌جا باید خاطرنشان کرد که پیشبرد «جنگ‌های نیابتی» (proxy-wars) در منطقه از سوی یک قدرت منطقه‌ای (نظیر دولت ایران) تنها بیرونی‌ترین و مشهودترین نمود «کارویژه‌های نیابتیِ» این‌دست دولت‌ها هستند؛ و به‌همین دلیل بر کارویژه‌‌های عام‌تر آن‌ها سایه می‌اندازند. چون «کارویژه‌های نیابتیِ» یک قدرت منطقه‌ای در وجهی گسترده‌تر کمک به بازتولید کل مناسباتی‌ست که شالوده‌ی نظم جهانی‌ را می‌سازند. برای مثال، دولت ایران به‌مثابه‌ی یک خُرده‌امپریالیست9 (sub-imperialist) اگرچه قدرت مانور زیادی در تعیین و‌ تغییر مناسبات کلان قدرت در سطح جهانی نداشته است، اما به شیوه‌های متعددی تحقق این مناسبات را (دست‌کم در سطح منطقه‌ای) تسهیل کرده است و به‌سهم خود به استمرار نظم جهانی خدمت کرده است. در کنار کمک به گسترش «رژیم جهانی جنگ» و بازتولید چرخه‌های «انباشت نظامی‌شده»، مهم‌ترین کارویژه‌ی دولت ایران برای استمرار نظم جهانی، کمک به تداوم سازوکارهای انقیاد ستمدیدگانِِ این نظم بوده است، که ازطریق سرکوب‌های مستمر و سیستماتیک در جغرافیای ایران، و گسترشِ فرامرزیِ دامنه‌ی سرکوب‌ها به جوامع منطقه محقق شده است. کارکرد نهایی این سرکوب‌ها معطوف به ساحَت آگاهی/سوژگی فردی و جمعی بوده است تا روند شکل‌گیری آگاهی انتقادی و سوژگی جمعیِ ضدسرمایه‌دارانه را مسدود یا مختل سازد (نمود بارز آن در سرکوب مستمر جریانات سیاسی و جنبش‌‌های اجتماعی مترقی و نیز برساختن جریانات و جنبش‌های ارتجاعی مشهود است)

این وجه از کارکردهای خُرده‌امپریالیستی دولت ایران برای استمرار نظم جهانی را می‌توان به‌طور مشخص در دو مولفه‌ی هم‌بسته‌ی زیر خلاصه کرد: جلوگیری از تکوین آگاهی طبقاتی و سرکوب نیروهای اجتماعی مترقی، به‌نفع تقویت گرایش‌های جمعیِ محدود و حتی ارتجاعی؛ و جلوگیری از تکوین امکانات ذهنی و عینی همبستگی ستمدیدگان (خواه همبستگی بین پیکارهای مختلف ضدستم در گستره‌ی داخلی؛ و خواه همبستگی فرامرزی و فراملیِ ستمدیدگان در منطقه‌‌ی خاورمیانه)

۲. جایی که زورت می‌رسد، بی‌رحم باش، بُکش و‌ مرعوب کن!

اما دولت ایران چگونه قادر شده است (می‌شود) کارویژه‌ی عام خود در کمک به بازتولید نظم سرمایه‌دارانه و تسهیل مناسبات امپریالیستیِ حاکم بر آن را پنهان سازد؟ عمدتا از این‌طریق که از دیرباز تاکنون کارویژه‌ی خاص خود، یعنی پیشبرد جنگ‌های نیابتی در منطقه را در پوشش ایدئولوژیک مبارزه با بنیادهای این نظم (استکبارستیزی یا غرب‌ستیزی) پیش برده است. ژست‌ها و شعارها و داعیه‌های تهاجمی حاکمان ایران نسبت به قدرت‌های غربی، و تجمیع و جهت‌گیری عملی‌ترِ این خصومت به‌سمت مهم‌ترین دژ امپریالیستی غرب در خاورمیانه (یعنی دولت اسرائیل) مصالح مهمی برای تحقق این سازوکار پنهان‌سازیِ بوده‌اند. در همین راستا، خصوصا در سال‌های اخیر نیروهای چپ اردوگاهی (چه وابستگان رژیم ایران و چه نیروهای مستقل ایرانی و غیرایرانی) هم تفسیری آنتی‌امپریالیستی و حِماسی از رویکرد خارجی دولت ایران ارائه کرده‌اند. به‌دلایلِ قابلِ فهمی، این داعیه‌ها همچنین نفوذ و بازتاب قابل‌توجهی در میان اعراب مخالف صهیونیسم در خاورمیانه کسب کردند. طُرفه آنکه جریانات مین‌استریم در پهنه‌های سیاسی و رسانه‌ای جوامع غربی (و شرقی) هم با تصدیق و تشدید پروپاگاندای رژیم ایران، کارکرد آن سازوکار پنهان‌ساز را تسهیل کرده‌اند. نتیجه آنکه، روند طولانیِ قطبی‌سازی سیاسیایدئولوژیک از رابطه‌ی جمهوری اسلامی با جهان غربْ (یا نظم جهانیِ تحت هژمونی غرب) خویشاوندی‌های بنیادی و خدمات متقابلِ آن‌ها را پنهان کرده است. در گذر سالیان، حک‌شدگی این تصویر با جایگاه جهانی جمهوری اسلامی به‌سهم خود – «تقابل با غرب» را به مولفه‌ای بنیادی در روند هویت‌یابیِ جمهوری اسلامی بدل کرده است؛ و همزمان، وابستگی حاکمان ایران به کارکردهای این تصویر را عمیق‌تر کرده است. این مولفه‌ی هویتی و تاریخچه‌ای تاثیرات مهمی در شیوه‌ی حکمرانی حاکمان جمهوری اسلامی داشته است: خواه برای فرافکنی تضادهای ساختاری و بحران‌های برآمده از حیات این نظام؛ و خواه همچون دست‌مایه‌ای برای برپایی یک «وضعیت اضطراری دایمی» به‌منظور بسط مستمر نظامی‌گری. بسط مستمر نظامی‌گری در متن یک وضعیت اضطراریِ دایمی‌شده به‌نوبه‌ی خود میانجی تکوین و رشد مجتمع‌‌های اقتصادینظامی (تحت هدایت نخبگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)، نفوذ سیاسیِ روزافزونِ الیگارشی نظامی، و فربه‌سازیِ نامحدودِ آپارات سرکوب (دستگاه امنیتی) بوده است.

همه‌ی این‌ها توضیح می‌دهد که چرا اینک جمهوری اسلامی در مواجهه‌ی ناگزیر (و فرودستانه) با چرخشی راهبردی در مناسبات امپریالیستی جهانی، و احتمالاً در آستانه‌ی معامله‌ای بزرگ با غرب (ترامپ) این چنین سراسیمه و آشفته تقلا می‌کند تا وجهه‌/تصویرِ همیشگی خود را (خصوصا نزد افکار عمومی ایران و منطقه) حفظ کند. تقلایی که رقت‌انگیزبودنش بیش از همه در تمرکز انحصاری بر به انگاره‌ی مستقیم یا غیرمستقیم‌بودنِ مذاکرات با دولت آمریکا عیان شده است و خصوصا پس از افشای مستقیم‌بودن این مذاکرات از سوی ترامپ (یا اعلام آن همچون یک پیش‌شرط) وجهی مضحک هم یافته است. با این حال، این مضحکه نباید ما را از دیدن این واقعیات بازدارد که حاکمان جمهوری اسلامی: الف) با مدد دستگاه پروپاگاندای وسیع خود همچنان با جدیت می‌کوشند تا یکپارچگی ایدئولوژیک نظام (حول انگاره‌های اقتدار ملی و استکبارستیزی) را حفظ کنند؛ و همزمان ب) با مدد دستگاه‌های امنیتیقضایی10 و ازطریق افزایش شمار اعدام‌ها می‌کوشند سازوکار ارعاب عمومی را تقویت کنند تا جایگاه مقتدر (یا سفاکی بی‌همتای) خود را به توده‌های ستمدیده‌ یادآوری کنند.

همان‌طور که گفته شد، در فضاهای سیاسیرسانه‌ای مین‌استریم ماهیتِ جمهوری اسلامی یا اساسی‌ترین کارکردِ آن با انگاره‌ی «تقابل با غرب» (با رانه‌ی بنیادگراییِ شیعی) معرفی شده است؛ تصویری که البته تاحد زیادی با داعیه‌های حاکمان ایران هم‌خوانی دارد. با نظر به کارکرد فضاهای مین‌استریم در دستکاری/جهت‌بخشیِ افکار عمومی (اگر نگوییم «ذهن‌شویی»)، این شیوه‌ی بازنماییِ عمومی هم متناقض‌بودنِ آن «تقابل» را از انظار عمومی پنهان کرده است و هم کارویژه‌های عام جمهوری اسلامی (به‌سان یک قدرت نیابتیِ)، در تسهیلِ بازتولید مناسبات نظم جهانی را. یکی از تبعات این وضعیت آن بازتاب آن در جهت‌گیری سیاسیِ مخالفان جمهوری اسلامی و انبوه ناراضیان بوده است: طیف گسترده‌ای از میان توده‌ی ستمدیدگان در واکنش به پیامدهای فاجعه‌بار ژست‌های همیشگیِ جمهوری اسلامی (نظیر «غرب‌ستیزی»، «استکبارستیزی» و «اسرائیل‌ستیزی»)، و در فضای استیصالِ برآمده از بن‌بست مبارزات‌شان، به‌ ستایش بازار آزاد، دولت‌های غربی و دولت اسرائیل گرایش یافته‌اند. بی‌تردید دگردیسی آگاهی و سوژگی ستمدیدگان درجهتِ سازگاری با بنیان‌های نظم حاکم بر جهان خود بزرگ‌ترین خدمتی‌ست که دولتی نظیر جمهوری اسلامی می‌توانست درجهت بازتولید نظم جهانی انجام دهد.

اما سرکوب دولتی و انقیاد سوژگی ستمدیدگان در درون مرزهای ایرانْ هیچ‌گاه تنها با میانجی ایدئولوژی و پروپاگاندا انجام نگرفته است. بلکه سرکوب دولتی در ایران، در کنار سایر سازوکارهای برآمده از خفقان سیاسیاجتماعی، همواره و به‌طور سیستماتیک وجوهی عریان و بی‌واسطه هم داشته است. خواه ازطریق سرکوب‌های اقتصادی و تحمیل بحران حاد معیشتی بر فرودستان و محروم‌سازی آنان از حیاتی‌ترین امکانات بازتولید معیشت روزانه؛ که نمونه‌ای عینی از کاربست راهبرد «مرگ سیاست» (necropolitics) توسط حاکمان جمهوری اسلامی‌ست. و خواه ازطریق ارعاب عمومی که خصوصا به‌میانجی اعدام مخالفان سیاسیعقیدتی و مجرمان اجتماعی اجرا می‌شود. همین رویکرد توضیح می‌دهد که چرا در میانه‌ی داعیه‌ها و وعده‌های حاکمان، که مذاکرات با ترامپ را مقدمه‌ی صلح و آرامش برای ایرانیان معرفی می‌‌کنند11، دستگاه قضایی جمهوری اسلامی به‌طرز مشهودی بر شمار اعدام‌ زندانیان افزوده است. هرانا، ارگان خبری مجموعه‌ی فعالان حقوق‌بشر در گزارشی اعلام کرد12 که «طی چند روز اخیر اجرای احکام اعدام در زندان‌های ایران، به‌شکل چشمگیری افزایش یافته است. بنا به این گزارش، در پنج روز اول هفته دست‌کم ۲۶ زندانی در زندان‌های ایران اعدام شدند (به‌طور میانگین ۵ اعدام در روز)». همچنین، بنا به گزارش سالانه‌ی سازمان عفو بین‌الملل13 (۸ آوریل ۲۰۲۴)، در حالی که در سال ۲۰۲۴ شمار اعدام‌ها در سراسر جهان به بالاترین سطح از سال ۲۰۱۵ رسیده است، دولت ایران به‌تنهایی مسئول ۶۴ درصد از کل اعدام‌های ثبت‌شده (بدون احتساب چین و کره‌ی شمالی و ویتنام که آمار دقیقی از آنها در دسترس نیست) بوده است. در سال ۲۰۲۴ شمار اعدام‌ها در ایران به ۹۷۲ نفر رسید، که در مقایسه با سال قبل (۸۵۳ اعدام) شمار اعدام‌ها ۱۱۹ مورد بیشتر شده است (افزایشی معادل ۱۴ درصد). و اینکه دولت ایران، همانند برخی دیگر از دولت‌ها، از مجازات اعدام برای هدف قراردادن معترضان و گروه‌های قومی/اتنیکی استفاده می‌کند. …

البته پدیده‌ی اعدام در نظام جمهوری اسلامی تازگی ندارد؛ بلکه با تاریخچه‌ی تکوین و حیات این نظام (از همان روزهای نخست برپایی‌اش) درهم‌تنیده است. حتی کاربرد اعدام‌ها به‌مثابه‌ی ابزاری برای ارعاب عمومی هم سوابق شومی در سال‌های نخست برپایی این نظام ضدانقلابی (در پی انقلاب ۵۷) دارد: در سال‌های اولیه‌ی استقرار جمهوری اسلامیْ حاکمان نوخاسته راهبرد ارعاب عمومی را به‌طرز چشمگیری ازطریق قدرت‌نمایی با اعدام‌ها پیش می‌بردند. این رویه پس از آن با فروزونشیب‌هایی ادامه داشت. ولی از میانه‌ی خیزش ژینا (و پس از آن)، و اینک در آستانه‌ی معامله با غرب بار دیگر با وضوح تمام در حال تکرارشدن است. وجه اشتراک کاربست‌های دولتیِ این سازوکار ارعاب در مقاطع تاریخی ذکرشده آن است که دولت اسلامی در همه‌ی آن‌ مقاطعْ در وضعیت شکننده‌ای قرار داشت. با این‌حال، با نظر به اینکه ابزار یکسانی را نمی‌توان در شرایط تاریخی مختلف به شیوه‌‌ی یکسانی (با همان پیامدها) به کار برد، شاید تفاوت در این باشد که اعدام‌های مستمر و روزانه‌ی زندانیان هیچ‌گاه مثل امروز به یک اتوماسیون ارعاب برای تنظیم فشار سیاسی جامعه تبدیل نشده بود14. به‌بیان دیگر، وابستگی ساختاری جمهوری اسلامی به کشتار شهروندانش، یا وجه مرگ‌بنیاد حیات جمهوری اسلامی15، هیچ‌گاه مثل امروز عیان نشده بود. و این واقعیت به‌نوبه‌ی خود نشان می‌دهد که درجه‌ی شکنندگی نظام جمهوری اسلامی از همیشه بیشتر شده است، بی‌آنکه این امر به‌معنای امکانِ فروپاشی خودبه‌خودیِ نظام باشد.

در کنار این وجه مستقیم ارعاب عمومی، دولت ایران کماکان از سخت‌گیری‌ها و سرکوب‌های اجتماعی، نظیر سرکوب حق پوشش اختیاری زنان، به‌عنوان حربه‌ای برای نمایش اقتدار استفاده می‌کند. یک نمونه‌ی آن تهدید زنان به اجرای مصوبه‌ی زن‌ستیزانه‌ی «قانون حجاب و عفاف16» است که مدتی پس از فروکش‌کردن اعتراضات قیام ژینا تصویب شد؛ قانونی که وعده‌ی سخت‌گیری‌های بیشتر و وسیع‌تر برای بازگرداندن جامعه به دوره‌ی قبل از قیام ژینا می‌دهد؛ اما به‌گفته‌ی برخی مقامات عالیه‌ی نظام اجرای آن «بنا به مصالح ملی و امنیتی» تا اطلاع ثانوی معلق شده است. این دست‌ تهدیدهای دولت در موقعیت کنونی هنگامی معنای ژرف‌تر خود را نشان می‌دهند که آن‌ها را در پرتو اخبار و رویدادهای مرتبطِ دیگر تفسیر کنیم: ازجمله، هشدار خبرگزاری فارس (خبرگزاری نزدیک به سپاه پاسداران) درباره‌ی پیامدهای شکست مذاکرات با ایالات متحد و ناتوانی محتمل دولت در کنترل مردم؛ و یا اعلام اخیر شهرداری تهران17 مبنی بر قصد این سازمان برای نصب حدود ۱۵ هزار دوربین نظارت تصویری در سطح شهر تهران. همه‌ی این‌ها حاکی از آن‌اند که «نرمش قهرمانانه‌»ی حاکمان جمهوری اسلامی در برابر «دشمن دیرین خارجی» نمی‌تواند بدون تشدید سیاستِ «مشت آهنین» علیه انبوه ستمدیدگان جغرافیای ایران (حریف اصلی) پیش برود.

به‌جای جمع‌بندی:

تشدید وابستگی حاکمان ایران به سازوکار «ارعاب عمومی» و افزایش شمار اعدام‌ها به‌منزله‌ی مهم‌ترین ابزار آن حاکی از آن است که اگرچه طیف متنوع مخالفان سیاسیْ دشمنانِ بالفعل نظام هستند، ولی متولیان رژیم ایران توده‌ی ستمدیدگان (به‌سان دشمنان بالقوه) را به‌درستی دشمنان اصلی خود تلقی می‌کنند. از سوی دیگر، رویدادهای اخیر نشان داده‌اند که حاکمان جمهوری اسلامی چگونه در‌ بزنگاه‌های اضطرار با به‌اصطلاح «دشمنان خارجی قسم‌خورده‌»ی خود پای میز مذکره می‌نشینند و پیشاپیش از موضعی فرودست امتیازات مهمی واگذار می‌کنند (نظیر فرمان ایست دولت ایران به نیروهای نیابتی‌‌اش در عراق و لبنان و یمن)؛ حال آنکه در مواجهه با «دشمنان داخلی» (توده‌ی ستمدیدگان) نه‌تنها انعطافی ندارند، بلکه سیاستِ دیرینِ «مشت آهنین» را تشدید می‌کنند و قدرت‌ انحصاری‌شان بر جان‌ستاندن را به وسیله‌ی ارعاب عمومی تبدیل می‌کنند. واقعیت اخیر به‌سهم خود بار دیگر نشان می‌دهد که برای حاکمان جمهوری اسلامی «دشمن اصلی در خانه است».

دیدیم که جمهوری اسلامی کارکردهای ویژه‌ای در بازتولید نظم جهانی دارد که در ترکیب با گرایش‌های تاریخچه‌ایِ و منافع سیاسیاقتصادیِ حاکمانِ این نظام، خصلت‌های سرشت‌نشانِ آن را متعین کرده‌اند. با این حال، اگر برای مجموعه تحرکات جمهوری اسلامی (به‌طور عام) و تقلاهای اخیر آن (به‌طور خاص) هدف یکتایی متصور شویم که اولویت‌های استراتژیک رژیم را شکل می‌دهند، این هدف چیزی نیست جز حفظ و بازتولید نهاد دولت18. به‌واقع، جمهوری اسلامی همچون ارگانیسم زنده‌ای برای بقای خود تقلا می‌کند و برای تضمین این هدف هر چه در توان دارد انجام می‌دهد (تقلای بی‌محابایی که سبعیتِ آن اینک بیش از همیشه مشهود است). به‌طور مشابه، نظام سرمایه‌داری جهانی هم به‌مانند ارگانیسم زنده‌ای برای بقای خود تقلا می‌کند؛ تقلایی که در دوره‌ی بحران‌زده‌ی حاضر دامنه‌اش از مرزهای عقلانیت سرمایه‌دارانه فراتر رفته‌ و بیش از همیشه خصلتی تهاجمی و نابودگر یافته‌ است. به‌همین سان، هدف‌گذاریِ معطوف به بقا و تلاش‌های برآمده از آن نزد هر دولتی مشهود است. در عین حال، در چارچوب جمهوری اسلامی این هدف‌گذاریِ پیشاپیش همچون اصلی بی‌چون‌وچرا تقدیس شده است19؛ درست از زمانی که آیت‌الله خمینی، رهبر و معمار اصلی انقلاب اسلامی، این جمله‌ی تاریخی را به‌زبان آورد: «حفظ نظام [اسلامی] اوجب واجبات است». مشروعیت‌یابی دینیِ این هدف‌گذاری در جمهوری اسلامی تلاش‌های معطوف به بقای حاکمان را از هر مرز و ملاحظه‌ای معاف می‌دارد. همین امر تا حدی توضیح می‌دهد که چرا حاکمان جمهوری اسلامی تا این حد در استفاده‌ از پروپاگاندا (و دروغ‌پروری) و نیز سرکوب و شکنجه‌ی مخالفان بی‌پروا بوده‌اند؛ اینکه چرا در سیاست خارجیْ اهل آشتی و معامله‌اند، ولی در سیاست داخلی به‌طور هولناکی سرسخت و آشتی‌ناپذیرند؛ و اینکه چرا تا این حد جان و زندگی مردمان را بی‌ارزش می‌انگارند؛ طوری‌که ضمن تکرار لجوجانه‌ی دعاوی ایدئولوژیک بزرگ‌پندارانه‌ی خود، تنها با سازوکارهای مرگ‌محور با انبوه مخالفان بالفعل و بالقوه‌اش روبرو می‌شوند.

از این منظر، جنبشِ‌های دادخواهیِِ کشته‌شدگان جمهوری اسلامی و نیز کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام20»، (اعتصاب غذای نمادین زندانیان در روزهای سه‌شنبه) که به‌رغم همه‌ی تهدیدات عینی و فشارهای امنیتی طی بیش از یک‌سال گذشته، شمار زیادی از زندان‌های ایران و جمع گسترده‌ای از زندانیان سیاسی و زندانیان جرایم عمومی را همراه کرده است، دستاورد‌های مبارزاتی بزرگی‌اند که سزاوار بالاترین حمایت‌ها هستند؛ نه‌ صرفاً از منظری اخلاقی (برپایه‌ی دفاع از حق زندگی)، بلکه همچنین از منظر استراتژی پیکار علیه جمهوری اسلامی به‌منزله‌ی نظام کشتار یا نظامی مرگ‌بنیاد؛ چون مهم‌ترین پایه‌ی سرکوب یا شالوده‌ی حیات جمهوری اسلامی را نشانه رفته‌اند.

* * *

پانویس‌ها:

1 به‌گزارش بی‌بی‌سی فارسی، پیت هگست، وزیر دفاع آمریکا می‌گوید پیام تحرکات بمب‌افکن‌های ایالات متحد به برداشت جمهوری اسلامی بستگی دارد. آقای هگست در پاسخ به سوالی درباره‌ی پیام اعزام بمب‌افکن‌های استراتژیک بی۲ برای ایران گفت:‌ «تصمیم‌گیری در این باره با خودشان است… این بمب‌افکن‌ها ابزاری عالی هستند و برای همه حامل پیام هستند

2 پس از آنکه پارلمان روسیه (دوما) معاهده‌ی جامع راهبردی همکاری سیاسی، نظامی، اقتصادی با ایران را تصویب کرد، آندری رودنکو، معاون وزارت خارجه روسیه، به نمایندگان دوما گفت بر اساس این عهدنامه، درصورت حمله به یکی از دو کشور، طرف دیگر ملزم به حمایت نظامی نیست. او گفت: «من فکر می‌کنم که در شرایطی مانند این سناریو، ما ترجیح می‌دهیم از آن به خاطر تبعات فاجعه‌بارش برای منطقه پرهیز کنیم، ما نمی‌خواهیم به رفع و رجوع یک مناقشه دیگر در منطقه کشیده شویم.» (خبرگزاری دولتی تاس، ۸ آوریل).

NewsWeek: Russia Says It Won’t Have to Defend Iran in Win for Trump. Apr 08, 2025.

3ایران نیروهای نظامی خود را از یمن خارج می‌کند؛ رادیو زمانه، ۱۵ فروردین ۱۴۰۴.

4 رویترز: «گروه‌های مقاومت اسلامی عراق برای خلع‌سلاح اعلام آمادگی کردند». (به‌نقل از رادیو زمانه، ۱۸ فروردین ۱۴۰۴)

6 حسین موسویان، عضو پیشین تیم مذاکره‌کننده هسته‌ای ایران و پژوهش‌گر فعلی در دانشگاه پرینستون، در پیامی در شبکه‌ی اجتماعی ایکس نوشت: «هر دو درست می‌گویند. تناقضی هم وجود ندارد». او برای اثبات حرفش به غیرمستقیم‌هایی که قبلاً مستقیم شده بودند اشاره کرد و با یادآوری تجربه‌ی مشابه در دوران اوباما توضیح داد که چگونه «در مذاکرات هسته‌ای پیشین، گفت‌وگوها ابتدا به صورت غیرمستقیم آغاز شد و پس از ترک اتاق توسط میانجی اروپایی (کاترین اشتون)، نمایندگان ایران و آمریکا وارد مذاکره مستقیم شدند». موسویان با اشاره به این سابقه نوشت: «به‌نظر می‌رسد شنبه در عمان نیز ابتدا آقایان عراقچی و ویتکاف مذاکره را به‌طور غیرمستقیم آغاز خواهند کرد و در صورت مثبت بودن فضای اولیه، پس از یکی‌دو ساعت، مذاکرات مستقیم میان نمایندگان دو کشور آغاز خواهد شد». [منبع: خبرگزاری رکنا، ۱۹ فروردین ۱۴۰۴]

7 جواد لاریجانی، دبیر سابق ستاد حقوق بشر قوه‌ی قضاییه، در گفتگو با شبکه‌ی خبر صداوسیمای جمهوری اسلامی (۲۱ فروردین ۱۴۰۴): «این‌ها آدم‌های لوس، نُنرو بی‌ربطی هستند؛ یک‌دفعه در اتاق را باز می‌کنند و می‌گویند: ول کن بابا! بیایید با هم مذاکره کنیم تا وقت تلف نشود

8پزشکیان، رئیس‌جمهوری ایران: «رهبر با سرمایه‌گذاری آمریکایی‌ها در ایران مخالفتی ندارد». رادیو زمانه: جذابیت پنهان ایران در مذاکره با آمریکا، ۲۰ فروردین ۱۴۰۴.

9 دولت ایران در برخی متون تحلیلی و سیاسی به‌منزله‌ی یک قدرت خُرده‌امپریالیست (sub-imperialist) توصیف شده است. در این نوشتار البته مجالی برای بحث نظری حول این مدعا نیست، اما برای اینکه استفاده از این ترم در متن حاضر کنشی رتوریک و بی‌پشتوانه‌ به‌نظر نرسد، استدلالم را (درباره‌ی موجه‌بودن این کاربست) به‌طور فشرده‌ بیان می‌کنم: به‌رغم گرایش ذاتی سرمایه به خودگستری و کنارزدن مرزهای ملی، انکشاف تاریخی سرمایه‌داری که نیازمند غلبه بر مناسبات پیشاسرمایه‌دارانه بود به‌میانجی استقرار و تثبیت دولت‌ملت‌ها رخ داد. از زمان استقرار سرمایه‌داری و در روند پویش‌های سیالِ آن، دولت‌‌های ملی از یک‌سو وظیفه‌ی تامین مقتضیات و ملزومات «شکوفاییِ» سرمایه‌های ملی را برعهده داشتند: در ساحت درونی (عمدتا) مهار نیروی کار و سرکوب مقاومت‌های آن؛ و در ساحت بیرونی (عمدتا) تسهیل دسترسی سرمایه‌های ملی به منابع و بازارهای ذاتا محدودِ جهانی. در نتیجه، توسعه‌ی تاریخی و بازتولید نظام سرمایه‌داری توامان بر بستر کارکردهای درونی/ملیِ دولت‌های سرمایه‌داری و نیز رقابت‌ها و ستیزهای ناگزیرِ میان آنها رخ داده است. پس اگر مناسبات جهانیِ امپریالیستی را همچون روابط قدرت ضروری برآمده از (و معطوف به) بازتولید نظم سرمایه‌دارانه بر بافتار جهانیِ ساختاریافته با مرزهای ملی (و دولت‌های رقیب/هم‌ستیز) تلقی کنیم، این مناسبات امپریالیستی بدون مشارکت و میانحی‌گریِِ فعال دولت‌های ملی و خصوصا قدرت‌های منطقه‌ای قابل انتقال و دوام در گستره‌ای جهانی نخواهند بود. از این‌منظر، اگر پیکریابی انضمامی‌تر مقوله‌ی امپریالیسمْ با کانون‌های جهانی قدرت (امپریالیست‌ها) بازشناسی می‌شود، به‌دلیل وابستگی‌ این کانون‌‌ها به قدرت‌های منطقه‌ای برای پیگیری و پیشبرد اهداف‌شان، به‌طور موجهی می‌توان این دست‌ قدرت‌های میانی/منطقه‌ای (نظیر دولت ایران) را به‌منزله‌ی دولت‌های خُرده‌امپریالیست تلقی کرد.در بررسی تجربیتاریخی این مدعا هم می‌توان شواهد بسیاری ارائه کرد که چگونه دولت‌هایی مثل ایران، ترکیه، عربستان سعودی و حتی امارات متحد عربی، در رابطه با جوامع پیرامونِ خود در قالب خُرده امپریالیست عمل کرده‌اند؛ نه‌فقط به‌واسطه‌ی مولفه‌های ایدئولوژیک، سیاسی و نظامیِ مشهود در مداخلات و نفوذ تهاجمی‌شان در برخی کشورهای منطقه، بلکه مهم‌تر از آن به‌‌اعتبار مولفه‌های اقتصادی، نظیر صدور سرمایه (یا جذب سرمایه از متروپل) و بسترسازی‌ متنوع برای بسط بهره‌برداری‌های اقتصادی (اثبات تجربی این مدعا مستلزم بررسی جایگاه و کارکردهای اقتصادی دولت ایران در عراق، سوریه، لبنان و یمن؛ دولت عربستان سعودی در سوریه و یمن، سودان، پاکستان و غیره؛ دولت ترکیه در اقلیم کردستان، سوریه، سودان، لیبی، آذربایجان و غیره و دولت امارات متحد عربی در یمن، پاکستان و سودان و غیره است).

10 در ایران دستگاه قضایی هیچ‌گاه استقلال نداشته است. اما طی دو دهه‌ی اخیر به‌موازات تعمیق شکاف آنتاگونیستی بین دولت و ستمدیدگان، که با بسط نظامی‌گری و دستگاه امنیتیِ رژیم همراه بوده است، دستگاه قضایی به‌طرز رسوایی به ضمیمه‌ی دستگاه امنیتی بدل شده است.

11 پیغام نوروزی سرلشکر باقری – رئیس ستاد نیروهای مسلح ایران در مقابل بنای تخت‌جمشید نمونه ی گویایی در این‌ زمینه است. (سایت خبری فرهیختگان، ۱۸ فروردین ۱۴۰۴)

12هرانا: «در ایران دست‌کم ۲۸ زندانی در شش روز گذشته اعدام شدند». رادیو زمانه، ۲۱ فروردین ۱۴۰۴.

14 جمهوری اسلامی در آستانه‌ی عقب‌نشینی‌های اجباری‌اش در تعامل با نظام بین‌المللی به تشدید سرکوب‌های داخلی، ازجمله افزایش چشمگیر شمار اعدام‌ها متوسل می‌شود. تکرار این رویه در موقعیت کنونی شاید تاحدی یادآور رویداد تاریخی دیگری‌ یعنی کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ (۱۹۸۸) باشد: اندکی پس از پذیرش قطعنامه‌ی صلح سازمان‌ملل (قطعنامه‌ی ۵۹۸) از سوی دولت ایران برای پایان‌دادن به جنگ هشت‌ساله با عراق، جمهوری اسلامی مخفیانه هزاران نفر از مخالفان سیاسی (چپ‌گرا) را در زندان‌های ایران اعدام کرد. و این جنایت تنها اندکی پیش از آن رخ داد که حاکمان وقتِ جمهوری اسلامی روند استقرار داوطلبانه‌ی الگوی نولیبرالیسم بر اقتصاد ایران (یا تحمیل تهاجمیِ آن بر فرودستان) را آغاز کنند. تفاوت قابل‌توجه در این است که اگر در آن مقطع تاریخیْ حاکمان کشتار جمعی مخالفان سیاسی را (با نهایت دقت) از افکار عمومی پنهان کردند، اکنون شمار اعدام‌های روزانه (که بیشتر شامل مجرمان اجتماعی‌، و خصوصا از میان اقلیت‌های ملی‌ست) را با صدای رسا در رسانه‌ها اعلام می‌کنند. اگر در کشتار ۶۷ هدف اصلی حذف فیزیکی خود مخالفان بود، در روند متاخر اعدام‌های روزانه‌ هدف اصلیِ حاکمان ارعاب کل جامعه است.

16 امیرحسین بانکی‌پور، عضو کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی در مورد ابلاغ لایحه‌ی عفاف و حجاب گفت: «اصلاً سابقه نداشته است در ۴۵ سالی از انقلاب ‌می‌گذرد قانونی در مجلس تصویب شود و بعد شورای نگهبان آن را تأیید کند و ابلاغ نشود. خلاصه، دیر و زود دارد، ولی سوخت و سوز ندارد.» [منبع: رادیو زمانه، ۹ آوریل، ۲۰۲۵ ]

17 بنا به اظهارات حمید برادران، مدیرعامل شرکت کنترل ترافیک شهرداری تهران (در گفتگو با ایسنا، ۲۰ فروردین ۱۴۰۴): «یکی از پروژه‌های فوری شهرداری، تکمیل سیستم پایش نظارت تصویری و استفاده از تجهیزات هوش مصنوعی برای کشف تخلف‌های منجر به حادثه و اقدام‌های غیرقانونی است و به‌همین دلیل امسال قرار است پانزده هزار دوربین به این سیستم اضافه شود».

18امین حصوری: «درباره‌ی بنیان‌ها و سازوبرگ‌های دولت در جنوب جهانی»؛ آذر ۱۳۹۸، کارگاه دیالکتیک.

19 رویه‌ی «هدف‌گذاریِ تقدیس‌شده» به‌طور مشابهی در پهنه‌ی سیاسی اسرائیل، خصوصا در دولت ائتلافی نتانیاهو قابل رویت است: جایی که راست‌گرایان افراطی اسرائیل در نظر و عمل هر وسیله‌ای را برای حفظ دولت اسرائیل و دستیابی به هدف مقدس اسرائیل بزرگ مجاز می‌شمارند.

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *