رئالیسم انتقادی چیست؟ | روی باسکار | برگردان: مانیا بهروزی

unnamed

 

 

یادداشت مترجم:

شاید با اندکی خوش‌بینی بتوان گفت اکنون نام روی باسکار و نظریه‌ی فلسفی‌ای که پی‌ریزی کرد (رئالیسم انتقادی) دست‌کم برای بخشی از فضای فکری جامعه‌ی ما چندان غریب و بیگانه‌ نیست1. هرچند هنوز راه درازی تا ترجمه‌ی آثار کلیدی باسکار2 و به‌ویژه کاربست خلاقانه‌ی رهیافت فلسفی او برای مواجهات نقادانه با نظریه‌های اجتماعی و فلسفیِ رایج باقی‌‌ست. باسکار فلسفه‌ی علم خود را مقابله‌ای انتقادی با ایدئولوژی‌های مسلط درخصوص علم معرفی می‌کند، یا همچون آلترناتیوی در برابرِ ایدئولوژی‌هایی که با اتخاذ رویکردی پوزیتیویستی و ابزارگرایانه‌ نسبت به علم، علم را ابزار پیش‌بینی و کنترل می‌انگاشتند (و می‌انگارند)؛ باسکار در مقابل، رئالیسم انتقادی را امکانی برای رسیدن به فهمی رئالیستی از اهداف علم می‌داند؛ اهدافی که سرشنت‌نمای آن‌ها از دید وی «توضیح و روشنگری» در جهت رهایی است.

متن پیش‌رو ترجمه‌ی فصل نهم از کتاب «بازیابی واقعیت» (Reclaiming Reality) است؛ این کتاب، که شامل نه فصل است و نخستین‌بار در سال ۱۹۸۹ منتشر گردید، بنابه گفته‌ی ویراستار آن عمدتا حاوی مهم‌ترین نوشته‌های باسکار بین سال‌های ۱۹۷۵ تا ۱۹۸۹ در حوزه‌‌ی فلسفه‌ی علم و فلسفه‌ی علم اجتماعی است که در جاهایی غیر از کتاب‌های پیشین وی انتشار یافته بودند3؛ و درعین‌حال سه مدخل آن (فصل‌های ۲، ۴ و ۹) قبلا منتشر نشده بودند. بنابراین، کتاب فوق حاوی روند پویش و توسعه‌ی رئالیسم انتقادی تا مرحله‌ی شکل‌گیری «رئالیسم انتقادی دیالکتیکی» (اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰) است. مقاله‌ی حاضر یا فصل نهم از کتاب «بازیابی واقعیت»، ماحصل سخنرانی باسکار (و بحث‌های متعاقب آن) در یکی از نشست‌های سالانه‌ی «کنفرانس‌‌ رئالیسم انتقادی و علوم انسانی» (بریستول، ۱۹۸۸) است. این نشست‌ها بین سال‌های ۱۹۸۳ تا ۱۹۹۴، به‌منظور رویارویی با موج رو به گسترش تهاجمات پسامدرنیستی به عقلانیت‌ علمی و رئالیسم در فضای آکادمی، هر ساله در یکی از شهرهای بریتانیا برگزار می‌شد. برگزاری این رشته‌ کنفرانس‌ها همچنین زمینه‌ساز شکل‌گیری و برپایی «انجمن جهانی برای رئالیسم انتقادی» بود، که فعالیت‌‌ها و کنفرانس‌هایش را از سال ۱۹۹۷ آغاز کرد4.

نکاتی درباره‌ی ترجمه: برای سهولت دنبال‌کردن اشارات مولف، یادداشت‌های باسکار را به‌صورت پانویس در صفحات مربوط گنجانده‌ام، که در تمایز با سایر پانویس‌ها، با شماره‌ای درون آکولاد {} شروع می‌شوند؛ برای فهم بهتر برخی از پیش‌زمینه‌های تاریخی و نظری نوشتار حاضر، در قالب پانویس‌ها توضیحات فشرده‌ای درباره‌ی برخی اندیشمندان و یا برخی اصطلاحات و مفاهیمی که در متن ذکر می‌شوند افزوده‌ام. همچنین به‌روال ترجمه‌های قبلی، به‌منظور مشارکت خواننده در ترجمه‌ و گزینش معانی واژگانِ مهم، عبارات انگلیسی بسیاری را در پانویس‌ها و یا در خود متن گنجانده‌ام. و سرانجام اینکه، افروده‌های مترجم در بافتار متنْ در درون کروشه [ ] آمده‌اند. …. از دوست ارجمندم محمد عبادی‌فر برای بازخوانی دقیق ترجمه و پیشنهادهای مفیدش سپاس‌گزارم، هرچند مسئولیت اشتباهات و کاستی‌های ترجمه طبعا متوجه خود من است.

اجازه بدهید این یادداشت فشرده را با گفتاوردی از باسکار (در کتاب «شکل‌گیری رئالیسم انتقادی») به پایان ببریم:

«دانش انتقادیِ توضیحی وسیله‌ای ضروری و غیرقابل چشم‌پوشی (اگرچه، نه یگانه وسیله) برای دست‌یابی به جامعه‌ای سوسیالیستی یا سعادت‌بار است؛ جامعه‌ای که مبتنی بر رشد و شکوفایی آزادانه‌ی همگان باشد».

م. ب. / شهریور ۱۳۹۷

*   *   *

 

رئالیسم انتقادی چیست؟


 

روی باسکار

۱. پیدایش رئالیسم استعلایی

در این فصل [فصل نهم از کتاب «بازیابی واقعیت»] می‌خواهم بار دیگر به این مساله بپردازم که شکل کامل رئالیسم بایستی واجد چه کارکردهایی باشد. در این راستا می‌کوشم نشان دهم که شکل کاملی از رئالیسم می‌باید: الف) هم با تجربه‌گرایی به‌گونه‌ای که در ایدئولوژی موسوم به «رئالیسم جدید» (New Realism) تجلی می‌یابد، و هم با ایده‌الیسم، از انواعی که در معابد پساساختارگرایی به‌کار گرفته می‌شوند مقابله کند؛ ب) و به‌طور عام‌تر می‌باید به علوم کمک برساند و آن‌ها را توانمند سازد، تا جایی‌که این علوم بر پروژه‌های خودرهاسازیِ بشر روشنی می‌اندازند و آن‌ها را تغذیه می‌کنند. در این نوشتار به‌ویژه می‌خواهم روابط درونی میان رئالیسم استعلایی، رئالیسم علمی و رئالیسم انتقادی را روشن نمایم؛ و اینها اصطلاحاتی‌ست که من به‌شیوه‌های مختلفی آن‌ها را برای توصیف موضع فلسفی‌ام به‌کار گرفته‌ام. شاید مفیدتر باشد که ازطریق یک روش شرح‌حال‌گونه به سمت این موضوعات حرکت کنم.

حوزه‌ی مساله‌‌مندی در فلسفه‌ی علم از اوایل دهه‌‌ی۱۹۷۰ تا میانه‌‌های آن با دو خط فکریِ (strand) انتقادی نسبت به رویکردِ تازه هژمونیک‌شده‌ی پوزیتویستی نسبت به علم سرشت‌نمایی می‌شد. یکی خط ضد وحدت‌انگاری
(anti-monistic) بود که به‌طور شاخص در آثار مولفانی چون پوپر، لاکاتوش5، فایرآبند6، سِلارس7 و کون8 تجلی می‌یافت و بر خصلت اجتماعی علم تمرکز داشت و پدیده‌های دگرگونی و توسعه‌ی علمی را برجسته می‌ساخت. این خط فکری را من در برداشت و روایت‌ام از امر «گذرا» (transitive) یا بُعد معرفت‌شناختی در فلسفه‌ی علم درآمیخته‌ام. خط فکری دیگر، گرایش ضد قیاس‌گرایی (anti-deductivist) بود که در آثار فیلسوفانی چون اسکریوِن9، هِس10، و هَری11 نمایندگی می‌شد و توجه خود را به نقش الگوها و تشابهات (analogies) در علم معطوف می‌کرد و انگاره‌ای از لایه‌مندیِ (stratification) دانش علمی را حفظ می‌کرد. این ویژگیِ رشته‌ی فکری دوم، مسیر اصلی برداشت من از امر «ناگذرا» (intransitive) یا بُعد هستی‌شناختی در فلسفه‌ی علم را شکل بخشید.

هنگامی‌که گام ضدقیاس‌گرایی را در کتاب «یک نظریه‌ی رئالیستی علم» (از این پس، به‌اختصار RTS)12، بسط می‌دادم، برایم روشن گردید که این موضوع حاوی دو جنبه‌ی عمده است:

۱) نقد فقدان بسندگیِ (sufficiency) معیارهای هیومی برای قوانین، معیارهای همپل13 (Hempel) برای توضیح
(explanation)، معیارهای ناگل14 برای تقلیل و غیره، با روشن‌سازیِ ناکامی رهیافت پوزیتیویستی در حفظ ضرورتِ (necessity) دانشِ قانون‌نما (nomological knowledge) یا [دانشِ] قانون‌مانند (law-like knowledge)؛

۲) نقد فقدان ضرورت (necessity) در معیارهای هیومی برای قوانین، معیارهای همپل برای توضیح، معیارهای ناگل برای تقلیل و غیره، با روشن‌سازیِ ناکامی رهیافت پوزیتیویستی در حفظ کلیت یا جهان‌شمولیِ (universality) دانش قانون‌نما (nomological knowledge) یا دانش قانون‌مانند (law-like knowledge)، یا چنان‌که من آن را نامیده‌ام وجه «فرا-داده‌ایِ» [یا «فراپدیداریِ»] (transfactuality) دانشِ قانون‌مانند.

جنبه‌ی (۱) در معضلات معروفی (notorious) نظیر مشکلات مربوط به استقراء (induction) (نگاه کنید به بخش‌های ۳.۵ و ۳.۶ از کتاب RTS) نمایان بود. حال‌آن‌که جنبه‌ی (۲) در معضلات مربوط به کاربست‌پذیری دانش در نظام‌های باز (open systems) (ن.ک. به بخش‌ ۲.۴ از RTS) یا آنچه من آن را «انتقال‌پذیری» [یا ترارِسانی]
(transduction) نامیده‌ام15 نمود می‌یافت. در اینجا قدم قطعی، جنبه‌ی (۲) بود. چراکه تفاوت بین رد صریح و پذیرش ضمنیِ هستی‌شناسی تجربه‌گرایانه‌ی رئالیسم تجربی، در نقد تجربه‌گرایی را برجسته می‌ساخت: یعنی تفاوت میان رئالیسم استعلایی و ایده‌آلیسم استعلایی (نظیر آنچه در اثری از رام هَری به‌نام «اصول تفکر علمی16» ارائه شده بود). با پرورش خط انتقادی مربوط به جنبه‌ی (۲) امکان جداسازیِ قلمرو حیاتیِ [امر] واقعیِ نافعلیتی17 (و بنابراین، [امر] واقعیِ غیرتجربی18) مهیا گردید (ن.ک. به ص. ۵۶ از RTS)، و نیز این امکان برایم گشوده شد تا طرح سه‌مرحله‌ایِ19 رشد و توسعه‌ی علمی را شناسایی کنم، طرحی که به‌موجب آن علم به‌طور مکرر از مراحل تجربه‌گرایانه، کانتی (استعلایی)، و رئالیستی عبور می‌کند (ن.ک. به ص. ۱۴۵ از RTS). همین فرآیند بود که مسیر برآمدن گسست فرامعرفت‌شناختی (meta-epistemological break) در فلسفه‌ی علم معاصر را گشود.

رام هَری از «انقلاب کوپرنیکی» در فلسفه‌ی علم20 سخن گفته است تا به وارون‌سازیِ خویش از رابطه‌ی متعارف بین چارچوب قیاسی و مدل متحرک و پویا (animating) ارجاع دهد. من رتوریک کوپرنیک‌گرایی را [از وی] اقتباس گرفتم. اما از دید من روایت تغییریافته‌ی آن توسط هری نهایتاً در برابر حمله‌ی متقابل تجربه‌گرایانه آسیب‌پذیر می‌نمود (ن.ک. به بخش ۳.۲ از RTS). من درعوض آن را به‌کار گرفتم تا دو ایده‌ی دیگر را بگنجانم، که یکی بیرونی و همه‌فهم (exoteric) بود و دیگری درونی و دشوارفهم (esoteric). ایده‌ی بیرونی/همه‌فهم ناظر بود بر جابجایی و چرخشی در درون هستی‌شناسی؛ چرخشی از رویدادها، وضعیت‌های امور و نظایر آن به ساختارها و سازوکارهایی که آن‌ها را ایجاد می‌کنند. اما ایده‌ی درونی/دشوارفهم بر جابجایی و چرخشی در درون فلسفه از معرفت‌شناسی به هستی‌شناسی، یا از هستی‌شناسیِ تلویحی به هستی‌شناسی صریح دلالت داشت و بر تقلیل‌ناپذیریِ هستی‌شناسی، و نیز بر نشان‌دادنِ خطای مقوله‌ای بنیادیِ «سنتِ معرفت‌شناختی» تأکید می‌کرد. این‌ خطا همان مغالطه‌ی معرفتی (epistemic fallacy) یا تعریف هستی برپایه‌ی دانش و معرفت است (ن.ک. به ص. ۳۶ و به‌بعد از RTS)؛ و یا با اندکی فاصله از آن، تعریف هستی برحسب زبان و گفتمان، که من آن را مغالطه‌ی زبان‌شناختی (linguistic fallacy) نام نهاده‌ام21. این مغالطه‌ها به‌واسطه‌ی رهیافت فعلیت‌گرایانه به قوانین، که کوپرنیک‌گرایی بیرونی/همه‌فهم22 از آن گسست کرده بود، مجال بروز یافتند. از این نقطه فاصله‌ی اندکی بود تا افشای معنای مغالطه‌‌ی معرفتی در مغالطه‌ی وجودی (ontic fallacy) (صص. ۲۳ و ۶۶ و نیز فصل سوم ازSR). منظورم از مغالطه‌ی وجودی، هستی‌شناسانه‌کردن23 و درنتیجه طبیعی‌سازی24 (و باز در پی آن، ابدی‌سازیِ25) دانش بود، که بدین‌ترتیب بر تعین‌یابیِ بی‌اختیارِ دانش توسط هستی دلالت می‌کرد. همین مغالطه است که ریچارد رورتی در کتاب «فلسفه و بازتاب طبیعت26» بدان توجه نشان می‌دهد27. اما رورتی که خود همچنان گرفتار مغالطه‌ی معرفتی است، تاجایی‌که به نگرش هیومی-همپلی به علم (که آن‌ها را پیش‌انگاشت خود دارد) متعهد می‌ماند، از این مغالطه‌ی وجودی نتایجی خردگریزانه و عرف‌گرایانه28 استخراج می‌کند29. پس، از منظر نگرش کوپرنیکی، ما همانند کوپرنیک، و نه مثل کانت، به‌سمت درک‌وتصوری از واقعیت، شامل واقعیت شناخت‌پذیر، حرکت می‌کنیم، واقعیتی که تنها به‌طور تصادفی و جزئی و محلی بشری‌سازی می‌شود (humanized). برای بازیابی واقعیت (در وهله‌ی نخست) می‌باید سویه‌های انسان‌‌انگارانه‌ی (de-anthropomorphize) منتسب به آن را زدود، تا بتوان به واقعیت مجال بودن (بودنی ناهم‌جوار و غیریکپارچه [non-oterminous] با ما) داد.

 

۲. رئالیسم استعلایی، علم و رئالیسم علمی

در جای دیگری شرح داده‌ام که از دید من فرافلسفه‌ای (meta-philosophy) که برای رسیدن به بینش بسنده‌‌ای از علم مناسب باشد، چه‌چیزی است30. درهمین راستا، چنین فلسفه‌ای می‌باید مولفه‌های کانتی، هگلی، مارکسی و باکونینی-باشلاری را در بر بگیرد و دو نقش اساسی زیر را ایفا کند: یکی به‌منزله‌ی یک کارگر زیردست و قابله‌ی گهگاهیِ لاکی31 [اشاره به جان لاک]، و دیگری به‌سان تحلیل‌گر مفهومی و منتقد بالقوه‌ی لایبنیتسی32. در اینجا، در نگاه نخست چنین به‌نظر می‌رسد که استراتژی گفتاری‌ای که من در فصل اول (و نیر فصل دومِ) کتاب «رئالیسم علمی و رهایی بشر33» (از این پس، مختصرا: SR) برای برپایی رئالیسم استعلایی به‌کار گرفته‌ام، با مسیر استدلالی‌‌ای که در ابتدای امر در کتاب RTS درپیش‌گرفته بودم متفاوت است34؛ به‌این‌معنا که درحالی‌که گویا در دومی (RTS ) استدلال‌های استعلایی را به‌گونه‌ای ایجابی (positively) تنظیم و چینش کرده‌ام، چنین به‌نظر می‌رسد که در اولی (SR) درگیر نقد درون‌ماننده‌ای از فلسفه‌های علم معاصر بوده‌ام، که با اشتقاق رئالیسم استعلایی ازطریق -به‌اصطلاح- یک مسیر منفی [یا نفی‌آمیز] (negative) دنبال شده است. اما تأمل درباره‌ی این دو فرآیندِ ظاهراً مخالف نشان می‌دهد که هر دوی آن‌ها به‌طور بنیادی ناظر بر یک چیز هستند. چراکه پیش‌فرض‌های ایجابیِ استدلال‌های استعلاییِ جالب‌توجهْ حاوی توصیفاتی از همان ویژگی‌هایی از پراتیک علمی (scientific practice) هستند که فلسفه‌های (اخیراً مسلطِ) علمِ (یا فلسفه‌ها و گفتمان‌های معطوف به‌علم) به آن‌ها اهمیت می‌دهند؛ طوری‌که نوع بدیع یا نوآورانه‌ی استدلال‌های استعلاییْ آن‌هایی خواهند بود که در عمل رد و ابطال استعلاییِ نگرش‌های از‌پیش‌موجود نسبت به علم محسوب می‌شوند (ن.ک. به ص. ۱۴ از RS). در هر دو حالت [یعنی در هر یک از دو مسیر طی‌شده در کتاب‌های نام‌برده]‌ با فرایندی از نفی متعین (determinate negation) مواجه هستیم. مسیر این فرآیند را می‌توان به‌صورت زیر ترسیم کرد:

۱) یک فلسفه‌ی معطوف به‌ علم35 را در نظر بگیرید که بر روی فعالیتی که کمابیش به‌طور نابسنده‌ای تحلیل شده، تمرکز می‌یابد؛ برای مثال: آزمایش، آموزش یا تربیت علمی، تغییر یا توسعه‌ی مفهومی؛

۲) پیش‌فرض‌های هستی‌شناختی، جامعه‌شناختی و سایر پیش‌فرض‌های آن فلسفه‌ی معطوف‌به‌‌علم را مدون کنید و بنابراین آن را به شکل یک رئالیسمِ معطوف‌به‌‌علم یا جامعه‌‌شناسیِ معطوف به علم و نظایر آن‌ها در آورید؛

۳) نشان دهید که چگونه تحلیل صحیحی از آن فعالیت [مورد بررسی]، رئالیسم استعلایی یا موضعی به‌هردرجه‌ سازگار با آن را پیش‌انگاشت خود دارد، حال‌آنکه با موضع آن فلسفه‌ی معطوف‌به‌علم که بدین‌طریق مورد نقد قرار گرفته ناسازگار است.

می‌توان بین فلسفه‌ی علم (philosophy of science) یا یک فلسفه‌ی معطوف‌به‌علم، و فلسفه‌ای برای علم (philosophy for science) یا یک رئالیسم علمی تمایز قایل شد. مسلما اکثر فلسفه‌های علم، رئالیسم‌های علمی نیستند. چون یک فلسفه برای اینکه رئالیسم علمی باشد می‌باید تاحد زیادی با مضامین بنیادی علومْ سازگار باشد و معطوف به شکوفایی علوم باشد، نه‌اینکه صرفاً بر [ضرورت] وجود علوم دلالت کند. در مورد رئالیسم استعلایی باید گفت اگرچه شکلی که آن را به‌منزله‌ی رئالیسم علمی درمی‌آورد از دید من به‌بهترین‌وجه پرورش‌ و رشد یافته است، اما مسلماً یگانه [چارچوب ممکن برای] رئالیسم علمی نیست. چرا که مدل‌های دیگری از رئالیسم‌ علمی هم وجود دارند، نظیر مدل اسمارت36 یا سِلارس، که تحلیل اساساً متفاوتی از علم ارائه می‌کنند. و نیز نمونه‌های دیگری از رئالیسم‌ علمی وجود دارند که برای علم درحد بسیار فراگیری اهمیت ارزیابی‌کننده‌37 و/یا [اهمیت] توضیح‌گرانه‌ی تاریخی38 [تبیین تاریخی] قایل‌اند؛ و یا آن‌هایی که قلمرو حقیقت را با آنچه در حوزه‌ی علم قابل شناسایی است، به‌طور علمی یکسان و این‌همان تلقی می‌کنند، یا حتی به‌گونه‌ای تقلیل‌گرایانه‌ قلمرو حقیقت را با قلمرو علوم مشخصی نظیر فیزیک یکی می‌گیرند. اما نزد رئالیسم استعلایی این‌گونه نیست که علم (برخلاف دیدگاه سِلارس) «معیار همه‌ی چیزهاست؛ معیار آنچه که هست؛ و معیار آنچه که آن نیست»39. افزون‌بر این، رئالیسم استعلایی می‌تواند در شماری از قلمروها یک جهت‌گیری انتقادی را نسبت به پراتیک موجود یک علم حفظ کند. رئالیسم استعلایی به‌خصوص با رد و نفی [رویکرد] نام‌گرایی40 (nominalism) نسبت به علم (و نیز سایر موضوعات به‌لحاظِ علمی مهم)، می‌تواند پراتیک علم را به‌خاطر فقدان علمیت (scienticity) مورد نقد قرار دهد (ن.ک. به ص. ۱۰۲ از RS).

برنامه‌ی رئالیسم استعلایی، در فرآیند پویش و رشد آن طی پانزده سال گذشته، آن بوده است که فهم و برداشت بسنده‌ای از علم (یا درمعنایی مناسب‌تر، علوم) در تمامی تفاوت‌ها و خودویژگی‌های‌ آن‌ها، و نیز در وحدت‌شان ارائه دهد؛ برنامه‌ای که شامل سه بُعد عمده‌ی زیر است: بُعد ناگذرا یا هستی‌شناختی؛ بُعد گذرا یا معرفت‌شناختی؛ و بُعد فرا-انتقادی (meta-critical) یا قلمرو نظریه‌ی انتقادی (ن.ک. به ص. ۲۵ از RS). بُعد آخر [فرا-انتقادی] می‌باید بسط یابد تا شامل موارد زیر گردد: الف) پیش‌انگاشت‌ها و تعهدات بنیادی و نیز [پیش‌انگاشت‌ها و تعهدات] فلسفی و جامعه‌شناختی؛ و ب) رویه‌های تاریخیِ علوم و نیز بازسازی‌ها و واسازی‌های فلسفیِ آن‌ها. دراینجا نیازی به بازگوکردن درون‌مایه‌های اصلی نگرش رئالیسم استعلایی به علم نیست. ولی با نظر به انتقادات طرح‌شده از سوی تِد بِنتون (Ted Benton) و آلن چلمرز (Alan Chalmers) نسبت به باز-ارزیابیِ من در کتاب «امکان طبیعت‌گرایی41» (از این پس، PON) از مساله‌ی طبیعت‌گرایی، باید نکته‌ی مختصری را خاطرنشان سازم. نخست یادآور می‌شوم که باز-ارزیابیِ من از مساله‌ی طبیعت‌گرایی در کتاب یادشده، با [برنهادنِ] مدلی از علم پیوند دارد که مبتنی بر ژرف‌نگری استعلایی درباره‌ی سطوح آزمایشی، بنیادی، یا توضیح‌گرِ فیزیک و شیمی باشد42. اما درعینِ حال، شایانِ تأکید است که بینش پرورش‌یافته در کتابRTS بنا نیست که برداشت جامعی از فیزیک و شیمی ارائه کند، چه‌رسد به همه‌ی علوم43؛ بلکه تنها هسته‌ی مرکزی یک برنامه‌ی پژوهشی فلسفی است، نه‌بیشتر و نه کمتر. پیش‌انگاشت‌ها و داده‌های آن بینش برآمده از پراتیک‌های تاریخی هستند، و به‌نفسه هم این پراتیک و هم دانشی که موجه می‌دارند (legitimate) (شامل دانش فلسفی)، به‌طور بالقوه – و به‌طور بنیادی- تصحیح‌پذیر هستند. وضعیت (status) این دانش صرفاً همچون بهترین فهم‌ودریافتی‌ست که فعلاً قابل دسترسی است، تاجایی‌که به‌طور یگانه‌ای با تجلی تاریخی، پیش‌فرض‌های عملی، و مضامین بنیادی علومِ کنونی سازگار باشد و نیز به‌طور تاملی/بازتابی (reflexively) خودسازگار [یعنی دارای انسجام درونی] (self-consistent) باشد، به‌گونه‌ای‌که بتواند پیدایش و تکوین44 خویش (ن.ک. به صص. ۳-۳۰۲ از RS)، و نیز لغزش‌پذیری (fallibility) و دگرگونی‌پذیریِ
(transformability) خاص خود را ردیابی و شناسایی کند (ن.ک. به صص. ۱-۱۷۰ از PON).

 

۳. رئالیسم استعلایی و طبیعت‌گرایی انتقادی:

محدودیت‌هایی بر طبیعت‌گرایی؛ و ایده‌ی یک نقد توضیحی45

با انتقال [و کاربست] رئالیسم استعلایی بر بافتار علوم انسانی، وجوه رهایی‌بخشِ (liberating) آن بی‌درنگ نمایان می‌شود. برداشت‌های ارتدوکس از علم مستقیما متکی بر جزم‌های ثباتِ تجربی (empirical-invariance) و تأیید موردی46 [تأیید مصداقی] (instance-confirmation) یا ابطال‌پذیری (falsification) هستند: این داعیه که قوانین همانا قاعده‌مندی‌های تجربی هستند یا بر آن متکی هستند، و اینکه قوانین به‌وسیله‌ی مصداق‌های‌شان تأیید (یا ابطال) می‌شوند (ن.ک. به صص. ۴۲-۱۲۶ از RTS). بدین‌ترتیب، این نگرش‌های ارتدوکس توامان به‌لحاظ هستی‌شناختی بسی بیش‌از‌حد بازدارنده (restrictive)‌ اند، و به‌لحاظ معرفت‌شناختی بسی بیش‌ازحد سهل‌گیر
(permissive) (ن.ک. به صص. ۱-۲۹۰ از SR و بخش ۴.۲ از PON). از سوی دیگر، اگر قوانینْ دیگر تقارن‌ها و اتصال‌های ثابتِ (constant conjunctions) رویدادهای نقطه‌وار47 نباشند، بلکه گرایش‌های فراپدیداری [یا فرا-داده‌ایِ]48 ساختارهایی نسبتاً مانا و بادوام باشند، و اگر مدل قیاسی-قانون‌واره‌ای49 نه‌فقط کاربست‌ناپذیر، بلکه نادرست باشد و اگر هدف علم نه پیش‌بینی و کنترل، بلکه توضیح و روشنگری (explanation and enlightenment) باشد، دراین‌صورت همان‌طور که جای دیگری بیان کرده‌ام، دست‌کم این بخت وجود خواهد داشت که «علوم انسانی بتوانند در همان‌ معنای معمولْ علوم باشند یا [به علوم] بدل شوند، گرچه مسلماً نه به‌همان شیوه‌هایی … که خاص علوم آزمایشیِ معطوف به طبیعت است». (ن.ک. به «پی‌نوشت بر ویراست دوم» PON، ص. ۱۶۷). برای کشف و شناسایی همین بخت و امکان بود که من در PON به‌ طرح قیاس‌های استعلایی درباره‌ی ویژگی‌هایی پرداختم که جوامع و مردم بایستی از آن‌ها برخوردار باشند تا بتوان آن‌ها را ابژه‌های ممکنِ شناخت قرار داد. علومی که من در اینجا خواهان تمرکز بر آن‌ها هستم، در مسیر رشد و پرورش دیدگاهی که آن را به‌عنوان «طبیعت‌گراییِ انتقادی» در امر اجتماعی50 (متمایز با امر روان‌شناختی) خصلت‌بندی کردم، جای می‌گیرند. در فصل دوم PON با ارائه‌ی یک استدلال استعلایی درباره‌ی عاملیت هدفمند51 به این مقصود دست یافتم؛ یعنی ازطریق اتخاذ رویکردی استعلایی نسبت به عاملیتی که وابسته به علت‌های مادی اجتماعی‌ای است که خود به‌عنوان عامل (agent) آن‌ها را خلق نکرده است، بافرض اینکه او بخواهد هدف خود را محقق سازد (یاحتی آن را مدون کند). اما من همچنین می‌توانستم ازطریق همسازی و آشتی‌دادنِ (reconciliation) درون‌ماننده‌ی تضادها و تقابل‌های (antinomies) نظریه‌ی اجتماعی (یعنی شیوه‌ی آنتونی گیدنر) نیز به همین دیدگاه (یا موضعی اساساً مشابه آن) برسم52.

خط مرکزی استدلال من شامل پرورش و شرح‌وبسط دقیق (elaboration) آن چیزی است که آن را «مدل دگرگونی‌مدارِ فعالیت اجتماعی53» نام نهاده‌ام. این مدل برخلاف [الگوهای مبتنی بر] شیءوارگی یا اراده‌گرایی، به ما امکان می‌دهد تا دوگانگی‌های هم‌بسته‌ی ساختار و پراکسیس54 را حفظ کنیم؛ این مدل معطوف به مفهوم‌پردازی ساختار اجتماعی‌ای است که تنها به‌دلیل پراتیک بشری برقرار و پابرجاست؛ پراتیکی که [وجود] ساختار یادشده به‌سانِ شرطی ضروری و گریزناپذیر55 برای آن محسوب می‌شود؛ و در مقابل، خودِ آن ساختار [نیز] به‌واسطه‌ی آن پراتیک (عمدتا به‌طور ناآگاهانه) بازتولید یا دگرگون می‌شود (ن.ک. به بخش‌های ۲.۲ و ۲.۴ از PON). ارائه‌ی شرح و استدلالی درخصوص خصلت عقلانی (rational) جستارمایه‌ی (subject-matter) جامعه‌شناسی، در پیوندی نزدیک با مساله‌ی فوق قرار داشت. برخلاف مفهوم‌پردازی‌های مسلطِ فردگرایانه یا جمع‌گرایانه‌ای که دست‌مایه‌ [و تغدیه‌کننده]ی نظریه‌ی اجتماعی بودند، این مدلْ جستارمایه‌ی جامعه‌شناسی را به‌‌سان چیزی که ازطریق نظام جایگاه-کردار (position-practice) [یا جایگاه-کنش] ساخته می‌شود درک می‌کند، نظامی که افراد برای کنش‌ورزی خویش می‌باید وارد آن شوند و با ورودشان آن را بازتولید یا دگرگون سازند. درک فوق [همچنین] با تعریفی (یا بازتعریفی) معقول از میانجی‌گری بین ساختار اجتماعی و عاملیت بشری یا نقاط دوگانه‌ی پیونددهنده‌ی آنان همراه است؛ نقاطی مانند جایگاه‌ها در خانواده یا روابط تولید یا سازمان سیاسی [جامعه] (ن.ک. به بخش‌های ۲.۱ و ۲.۴ از PON). از الگوی دگرگونی‌مدارِ فعالیتِ اجتماعی من رشته‌ای از محدودیت‌ها بر طبیعت‌گرایی را اشتقاق کردم، یا‌ جنبه‌های به‌لحاظ معرفت‌شناختی مهمی که ابژه‌های اجتماعی از حیث آن‌ها متفاوت از ابژه‌های نابِ طبیعی (ابژه‌های الگووارِ فیزیکی56) هستند (یا برآیندِ/emergent آن‌ها هستند). این تفاوت‌ها را می‌توان به‌طور مناسبی به تفاوت‌های هستی‌شناختی، معرفت‌شناختی، رابطه‌ای (relational) و انتقادی تقسیم کرد. اگرچه بارزترین تفاوت‌های دیگر همچنین به‌طور پیشینی از محدودیت‌های هستی‌شناختی‌ای که مستقیماً از مفهوم‌پردازیِ دگرگونی‌مدارِ فعالیت اجتماعی57 نشأت می‌گیرند نیز قابل استنتاج هستند (ن.ک. به ص. ۵۳ از PON).

به‌غیر از وابستگی ساختارهای اجتماعیِ به رابطه‌‌ی اجتماعی58، تفاوت‌های اصلی هستی‌شناختی عبارتند از وابستگی این ساختارها به پراتیک و انگاره‌ها (concepts)، و نیز ویژگی فضا-زمانیِ مادیِ59 نسبتاً کلان‌تر ساختارها یا تاریخ‌مندیِ مکانیِ عظیمِ (substantial geo-historicity) آنها. البته همان‌گونه که بسیاری از منتقدین یادآور شده‌اند، این مساله صحت دارد که یک ساختار، فرضاً یک ساختار قدرت، ممکن است حتی بدونِ اِعمال‌شدن بازتولید گردد، اما باید به‌خاطر داشت که این امر تنها به‌دلیل پراتیک‌های بشری‌ای به‌وقوع می‌پیوندد که حفظ هستیِ آن ساختار را ممکن می‌سازند. وابستگیِ حیات اجتماعی به انگاره (concept)، یا انگاره‌پذیریِ (conceptuality) حیات اجتماعی را می‌باید مورد تصدیق قرار داد، اما بی‌آنکه به دام مطلق‌سازی یا تقلیل‌گرایی مفهوم‌گرایانه60 بیافتیم ([این درک که] انگاره‌ها نه‌فقط برای حیات اجتماعی ضروری‌اند، بلکه پیش‌زمینه‌ی ضروریِ آن هستند). این نوع مطلق‌گرایی و تقلیل‌گرایی بسیاری اوقات منحصرا سرشت‌نمای رویکردهایی است که حامل درکی هرمونوتیکی، زبان‌شناسانه، ارتباط‌محور، و [ درکی] متکی بر نظریه‌ی گفتمانی نسبت به واقعیت اجتماعی هستند. در این رویکردها وجود جنبه‌های فرا-زبان‌شناختیِ61 حیات اجتماعی (حتی اگر به‌طور تصحیح‌پذیرْ مفهوم‌پردازی‌شده باشند62)، یا ابعاد برون-زبانیِ حیات اجتماعی تا سرحد صفر فروکاسته می‌شود (ن.ک. به بخش‌های ۴.۳ تا ۴.۵ از PON)63. پویش سریع‌تر حیات اجتماعی (و درون یک گاه‌شماریِ یک‌دست64، زمان‌مندیِ متمایز آن)، و پویش سریع‌تر ویژگی‌های فضاییِ هم بسته‌ با حیات اجتماعی، خصلت تاریخ‌مندیِ مکانیِ به آن می‌بخشد، در مقایسه با انواع هستی‌های زیست‌شناختی، زمین‌شناختی، و کیهان‌شناختی که [حیات اجتماعی] به‌ترتیب در درون آن‌ها محاط شده است. سرانجام، تصدیق وابستگی ساختارهای اجتماعی به رابطه‌ی اجتماعی می‌باید ما را از فرضیه‌پردازی65 درباره‌ی جستارمایه‌ی نوع ویژه‌ای از علم اجتماعی (از قبیل اقتصاد یا زبان‌شناسی یا جامعه‌شناسیِ دانش علمی)، همچون دانشی مستقل از تمامیت اجتماعی (social totality) بر حذر بدارد.

عمده‌ترین ویژگی معرفت‌شناختیِ علم اجتماعی آن است که پدیده‌های اجتماعی تنها در نظام‌های باز رخ می‌دهند، حال‌آنکه در سپهر طبیعی گاهی امکان‌پذیر است که پدیده‌ها را در نظام‌های به‌طور محلی بسته66 (در فیزیک و شیمی) یا شبه‌بسته (در زیست‌شناسی)67 بازسازی [طرح‌ریزی] و مشاهده کرد. پیامد این امر [برای علم اجتماعی] آن است که موقعیت‌های آزمون‌ قطعی (decisive test) علی‌الاصول دسترس‌ناپذیر هستند68؛ طوری‌که معیارها برای انتخاب نظریه و رشدو‌بسط نظریه می‌باید منحصرا توضیحی (explanatory) و غیرپیش‌بینی‌گرایانه (non-predictive) باشند. دو پاسخ افراطی به بازبودگیِ ذاتیِ نظام‌های اجتماعی وجود دارد: اولی عبارت است از انکار امکان هرگونه کنترل پسینی (a posteriori control) بر روی یک نظریه، که مستقل از کاربست‌های عملی آن باشد69. این رویکرد امکان آزمون تجربیِ غیرپیش‌بینی‌گرایانه را نادیده می‌گیرد. پاسخ دوم عبارت است از درنظرگرفتنِ به‌کارگیریِ سلسله‌ای از تکنیک‌های آماری به‌منزله‌ی جایگزین کمابیش کاملی برای بستار آزمایشی70
(experimental closure). این رویکرد دوم اما از محدودیت‌های کیفیِ سنجشِ آماری و استفاده از روش‌‌های آماری در علوم انسانی غفلت می‌کند، و نیز از این احتمال که جهان اجتماعی می‌تواند به‌طور کاتوره‌ای
(stochastically) [جهانی] باز باشد71.

البته این به‌معنای نفی پیش‌بینی‌های مشروط در علم اجتماعی نیست. افزون‌براین، یک نظریه‌ی توضیحی قدرتمند قادر خواهد بود که امکانات را بسی پیش از آن‌که متجلی شوند، مکان‌یابی و شناسایی کند؛ طوری‌که نظریه یک کارکرد پیش‌بینی و پیش‌نمایی (prognostic) را در قلمرو اجتماعی حفظ می‌کند. ویلیام آوث‌وِیت (William Outhwaite) جان‌مایه‌ی موضع مرا در این‌خصوص به‌خوبی دریافته است (گیریم در بافتاری اندکی متفاوت) و آن را درقالب عبارت زیر بیان می‌کند: «به‌لحاظ هستی‌شناختیْ متهور و بی‌پروا، اما به‌لحاظ معرفت‌شناختیْ محتاط»72. می‌توانیم اطمینان داشته باشیم که جامعه وجود دارد و [می‌توانیم] خاطرجمع باشیم که جامعه ویژگی‌های عام معینی دارد (نظیر نوپدیدی/emergence، وابستگی به پراتیک، انگاره‌پذیری/conceptuality، تکثر ساختاری، فراپدیداری‌بودنِ متعارف73، فضا-زمانی‌بودن74، و تمامیت/totality). وجود جامعه (و برخی ویژگی‌هایی نظیر ثبات معنای واژگان در پهنه‌ی کاربردها،‌ در ترکیب با امکان لبخندزدن و استعاره) شرطی ضروری برای هرگونه شناختی است، خواه شناخت در علوم طبیعی، و خواه [شناخت در] زندگی روزمره. اما ما بایستی در داعیه‌های شناختیِ خود درباره‌ی ساختارها و سازوکارهای ویژه در علم اجتماعی، نوعی احتیاط و تدبیر (circumspection) را لحاظ کنیم، بخشا به‌خاطر چیزی که آوث‌وِیت در عبارتی مرتبط با فرآیند پژوهش علمی آن را «آشفتگی و نابسامانی و سیلانِ عام آنها75» می‌نامد76. با این‌حال، طبیعت‌گراییِ انتقادی دست‌کم امکان داوری‌کردن (adjudicating) میان برنامه‌های پژوهشی و [نیز] میان نظریه‌های رقیب درون این برنامه‌ها را برحسب قدرت توضیحی تطبیقیِ77 آن‌ها بازشناسی و تصدیق می‌کند78.

تفاوت عقلانیِ اصلی آن است که ابژه‌های شناخت علمی اجتماعی، گرچه‌ به‌طور وجودی ناگذرا هستند (یا به‌طور مستقل، واقعی‌اند)، به‌لحاظ علی وابستگی متقابل به شناخت کسانی دارند که خود ابژه‌های [شناخت] آنها هستند (ن.ک. به ص. ۴۷ از PON). این امر به‌طور بی‌واسطه به اصل تفاوت انتقادی (critical difference) راه می‌برد؛ اصلی که از خلال پرورش‌وبسط انگاره‌ای از یک نقد توضیحی (explanatory critique)، محرک فروپاشی تمایزگذاری‌های متعارفِ ارزش-فاکت (fact/value)، و نظریه-پراتیک (theory/practice) می‌گردد، به‌شیوه‌ای که صرفاً مشابهت‌های (analogues) جزئی یا ضعیفی در سپهر طبیعی دارد (ن.ک. به صص. ۱۷۸ و ۱۷۹ و یادداشت ۱۰۳ از SR). چون اگر بتوان نشان داد که [پنداشت] بسندگیِ (محتملا ضروریِ) یک ساختار79 (وضعیت امور80 یا مجموعه‌ی شرایط) عقیده‌‌ای نادرست، نابسنده، یا نارسا (یک‌سویه) است، آنگاه درصورت ثبات سایر عوامل
(ceteris paribus) می‌توان مستقیماً به‌سمت یک ارزیابی منفی از آن ساختار (یا نظیر آن) گذر کرد و [باز] درصورت ثبات سایر عوامل به ارزیابی مثبتی از کنشی رسید که به‌طور عقلانی معطوف به ازمیان برداشتن، دگرگونی و یا انحلال (dissolving) آن ساختار است و درنتیجه، درصورت ثبات سایر عوامل، به چنین کنشی دست زد (ن.ک. به بخش ۲.۶ از PON و بخش ۲.۵ تا ۲.۷ و نیر فصل ۶ از SR). نکته‌ی اساسیِ این برهان آن نیست که به‌طور فرمال قانون هیوم را رد و نفی می‌کند81؛ همچنین موضوع این نیست که برهان فوق به‌نفسه (per se) ساختار استدلالی برانگیزاننده‌ای برای تعهد سیاسی رادیکال و عقلانی را ترسیم می‌کند، بلکه موضوع مهم‌تر آن است که [این برهان]‌ می‌تواند از [مرحله‌ی] نقد آگاهیِ کاذبِ وسیعا وسیعا معتبر82 تعمیم داده شود تا‌ همه‌ی دیگر نارسایی‌ها و کژدیسگی‌های (ills) ظاهراً ضروری را مشمول نقد قرار دهد (ن.ک. به صص. ۳-۱۹۱ از SR)؛ نارسایی‌هایی که گستره‌ی آنها به برآورده‌نشدن نیازها، خواسته‌ها، بالقوه‌گی‌ها، علایق، و اشتیاق‌های بشری می‌رسد؛ پی‌گیری چنین نقدی، درمجموع شالوده‌های سوسیالیست‌بودن (یعنی تعهد به دگرگونی آگاهانه و سنجبده‌ی جامعه در یک جهت سوسیالیستی) را بنا می‌کند.

طبیعت‌گرایی انتقادی، آن‌گونه که در کتاب PON و آثار دیگر پرورش‌و‌بسط داده شد، تلاشی بود برای تغییر جهت‌گیری علوم انسانی از اهداف پوزیتیویستی و ابزارگرایانه‌ی پیش‌بینی و کنترل به‌سوی اهدافی واقعی و ناظر بر توضیح‌گری ژرف و رهاییِ بشر. نگرش رهاییِ (emancipation) مورد نظر، این رهیافت را به‌لحاظ پارادایمی به‌سان فرآیندی از دگرگونی ساختاری درک می‌کند؛ یعنی به‌منزله‌ی دگرگونی در ساختارها، به‌جای تنظیم و تطبیق حاشیه‌ایِ وضعیت امور؛ و نیز به‌منزله‌ی دگرگونی به ساختارهایِ (مورد نیاز، مطالبه‌شده و توامندسازِ) دیگر، به‌جای دگرگونی به قلمروی که به‌طور جادویی (magically) از تعین‌یابی می‌گریزد. هم‌بسته با این رهیافت، مفهومی از آزادی وجود دارد که صرفا ناظر بر کاهش محدودیت‌ها، و یا ارتقای ظرفیت‌ها تحت ساختارهای موجود نباشد، بلکه معطوف به رهایی از ساختارهای ناضروری، تحمیلی (undesired)، و سرکوب‌گر (ازجمله استثمارگر) باشد؛ یعنی معطوف به رهایی از ساختارهای قدرت، سلطه و ساختارهای ارتباطی‌ای که از بازشناسی نیازهای بشری انحراف و عدول یافته‌اند. آزادبودن برطبق این نگرش به‌معنای شناختن کنش معطوف به علایق واقعی فردی، اجتماعی، گونه‌ای (species) و طبیعیِ ماست، شناختی توأم با برخورداری از قدرت و میل (disposition) به انجام این کنش. روشنگری‌ای که علوم انسانی ژرفا (depth human sciences) می‌توانند برای رسیدن به این هدف فراهم آورند (ولی الزاما چنین نمی‌کند)، شرطی ضروری برای تحقق آن [هدف] است، اما نه شرط کافی.

شاید آموزنده باشد که این بخش از نوشتار حاضر را با نگاه مختصری از منظر طبیعت‌گرایی انتقادی بر دیدگاه‌های دو تن از سرشناس‌ترین فیلسوفان مارکسیست از میانه‌ی دهه‌ی شصت بدین‌سو – آلتوسر و هابرماس – به‌پایان ببریم. معروف است که چهره‌های فلسفی برجسته – از افلاطون تا ویتگنشتاین – همواره به دو دسته (یا از دید سخت‌گیرانه‌ترین مشاهده‌گر، به سه دسته) تقسیم شده‌اند. من به‌پیروی از رسم رایج، کتاب‌های «برای مارکس» و «خوانش کاپیتالِ» آلتوسر را بر آثار دیگرش نظیر «فلسفه و فلسفه‌ی خودانگیخته‌ی دانشمندان83»، یا «پاسخ به جان لِویس84» و طبعا بر کتاب «مارکسیسم امروز» ترجیح می‌دهم85. مهم‌ترین دستاورد یگانه‌ی آلتوسر مسلماً تلاش وی برای ارائه‌ی مفهوم «بیش‌تعین‌یابی» یا «تعین‌یابی چندگانه» (overdetermination) (که نام‌گذاری نامناسبی است) بوده است. او با پردازش این مفهوم بر آن بود که موارد زیر را به‌فهم درآورد:

الف) تعین‌یابی چندگانه‌ی رویدادها و پدیده‌ها که عموما در نظام‌های باز رخ می‌دهند؛

ب) تعین‌یابی این رویدادها، و نیز سازوکارها و ساختارهای مولد آن‌ها، در «وحدت ساختاریِ» برآمده از ‌هم‌نشینی (conjuncture) (یا همگراییِ سازوکارها) در نوعی همبستگیِ (nexus) ساختارها در دل یک تمامیت ( تمامیتی که نابیانگر86 است، بلکه خود ساخت می‌یابد) (ن.ک. به ص. ۱۱۰ از SR، و ص. ۱۷۰ از PON)؛ و

ج) تعین‌یابی سلسله‌مراتبی این وحدت‌ها یا تمامیت‌ها، تاجایی‌که نیروی علیتی متمایز87 (و حتی تعین‌یابیِ ساختاری یک‌جانبه88) با ضرورت هم‌تافته‌89 و تقارن و هم‌ارزیِ وجودیِ90 عناصرِ آن‌ها سازگار باشد (ن.ک. به ص. ۴۳ از PON).

متأسفانه فقط یک هستی‌شناسی رئالیستی، و نه یک معرفت‌شناسی قراردادی و عرف‌گرا91، قادر است از میان این شهودات (intuitions) آن چیزی را که برای علم اجتماعیِ توضیح‌گرِ امروز ارزشمند‌ است حفظ کند.

بگذارید با نگاهی به یکی از رهیافت‌های ستایش‌شده‌ی آلتوسر، یعنی تمایزگذاریِ معرفت‌شناسانه‌ی آلتوسری میان ابژه‌ی واقعی و ابژه‌ی شناخت، در این مساله دقیق‌تر شویم92. این تمایزگذاری ارتباطی با تمایزگذاری رئالیستی میان ابژه‌های گذرا و ناگذرای شناخت ندارد. چون، رویکرد رئالیستی، که بُعد گذرای شناخت را به‌مثابه‌ی نوعی فرآیند تولیدی می‌بیند، ابژه‌ی گذرا را متناظر با کلیت‌های نوع اول آلتوسری (Generalities I) تلقی می‌کند، درعین حال اذعان دارد که ابژه‌ی ناگذرای شناخت (چیزی که در و ازطریق این فرآیندِ تولید شناخته می‌شود) دقیقاً همان ابژه‌ی واقعی است. از این حقیقت [برخلاف درک آلتوسر] چنین برنمی‌آید که ما در [فرآیند] کسب شناخت (knowledge) تنها قادر به دانستن و شناسایی این هستیم که «ما فقط می‌توانیم شناخت را بشناسیم»! (یا حتی این‌که «شناخت نسبت به شناخت ناممکن است»). در عمل، ناکامی آلتوسر در ارائه‌ی برهان لازم وکافی (apodeictic) در مورد وضعیت ابژه‌ی واقعی، ابژه‌ی واقعی را به‌لحاظ نظری (همانند شئی در خود کانتی) غیرضروری (deleterious) ساخت و از این نظر به تدارک زمینه‌ای مناسب برای [پیدایش] بدترین افراط‌های ایده‌آلیستی توسط جریان پساساختارگرایی کمک رساند (ن.ک. به صص. ۸-۲۳۷ از SR)93.

با عبور از پهنه‌ی رود راین [از فرانسه به آلمان]، به هابرماس می‌رسیم که تز اولیه‌اش مبنی بر نسبیتِ نفع‌مدارِ شناخت94، با ناگذراییِ وجودی (existential intransitivity) ابژه‌های شناخت کاملاً سازگار است. ناکامی او در درک این مساله، یعنی ناکامی‌اش در گسست از مغالطه‌ی معرفتی و در مفهوم‌پردازی روشن و صریح هستی‌شناسی، شماری از پیامدهای زیان‌بار را برای کار [پژوهشی] وی به بار آورده است، که از میان آن‌ها می‌توان موارد زیر را برشمرد:

۱) او در دام تناقضِ پراگماتیسم استعلایی (که نخستین‌بار از سوی مک‌کارتی95 مدون گردید) گرفتار می‌ماند (ن.ک. به فصل هفتم SR بعد از ص. ۱۴۱)96.

۲) او به‌طور ضمنی (tacitly) یک هستی‌شناسی پوزیتیویستی و نیز درکی ابزارگرایانه-دستکاری‌کننده97 نسبت‌به علاقه‌ی تغذیه‌کننده‌ی علوم طبیعی و بعدها علوم تجربی-تحلیلی و ایجابی-عقلانی را به‌ارث می‌برد، که این علاقه همچنین سپهر کار به‌مثابه‌ی سپهری مجزا از تعامل ارتباطی (communicative interaction) و مجزا از گفتمان را نیز در برمی‌گیرد (ن.ک. به صص. ۱-۲۳۰ از SR). حال‌آن‌که درعلوم طبیعی، توضیح/تبیین (Explanation) در تقارن و هم‌نشینی با پیش‌بینی قرار ندارد؛ و علم طبیعی [لزوما] به‌منزله‌ی (tantamount) کنترل‌کردن نیست.

۳) از آنجا که علاقه‌ی رهایی‌بخشِ هابرماس از علاقه‌ی ارتباطی98 او مشتق می‌شود، نظام فلسفیِ او به‌سادگی یک رنگ‌و‌بوی دوگانه‌انگارِ ضدطبیعت‌گرایانه به‌خود می‌گیرد که در آن قیدهای برون-ارتباطی و برون-گفتمانیِ99 اِعمال‌شده بر تعاملِ ارتباطی، به‌حاشیه رانده می‌شوند، چراکه این تعاملِ ارتباطی با تبادل کنش‌های گفتاری، یا گفتمان (نظری و عملی) شناسایی می‌شود و به‌طور تنگ‌وبسته برکنار از کنش100 (از قبیل آزمایش و مبارزه‌ی طبقاتی) است. تنها در کتاب بعدی هابرماس به‌نام «نظریه‌ی کنش ارتباطی» است که این قیدها بار دیگر در لوای استعمارِ «زیست-جهان» (lifeworld) توسط نظام‌های اقتصادی و سیاسیِ شیءواره‌شده‌ پدیدار می‌شوند، استعماری که خود با میانجی‌های پول و قدرت هدایت می‌شود. این دوگانه‌انگاری از جنس دوگانه‌باوری بین چشم‌اندازهای برون‌ایستا (externalist) و درون‌ایستا (internalist) است، یعنی تقابل میان نظرگاهِ مشاهده‌گر (observer) و [نظرگاهِ] مشارکت‌کننده (participant)؛ یا به‌بیان دیگر، قایل‌شدن به دوگانگی بین نظام پدیداری (phenomenal) و زیست-جهانِ ذاتی یا زیرین (noumenal)، که با هم ناسازگارند و برخوردی با هم ندارند. شالوده‌ی این ساختمان شکوهمندِ فیشته‌ای یک بایستن (Sollen) است، تقلایی بی‌‌حدوحصر، که از همان سال ۱۹۶۵ در سخنرانی آغاز به کار هابرماس در [موسسه‌ی پژوهش‌های اجتماعی] فرانکفورت خود را نشان داد:

«علاقه‌ی بشری به‌خودمختاری و مسئولیت‌پذیری صرفاً یک خیال (fancy) نیست، چون می‌تواند به‌طور پیشینی (a priori) درک شود. آنچه ما را از سطح طبیعت فراتر می‌برد، تنها چیزی‌ست که می‌توانیم سرشتِ (nature) آن را بشناسیم: زبان. از طریق ساختار زبان، خودمختاری و مسئولیت‌پذیری در ما به‌ ودیعه گذاشته شده‌اند. نخستین جمله‌ی ما به‌طور صریحی قصد اجماعِ (consensus) عام و نامقید را بیان می‌کند»101.

چیزی‌های ارزشمند زیادی در این گزاره‌ها برای نجات و بازیابی وجود دارد: از استدلالی استعلایی درباره‌ی زبان به‌سان یک میانجی عام و ضروری برای گفتمان (به‌جای سنگ‌بنایی برای علوم و بداهتا برای هستی)، تا میل نهادیِ به‌طور ماتریالیستیْ میانجی‌شده برای اجماع102؛ اما این بازیابی تنها درصورتی امکان‌پذیر است که این گزاره‌ها در یک چشم‌انداز طبیعت‌گرایانه‌ی انتقادی و یا چشم‌انداز رئالیستی استعلایی جای گیرند.

 

۴. رئالیسم انتقادی و دلالت‌های آن

پیامد استدلال طبیعت‌گرایانه‌ی انتقادی، توضیح و روشن‌سازیِ آن است که چگونه ویژگی‌های هستی‌شناسانه‌ی جستارمایه‌ی علمِ اجتماعیْ فرآیند غیرخودسرانه‌ای (non-arbitrary) درجهت رسیدن به تعاریفی واقعی (گیریم خطا‌پذیر و مکررا تصحیح‌پذیر) از شکل‌های حیات اجتماعی را ممکن می‌سازند، شکل‌هایی که تاکنون به‌شیوه‌ای پیشا-علمی (یا مبتنی بر شیوه‌ی علمی قدیمی‌تری)103 شناسایی و فهم شده‌اند. چنین تعاریفی قادر به خلق فرضیه‌هایی توضیحی (اما غیر پیش‌بینی‌گرایانه (non-predictive)) تحت آزمون تجربی خواهند بود. گنجاندن چنین تعاریف و فرضیه‌هایی در برنامه‌های پژوهشی (نظیر مارکسیسم) منجر به نقد ساختارهای مولد کذب و خطاکاری
(falsity) و گستره‌ای از معضلات و نارسایی‌های دیگر خواهد شد: از سوءتغذیه (malnutrition) و بیکاری، تا قحطی و جنگ (ن.ک. به صص. ۵۳-۴۹ از PON). تحت قید صلاحیت و کیفیت [علمی]، هر دو مدلِ توضیحات نظری و عملی (یا کاربردی)، در قلمرو اجتماعی قابل کاربست هستند (ن.ک. به صص. ۸-۱۰۷ و نیز بخش ۶.۲ از SR). بدین‌ترتیب، حقانیت آن نوع طبیعت‌گرایی که به‌لحاظ کیفی درخور و انتقادی باشد، بدان بازگردانده می‌شود و از آن رفع اتهام می‌شود (vindicated)؛ و پراتیک علم اجتماعی به‌منزله‌ی نقد توضیحی در دیالکتیکِ ژرفا-پژوهشی 104 گنجانده می‌شود (ن.ک. به بخش. ۲.۷ و ۶.۷ از SR)، [دیالکتیکی] که خود درون کارکردِ مارپیچ رهایی‌بخش105، اگر جایی در تاریخ داشته باشد، حک و محاط شده است.

من فلسفه‌ی علم عمومی‌ام را «رئالیسم استعلایی»، و رویکرد فلسفی ویژه‌ام به علوم انسانی را «طبیعت‌گرایی انتقادی» نام نهاده‌ام. به‌تدریج افراد بسیاری شروع کردند به زدودن یا تغییر این اسامی، تا این‌که اینک ترکیبی از آن‌ها «رئالیسم انتقادی» خوانده می‌شود. چنین تصور می‌کنم که دلایل خوبی برای مرددنشدن درخصوص این درآمیختن سرسری (mongrel) اسامی وجود دارد. نخست‌آن‌که، کانت ایده‌آلیسم استعلایی‌اش را «فلسفه‌ی انتقادی» نامیده بود. رئالیسم استعلایی نیر به‌همان اندازه برای ملقب‌شدن به «رئالیسم انتقادی» محق بود. وانگهی، طبیعت‌گرایی در تعریفی که من از آن به‌دست داده‌ام، به رئالیسم می‌رسد [با رئالیسم برابری می‌کند]، پس شناسایی آن به‌عنوان رئالیسم انتقادی، همان‌قدر بامعنی است که آن را طبیعت‌گرایی انتقادی بنامیم. در هر دو مورد، هرمنوتیکِ نهفته در علم اجتماعی (و در جامعه‌شناسی و درنتیجه، در فرا-نقدِ علم طبیعی106) یک هرمونوتیکِ محتملا انتقادی107 است (ن.ک. به ص. ۱۳۸ از PON). افزون‌براین، استفاده از صفت «انتقادی» به‌جای «استعلایی» حاوی این تأثیر است که این فلسفه در معنای مؤکد آن انتقادی است؛ نه انتقادی نسبت به سایر فلسفه‌ها، بلکه به‌طور بالقوه‌ نسبت به رویه‌ها و پراتیک‌های علمی، باورهای عمومی و ساختارها و شرایط وابسته به پراتیک، که آن رویه‌ها و باورها را تداوم می‌بخشند.

اکنون می‌خواهم اندکی به معناشناسی (semantics) «رئالیسم» و کاربرد رئالیسم انتقادی به‌سانِ ابزاری انتقادی در سطح سیاسی بپردازم. در ساحت فلسفه، «رئالیسم» عموما متضمن موضعی در حوزه‌های زیر است:

الف) نظریه‌ی ادراک؛ جایی‌که رئالیسم برخلاف ایده‌آلیسم (سوبژکتیو) مبین این اندیشه است که ابژه‌های مادی مستقل از ادراک ما از آن‌ها وجود دارند؛ [در همین راستا]، در قلمرو علم اجتماعی این نظریه‌ی ادراک بیان‌گر این اندیشه است که امر مفهومی یا انگاره‌ای108 و امر تجربی109 به‌طور هم‌تافته، منتج به امر واقعی110 نمی‌شوند [یا:‌ امر واقعی را بیان نمی‌کنند]. رئالیسم انتقادی بر این مساله تأکید می‌ورزد که امر تجربی [یا به‌تجربه‌ درآمده] تنها زیرمجموعه‌ای از امر بالفعل (the actual) است، که خود زیرمجموعه‌ای‌ست از امر واقعی (ن.ک. به ص. ۵۶ از RTS).

ب) نظریه‌ی کلی‌ها یا جهان‌شمول‌ها (universals)؛ جایی‌که رئالیسم برخلاف نام‌گرایی (nominalism)، انگاره‌گرایی (conceptualism) و نظریه‌ی ویتگنشتاینیِ شباهت/همدیسی111، مبین وجودِ کلی‌ها به‌گونه‌ای مستقل از اشیای مادی (همانند رئالیسم افلاطونی)، یا به‌مثابه‌ی خواصِ اشیای مادی (همانند رئالیسم ارسطویی) است. رئالیسم استعلایی بیان‌گر این عقیده است که [تنها] برخی از دسته‌ها یا رده‌های ابژه‌ها112 یا برخی از شیوه‌های طبقه‌بندی ابژه‌ها (که عموما به‌لحاظ علمی مهم‌اند)، انواع طبیعی را وضع می‌کنند [برمی‌سازند (constitute)]، حال‌آن‌که اکثر آن‌ها چنین نمی‌کنند. کربن و سگ‌ها از جوهرهای واقعی‌ (real essences) برخوردارند، که به‌ترتیب به‌وسیله‌ی ساختار الکترونی و رمزگان ژنتیکی آن‌ها تعریف می‌شود، اما میزها و صندلی‌ها، قطعات گرافیت و توله‌سگ‌ها [از منظر یک طبقه‌بندی معنادار] چنین نیستند (ن.ک. به صص. ۲۱۳-۲۰۹ و ۲۲۷ از RTS).

ج) فلسفه‌ی علم؛ جایی‌که رئالیسم برخلاف رشته‌ی متنوعی از رویکردهای غیررئالیستی (irrealism) بر این مدعاست که ابژه‌های شناخت علمی (نظیر قوانین علیتی) نسبتاً یا مطلقاً مستقل از شناخت آن‌ها وجود دارند. رئالیسم استعلایی نه‌تنها این رویکرد را تأیید می‌‌کند، بلکه خصلت عامی را بیان و تصریح می‌کند که جهان باید واجد آن باشد تا بتواند ابژه‌ی ممکنی برای شناخت ما باشد (برای نمونه، جهان می‌باید ساختاریافته/ساختارمند و تمایزیافته113 باشد و با نوپدیدی114 و تغییر سرشت‌نمایی شود).

رئالیسم انتقادی دربردارنده‌ی فهم‌وبرداشتی سازگار و منسجم (coherent) درباره‌ی سرشت طبیعت، جامعه، علم، عاملیت بشری و فلسفه (از جمله خود آن) است. هدف و مقصد رئالیسم انتقادی آن است که دست‌یارِ کمکیِ علم115 باشد، علمی که به‌معنای عاملی ضروری اما ناکافی برای رهایی بشری درک می‌شود. پس، برای مثال کاملاً طبیعی است که رئالیسم انتقادی می‌باید به‌منزله‌ی ابزاری انتقادی در آسیب‌شناسی و نقادی «رئالیسم جدید»ی که اخیراً ازسوی جناح راست‌ جنبش کارگریِ بریتانیا رواج‌یافته تلقی گردد. اما انتقال و کاربست بی‌واسطه‌‌ی رئالیسم انتقادی به/در یک بافتار تماما سیاسی مستلزم شماری از خطرات و هشدارهاست که می‌باید به آن‌ها توجه داشت.

اول آن‌که، «رئالیسم» در نظریه‌ی روابط بین‌الملل و تاحدی در مجادلات سیاسی صرفاً معنای «رئال‌پولیتیک116» یا ماکیاولیسم می‌دهد. همچنین، در نظریه‌ی سیاسی هم رئالیسم گاهی در معنای چیزی همانند قانون‌مداری117 [پیروی از قانون اساسی] یا گردن‌نهادن به «قواعد بازی» به‌کارگرفته می‌شود118.

دوم‌آن‌که، اگر برنهاد اصلی‌ِ (meta-thesis) رویکردی که «رئالیسم جدید» (گیریم از نوعی تجربه‌گرا و محروم‌مانده از بسیاری جنبه‌های رئالیسم) را با رئالیسم یکسان می‌گیرد، جمود و تصلبِ (inexorability) نوعی از هستی‌شناسی، و درنتیجه [تصلبِ] نوعی از رئالیسم یا ترکیبی از انواع رئالیسم در هر سطح گفتمانیِ موجود باشد، دراین‌صورت از چنین منظری، نقد «رئالیسم جدید» پیشاپیش متضمن ظهور هستی‌شناسیِ «بنیادگرایی119»‌ است؛ هستی‌شناسی‌ای که رئالیسم جدیدِ «تجدیدنظرطلب» (revisionist) خود را در تقابل با آن می‌بیند. اما این مساله به‌هیچ‌وجه رضایت‌بخش نیست. چنین رویکردی جنبه‌هایی از یک رئالیسم انگاره‌گرای مجرد120 را با جنبه‌هایی از یک رئالیسم تبیین‌گرای رومانتیک121 تلفیق می‌کند122. در تقابل با تجدیدنظرطلبی جدید، و به‌طور مشابه در برابر بنیادگرایی قدیم، یک رویکرد رئالیستی انتقادیِ معطوف‌به‌ پراتیکْ به‌دنبال راهی برای تعیین آن است که ساختارهای برسازنده تاچه حد به‌گونه‌ای مانا و پایدار در اشکالی تازه بازتولید می‌گردند و اینکه این ساختارها تاچه‌حد خودشان تعدیل یا حتی دگرگون می‌شوند. این یک پرسش تجربیِ باز است.

سوم آن‌که، «رئالیسم جدید» (و یا بهتر، تجربه‌گرایی) در هم‌زیستی با رویکردِ کماکانْ مسلطِ پساساختارگرایی یا «ایده‌آلیسم جدید» در محیط‌های دانشگاهی و آکادمیک به‌سر می‌برد. رئالیست‌های انتقادی، ازجمله خود من، تاکنون به‌قدری که شایسته‌ی آن است با این مساله در انضمامیت آن درگیر نشده‌اند. من درنظر دارم که به‌سهم خودم به‌زودی این نارسایی را جبران کنم123. اما در این مجال، تنها می‌توانم این مساله را خاطرنشان سازم که هیچ نویسنده‌ای به‌قدر نیچه به هستی‌شناسی فعلیت‌گرا (actualist) متعهد نبوده است، کسی که مستقیم یا غیرمستقیم (ازطریق هایدگر) سرچشمه‌ی پیدایش124 بخش اعظم «ایده‌آلیسم جدید» بوده است. در این مورد یک هشدار و اخطارِ125 نهایی لازم و ضروری است. با این‌حال، در یکسان‌انگاریِ موضع‌های فلسفی خاص (نظیر رئالیسم تجربه‌گرایانه) با جنبش‌های سیاسی (نظیر «رئالیسم جدید») و حتی بیش از آن، در یکسان‌انگاری موضع‌های فلسفی با چهره‌ها، گروه‌ها، یا مقاطع [تاریخیِ] خاص، خطر آشکار تقلیل‌گراییِ نظریِ ذات‌گرایانه نهفته است. من در فصل سوم کتاب SR در تحلیل‌ام از پوزیتیویسم به‌سانِ ایدئولوژی‌ِ خلق‌شده توسط ساختارهای مسلطِ علم متعارف (normal science) و جامعه‌ی بورژوایی، از این تقلیل‌گراییِ [خطرناک] اجتناب کرده‌ام (نگاه کنید به تاکیدم بر سطح چهارم تحلیل – یا امور خاص انضمامی و تاریخی – که در خود آن متن درگیر آن نشدم، ازجمله در صص. ۲۳۴ و ۲۶۹). روشن نیست که درمجموع در فصل اول کتاب فوق (SR) موفق‌ شده‌ام از خطر یادشده اجتناب کنم یا نه. حتی اگر چنین بوده باشد، درباره‌ی بازار و آنچه مارکس شکل‌های ارزش و مزد نامید چیزی وجود دارد که رئالیسم تجربه‌گرایانه (empirical realism) را به برداشت و روایتی از واقعیت یا هستی‌شناسی‌ بدل می‌کند که هم‌زمان در درون همین واقعیت تولید می‌شود. در چارچوب شیوه‌ی تولید سرمایه‌دارانه، رئالیسم انتقادی همیشه درمعرض آن است که همچون تجملی (luxury) دیده‌ شود که عاملان‌اش از پس تأمین آن برنمی‌آیند. استدلال این کتاب («بازیابی واقعیت») آن است که رئالیسم انتقادی فلسفه‌ای‌ست که بدون آن سوسیالیسم قابل دست‌یابی نیست.

 

* * *

پانویس‌ها:

1. درباره‌ی رهیافت فلسفی باسکار و رئالیسم انتقادی تاکنون مقالات پراکنده‌ای از منظرهای فکری و سیاسی متفاوت نگاشته شده و متون اندکی هم در این‌باره ترجمه شده است (ن. ک. به مقدمه‌ی این متن)؛ گواینکه، معرفی رئالیسم انتقادی به فضای فکری چپ ایران با تأکید براهمیت رهیافت فلسفی باسکار برای مواجهات نظری و فلسفی مارکسیستی، بیش‌تر مدیون تلاش‌ پی‌گیر فروغ اسدپور بوده است. از میان متون فارسیِ موجود در این حوزه، خواننده‌ی علاقمند را به مطالعه‌ی متون گزیده‌ی زیر دعوت می‌کنم:

فروغ اسدپور: «رئالیسم انتقادی ــ دفتر اول»؛ نشر آلترناتیو، تیر ۱۳۹۰، بازنشر نسخه‌ی بازبینی‌‌شده: فضا و دیالکتیک، بهار ۱۳۹۷.

فروغ اسدپور: «رئالیسم انتقادی ــ دفتر دوم»؛ تارنمای کندوکاو، بهمن ۱۳۹۳، بازنشر نسخه‌ی بازبینی‌‌شده: فضا و دیالکتیک، تابستان ۱۳۹۷.

روی باسکار: «دیالکتیک، ماتریالیسم و نظریه شناخت»، برگردان: مانیا بهروزی، کارگاه دیالکتیک، زمستان ۱۳۹۶.

جاناتان جوزف: «در دفاع از رئالیسم انتقادی»، برگردان: آیدین ترکمه، فضا و دیالکتیک، تابستان ۱۳۹۷.

اندرو سایر: «تجرید: تفسیری رئالیستی»، برگردان: بهزاد کورشیان، کارگاه دیالکتیک، تابستان ۱۳۹۷.

همچنین، از میان دیدگاه‌های انتقادی نسبت به آرای روی باسکار، نقد کالینیکوس به فارسی قابل دسترسی است:

الکس کالینیکوس: «رئالیسم انتقادی و فراسویش: دیالکتیک روی باسکار»، برگردان: شروین طاهری، حلقه‌ تجریش، تابستان ۱۳۹۶.

2. تحریریه‌ی «کارگاه دیالکتیک» به‌اتفاق برخی رفقای همراه، از پاییز سال گذشته ترجمه‌ی کتاب‌های «یک نظریه‌ی رئالیستی علم»
(۱۹۷۵) و «امکان طبیعت‌گرایی» (۱۹۷۹) را در دستور کار خود قرار داده است. امیدواریم با انتشار هرچه زودتر این دو اثر بتوانیم سهمی در معرفی دقیق‌تر رئالیسم انتقادی و اندیشه‌های فلسفی باسکار به علاقمندان ایفاء کنیم.

3. فصل پنجم از کتاب بازیابی واقعیت («دیالکتیک، ماتریالیسم و نظریه شناخت») پیش‌تر به فارسی برگردانده شده است.

4. اطلاعات مندرج در این یادداشت بخشا برگرفته از مقدمه‌ی ویراستار و نیز پیش‌گفتار باسکار بر کتاب «بازیابی واقعیت» است.

5. ایمره لاکاتوش (Imre Lakatos/۱۹۲۲-۷۴)، فیلسوف مجار، به‌واسطه‌ی آثار پژوهشی‌اش در حوزه‌ی فلسفه‌ی ریاضیات و فلسفه‌ی علم شناخته می‌شود. شهرت او مشخصاً به‌‌دلیل رویکرد ضد فرمالیستی‌اش به فلسفه‌ی ریاضیات و نیز رهیافت «روش‌شناسی‌ برنامه‌های پژوهش علمی» (MSRP) است، که این دومی بازنگری رادیکالی‌ست در معیار پوپری تمایز بین علم و غیر علم (مبنای «عقل‌گرایی انتقادیِ» پوپر). (برای اطلاعات بیشتر ن.ک. به این منبع). /م.

6. پاول فایراَبند (Paul Feyerabend/۱۹۲۴-۹۴)، فیلسوف اتریشی، نخست به‌عنوان شارح و سپس ناقد فلسفه‌ی علم پوپر، موسوم به «عقل‌گرایی انتقادی»، به شهرت فلسفی دست یافت و در ادامه‌ و بسط همین مسیر به‌ یکی از سرشناس‌ترین فلاسفه‌ی علم قرن بیستم بدل شد. او بعدها ماهیت خود فلسفه‌ی علم، و به‌ویژه تلاش‌های عقلانی برای کشف قاعده‌های روش علمی را به چالش کشید. (برای اطلاعات بیشتر ن.ک. به این منبع). /م.

7. ویلفرید سلارس (Wilfrid Sellars/۱۹۱۲-۸۹)، فیلسوف آمریکایی، در پژوهش‌های فلسفی‌‌اش در صدد تدوین فلسفه‌ای بود که متضمن یک رئالیسم طبیعت‌گرایانه‌ی معطوف‌به‌علم باشد، که همزمان بُعد پدیدارها (تجلی‌ها) را نیز در بر بگیرد. (برای اطلاعات بیشتر ن.ک. به این منبع). /م.

8. توماس ساموئل کون (Thomas Samuel Kuhn /۱۹۲۲-۹۶)، فیلسوف آمریکایی، یکی از تاثیرگذارترین فلاسفه‌ی علم قرن بیستم بود که به‌ویژه با اثری به نام «ساختار انقلاب‌های علمی» شناخته می‌شود. کون تحصیلاتش را در رشته‌ی فیزیک به پایان رساند، اما پس از آن مطالعات و پژوهش‌هایش را بر حوزه‌ی تاریخ علم و سپس فلسفه‌ی علم متمرکز ساخت. رهیافت فلسفی کون به چگونگی توسعه‌ی علم نه‌تنها گسستی از اغلب دکترین‌های شاخص پوزیتویستی زمان او محسوب می‌شود، بلکه همزمان تلاشی بود برای نزدیک‌ساختن فلسفه‌ی علم به تاریخ علم. از نظر کون پویش علم شامل دوره‌هایی از ثبات است که هر یک با انقلاباتی بازنگرانه قطع می‌شوند. او بعدها این تز مناقشه‌انگیز (موسم به «تز قیاس‌ناپذیری»/incommensurability thesis) را به‌نظریه‌اش افزود که نظریه‌های مربوط به دوره‌های تاریخی مختلفِ تحول علم، با یکدیگر قابل مقایسه نیستند. (برای اطلاعات بیشتر ن.ک. به این منبع). /م.

9. مایکل اسکریوِن (Michael John Scriven/۱۹۲۸)، فیلسوف استرالیایی‌تبار، عمدتا به‌واسطه‌ی مشارکت‌ نظری‌اش در روش‌های ارزیابی (evaluation methods) در پهنه‌ی علم اجتماعی شناخته می‌شود. از میان آثار متعدد وی می‌توان به «فلسفه‌ی علم» (۱۹۷۰) و «نظریه و پراتیک ارزیابی» (۱۹۸۷) اشاره کرد. /م.

10. ماری برندا هس (Mary Brenda Hesse/۱۹۲۴-۲۰۱۶)، فیلسوف بریتانیایی و مدرس و محقق دانشگاه کمبریج، به‌واسطه‌ی پژوهش‌هایش در زمینه‌ی اهمیت شباهت‌ها (analogies) و مدل‌ها در علم شناخته می‌شود. اثر معروف وی به‌نام «مدل‌ها و شباهت‌ها در علم» (۱۹۶۳)، یکی از آثار شاخص در فلسفه‌ی علم قرن بیستم به‌شمار می‌رود. /م.

11. هوراس رومانو هری (Horace Romano Harré/۱۹۲۴) که عموما به نام رام هری (Rom Harré/۱۹۲۴) شناخته می‌شود، فیلسوف و روان‌شناس نام‌دار بریتانیایی (نیوزلندی‌تبار) است. هری پس از سال‌های تحصیل و تدریس ریاضیات در نیوزلند، مطالعات‌اش را در حیطه‌ی فلسفه در دانشگاه اکسفورد پی گرفت. فعالیت‌های پژوهشی وی دامنه‌ی نسبتاً وسیعی دارد که از فلسفه‌ی ریاضیات و فلسفه‌ی علم تا جامعه‌شناسی و روان‌شناسی اجتماعی را شامل می‌شود. هری به‌واسطه‌ی انتشار کتاب «نیروهای علیتی» (۱۹۷۵) (به‌همراه ای. مَدِن) نفوود موثری بر شکل‌گیری مکتب «رئالیسم انتقادی» برجای گذاشت. او همچنین استاد راهنمای باسکار (بنیان‌گذار رئالیسم انتقادی) در مسیر پژوهش و تدوین رساله‌‌ی دکترایش بود و بعدها نیز پیوندهای نظری‌اش را با کوشندگان این مکتب نوظهور حفظ کرد. برگردان مقاله‌ای از هری (به همراه ای. مَِدِن) با نام «ضرورت طبیعی و مفهومی» در «کارگاه دیالکتیک» منتشر شده است. /م.

12. {1} Roy Bhaskar (1975): A Realist Theory of Science, Leeds 1975; second edition, Harvester Press, 1978.

13. کارل گوستاو همپل (Carl Gustav Hempel/۱۹۰۵-۹۷)، فیلسوف آلمانی، از چهره‌های شاخص روش‌شناسی فلسفی و مبانی بنیادی نظریه‌ی علم به‌‌شمار می‌رود؛ سهم مشخص وی در این حوزه به نظریه‌ی تبیین و پارادوکس‌های تصدیق و به‌ویژه مدل «قانون پوششی» (covering law) برای توضیح و تببین پدیده‌ها مربوط می‌شود. وی بر این عقیده بود که کاربست صحیح منطق نمادین
(symbolic) کلید حل بسیاری از معضلات فلسفی است. همپل که از پشتوانه‌ی تحصیلات عالی در فیزیک و ریاضیات برخوردار بود، به‌همراه رودولف کارناپ و هانس رایشنباخ (Reichenbach) سهم موثری در گذار از جنبش فلسفی مسلط دهه‌‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ («پوزیتیویسم منطقی») به فلسفه‌ی علم پرورش‌یافته‌تری داشت که بعدها «تجربه‌گرایی منطقی» نام گرفت. مطالعات وی در زمینه‌ی استقراء و رهیافت‌های سخت‌گیرانه‌‌اش درخصوص توضیح علمی و عقلانیت علمی تأثیرات نافذی بر نسل بعدی فلاسفه‌ی علم بر جای گذاشت. (برای اطلاعات بیشتر ن.ک. به این منبع). /م.

14. ارنست ناگل (Ernest Nagel/۱۹۰۱-۸۵)، فیلسوف آمریکایی اسلواکی‌تبار، که زمینه‌ی اصلی پژوهش فلسفی‌اش فلسفه‌ی ریاضیات بود، اغلب به‌همراه کارناپ، رایشنباخ و همپل به‌عنوان یکی از چهره‌های اصلی جریان پوزیتیویسم منطقی برشمرده می‌شود. کتاب اصلی او به‌نام «ساختار علم» (۱۹۶۱) گشاینده‌ی رهیافت تحلیلی به فلسفه‌ی علم بود. او همچنین مدافع ایده‌ی علمی‌بودنِ «علوم اجتماعی» و لزوم تبعیت این علوم از همان روش‌ها و استاندارد‌های علوم طبیعی بود. (برای اطلاعات بیشتر ن.ک. به این منبع). /م.

15. {2} Roy Bhaskar (1986): Scientific Realism and Human Emancipation, Verso, London, p. 30.

16. {3} Rom Harrَe: The Principles o f Scientific Thinking. Macmillan, London 1970. See especially chapter 4.

17. non-actual real

18. non-empirical real

19. three-phase schema

20. {4} Rom Harrَe: Principles o f Scientific Thinking, p. 2 & passim.

21. {5} Roy Bhaskar (1979, 1989): The Possibility of Naturalism, 2nd edition, Harvester Press, p. 133.

22. exoteric Copernicanism

23. ontologization

24. naturalization

25. eternalization

26. Philosophy and the Miror of Nature

27. {6} Roy Bhaskar (1980): Philosophy and the Idea of Freedom, Blackwell, Oxford. See e.g. pp. 158 ,3 74 -7.

28. irrationalist-conventionalist conclusions

29. {7} درخصوص مغالطه‌ی ضدطبیعت‌گرایانه‌ی ریچارد رورتی نگاه کنید به:

Richard Rorty (1980): Philosophy and the Idea of Freedom, Chapter 8.3, especially p. 159.

30. {8} نگاه‌ کنید به بخش ۱.۳ از SR و نیز به متن زیر:

On the Poetics of Social Transformation and the Limits of the Linguistic Paradigm, in T. Ibanez (ed.) : Making Social Psychology, Barcelona.

31. Lockean under-labourer and occasional midwife

32. Leibnizian conceptual analyst and potential critic

33. Roy Bhaskar (1986): Scientific Realsim and Human Emancipatiom

34. {9} و برای مثال در این نوشته‌ی من: 9. Forms of Realism, Philosophica 15 (1), 1975.

35. science-oriented philosophy

36. اسمارت (J. J. C. Smart) به‌واسطه‌ی نظریه‌‌پردازی در حوزه‌ی فلسفه‌ی ذهن و به‌ویژه در پیوند با نظریه‌ی همسانی ذهن و مغز
(Mind/Brain Identity) شناخته می‌شود (منبع). مهم‌ترین اثر وی کتابی است به‌نام «فلسفه و رئالیسم علمی» (۱۹۶۳). /م.

37. evaluative importance

38. historical explanatory importance

39. [10] W. Sellars (1963), Science Perception and Reality, Routledge & Kegan Paul, London, p. 173.

40. نام‌گرایی (nominalism) در فلسفه و متافیزیک، که سابقه‌ی آن به قرون وسطی برمی‌گردد، دست‌کم شامل دو روایت اصلی است: یکی ناظر بر نفی و رد ابژه‌های مجرد است؛ و دیگر ناظر بر رد و نفی کلی‌ها (universals). در مقابل، روایت‌های مختلف نام‌گرایی بر این باورند که هر چیزی در جهان، خاص و انضمامی است. حال‌آن‌که برای مثال، رئالیسم عمدتا بر وجود کلی‌ها، و افلاطون‌گرایی بر وجود ابژه‌های مجرد تأکید می‌ورزند. نام‌گرایی کاربست‌های زیادی در فلسفه‌‌ی معاصر (از جمله در فلسفه‌ی ریاضیات و فلسفه‌ی علم) داشته است. (برای توضیحات بیشتر ن.ک. به این منبع). /م.

41. Roy Bhaskar (1979): The Possibility of Naturalism.

42. {11} نگاه کنید به نقد‌های زیر:

T. Benton, Realism and Social Science: Some Comments on Roy Bhaskar’s “The Possibility of Naturalism”, Radical Philosophy 27 (Spring 1981) reprinted in Radical Philosophy Reader, eds. R. Edgley & R. Osborne, Verso, London 1985; and A. Chalmers, Is Bhaskar’s Realism Realistic?, Radical Philosophy 49 (Summer 1988).

من در پی‌نوشت به ویراست دوم کتاب «امکان طبیعت‌گرایی» (PON) به این انتقادات پاسخ خواهم داد [پاسخی که باسکار در اینجا وعده می‌دهد، در صفحات ۱۸۵ تا ۲۰۰ ویراست سوم این کتاب (۱۹۸۹) – که مترجم به آن دسترسی دارد – در قالب پی‌نوشت درج شده است /م.]

43. {12} از این امر چنین برمی‌آید که باز-ارزیابی مساله‌ی طبیعت‌گرایی که کتاب PON بدان پرداخته است، منطقا نیازمند انجام مطالعات تکمیلی از شماری ازچشم‌اندازهای علمی (و حتی غیرعلمی، نظیر ادبیات و نمایشنامه‌نویسی) است. نگاه کنید به ص. ۱۶۸ از PON.

44. emergence

45. Explanatory Critique

46. تأیید موردی یا تأیید مصداقی (instance-confirmation) در گفتمان رایج فلسفه‌ی علم یکی از الگوهای مرتبط با مبحث تایید/تصدیق (confirmation) است که موضوع اصلی این مبحثْ رابطه‌ی بین نظریه و شواهد مشخص آن است و این پرسش محوری را پی می‌گیرد که: سهم یک مدرک یا گواهِ (Evidence) مشخص E در تأیید یک فرضیه‌ (Hypothesis) یا نظریه‌‌ی H چگونه است. بر مبنای رهیافت تأیید مصداقی، اگر مدرک مشخص E فرضیه‌ی H را تأیید کند، در این‌صورت E مصداق یا نمونه‌ای از H است. /م.

47. constant conjunctions of punctiform events

48. transfactual tendencies

49. deductive-nom ological model

50. critical naturalist position in the social

51. intentional agency

52. {13} A. Giddens (1979): Central Problems of Social Theory, Macmillan, London.

53. transformational model of social activit

54. conjoint dualities of structure and praxis

55. indispensable condition

56. paradigmatically physical objects

57. transform ational conception of social activity

58. social-relation-dependence of social structures

59. material space-tim especificity

60. conceptual absolutization or reductionism

61. extra-linguistic

62. corrigibly conceptualized

63. {14} در اینجا نمونه‌ی بارزی از بینش متکی بر مغالطه‌ی زبان‌شناختی (تحلیل هستی برحسب زبان) در کار است (ن.ک. به صص. ۶-۱۵۵ از PON). یا می‌توانیم بگوییم که نوعی زبان‌شناختی‌کردنِ دوگانه‌ در فرآیند پژوهشْ وجود دارد: یکی در سطح روش (method)، یا در آن‌ سطحی که اَوث‌ویت (Outhwaite) آن را «ساخت معرفتی» (epistemic constitution) می‌نامد؛ و دیگری در سطح ابژه‌های پژوهش، که نزد اَوث‌ویت همان «ساخت هستی‌شناختی» هستند. ن.ک. به:

W. Outhwaite (1983): Concept Formation in Social Science, Routledge, London, p. 69 & passim.

64. unified chronology

65. hypostatization

66. locally closed systems

67. {15} برای مثال، در مطالعه‌ی چرخه‌ی حیات یک موجود زنده (ارگانیسم).

68. {16} بنابه دلایل هستی‌شناختی، در تمایز با دلایل معرفت‌شناختی، که به‌خوبی مورد پژوهش قرار گرفته‌اند و حتی در مطالعات آزمایشگاهی هم به‌کار گرفته می‌شوند (ن.ک. به ص. ۳۶ از SR).

69. {17} A. Collier (1989): Scientific Realism and Socialist Thought, Harvester Press, chapter 4.

70. {18}T. Benton, Realism and Social Science, p. 19.

71. {19} نگاه کنید به بحث‌های طرح‌شده در این دو اثر:

A. Sayer (1984): Method in Social Science: A Realist Approach, Hutchinson London, chapter 6.
P. Manicas (1987): History and Philosophy of the Social Sciences. Blackwell, Oxfod, chapter 13.

72. {20} W. Outhwaite (1987): New Philosophies of Social Science, Macmillan, London, p. 34.

73. nomic transfactuality

74. spatio-temporality

75. messiness and fluidity

76. {21} همان‌جا، ص. ۵۳.

77. comparative explanatory power

78. {22} نگاه کنید به مباحثه‌ی بین رایت (L.O. Wright) و بوراوُی (M. Burawoy) در نشریه‌ی زیر:

Berkeley Journal of Sociology, vol. XXXII (1987).

79. (contingently necessary) sufficiency o f a structure

80. state o f affairs

81. {23} حتی در برخوردی دقیق و سخت‌گیرانه‌ نیز، کمتر از این حد هم برای آن کافی است (ن.ک. به ص. ۱۷۹ ازSR).

82. credibly false consciousness

83. {24} در اثر زیر مقایسه‌ای روشنگر بین دیدگاه‌های آلتوسر و مواضع رئالیست‌های انتقادی انجام شده است (در دست انتشار):

A. Collier (1989): Scientific Realism and Socialist Thought. London, Verso.

84. Reply to John Lewis

85. {25} نسخه‌ی انگلیسی آن تحت این عنوان منتشر شده است:

L. Althusser (1989): Philosophy and the Spontaneous Philosophy of Scientists, Verso.

86. non-expressive totality

87. differential causal force

88. unilateral structural determination

89. conjoint necessity

90. existential parity

91. conventionalist epistemology

92. {26} L. Althusser and E. Balibar (1970): Reading Capital, Verso, London, p. 40 & passim.

93. {27} مقایسه کنید این نکته را با دشمنی سرسختانه‌‌ی آلتوسر با هستی‌شناسی، برای مثال، در دو اثر «دگرگونیِ فلسفه»
(The Transformation of Philosophy) و «فلسفه و فلسفه‌ی خودانگیخته‌ی دانشمندان» (Philosophy and the Spontaneous Philosophy of Scientists)؛ به‌رغم تداوم ماتریالیسم صوریِ (formal) در آثار متاخر آلتوسر. هابرماس در این دشمنیِ سرسختانه نسبت‌به هستی‌شناسی با آلتوسر سهیم و همراه است. هر دوی آن‌ها به‌دلیل اشتیاق وافرشان به گریز از مغالطه‌ی وجودیِ (ontic fallacy) بنیادگراییِ دکارتی (Cartesian fundamentalism)، در اسارت مغالطه‌ی معرفتی باقی می‌مانند.

94. interest-relativity of knowledge

95. McCarthy

96. {28} به‌عنوان نمونه مقایسه کنید با منابع زیر:

H. Ottman, Cognitive Interests and Self-Reflection, in John B. Thompson & David Held (eds): Habermas: Critical Debates, Macmillan, London 1982, chapter 4.

J. Whitebook: Reason and Happiness, in Bernstein (ed.): Habermas and Modernity, Cambridge1985, part 2, ch. 2.

97. instrumentalist-manipulative conception

98. emancipatory interest & communicative interest

99. extra-communicative or extra-discursive constraints

100. hermetically sealed off from action

101. {29} J. Habermas (1972): Knowledge and the Human Interests, Heinemann, London, p. 314.

102. materialistically mediated conatus to consensus

103. pre- or earlier-scientific way

104. depth investigation

105. emancipatory spiral

106. meta-critique of natural science

107. contingently critical

108. the conceptual

109. the empirical

110. the real

111. Wittgensteinian resemblance theory

112. classes of objects

113. differentiated and structured

114. emergence

115. underlabour for science

116. realpolitik

117. Constitutionalism

118. {30} به‌عنوان مثال، نگاه کنید به:

P. Anderson The Affinities of Norberto Bobbio’, New Left Review 170 (1988).

به‌عنوان متن متاخرتری درباره‌ی درکی رئالیستی (در معنای رئالیسم انتقادی) از سیاست نگاه کنید به:

J. Isaac (1988): Power and Marxist Theory: A Realist View, Cornell University Press, Ithaca.

 

119. the ontology of the “fundamentalism”

120. abstract conceptual realism

121. romantic expressivist realism

122. {31} مقایسه کنید با این گفته‌ی مارکس:

«حسرت‌خوردن برای بازگشت به یک کمال اصیل (original fullness) همان‌قدر مسخره است که باورداشتن به اینکه تاریخ با این تهی‌بودگی حاضر (present emptiness) به یک وضعیت سکون و تعادل (standstill) رسیده است. نظرگاه بورژوایی هرگز به فراسوی این آنتی‌تز بینِ خودش و نظرگاه رومانتیک پیش نرفته است، و لذا این دومیْ نظرگاه بورژوایی را تا پایان محتوم‌اش همچون آنتی‌تز موجه و برحق‌اش همراهی خواهد کرد». [گروندریسه، پلیکان ۱۹۷۳، ص. ۱۶۲]

123. {32} نگاه کنید به اثر در دست انتشار من:

R. Bhaskar: Philosophy and the Idea of Freedom, Blackwell, Oxford 1989.

و نیز به مجموعه‌مقالاتی که درخصوص مارکسیست‌های معاصر (ازجمله آلتوسر و هابرماس) و ایده‌آلیست‌های جدید در دست تهیه دارم و موقتاً عنوانِ Philosophical Under-labouring (دستیاری فیلسوفانه) را به آن داده‌ام.

124. provenance

125. caveat

 *  *  *

 

Chapter 9:

What is Critical Realism

By:

Roy Bhaskar


Translation in Farsi:

Mania Behroozi

Summer 2018

kaargaah.net