استراتژی جنبش کارگری در ایران | شهاب برهان

unnamed

استراتژی جنبش کارگری در ایران

شهاب برهان

هفته‌ی پیش در بحبوحه‌ی فشارهای همه‌جانبه حکومت برای از پا انداختن اعتصابات و اعتراضات کارگران نیشکر هفت‌تپه و استمداد خود کارگران هفت‌تپه و نیز فعالان کارگری، مدنی و سیاسی از همه‌ی جنبش‌ها درسراسر کشور برای پیوستن به کارزار حمایت از هفت‌تپه، مقاله‌ای با عنوان « نظم اجتماعی نو و جنبش کارگری» از رفیق فروغ اسدپور منتشر شد1 که واکنش‌های متفاوتی در موافقت و مخالفت برانگیخت. من نیز در فیس‌بوک چند جمله‌ای دربا‌ره‌ی این نوشته‌ی رفیق فروغ نوشتم و بعد از خواندن چندباره‌ی آن و نیز خواندن برخی بازخوردها به آن نوشته، لازم می‌بینم برداشت و ارزیابی‌ام را از آن اندکی مبسوط‌تر ولی به‌اختصار بنویسم.

برخی مخالفت‌ها با نوشته‌ی رفیق فروغ ناشی از سؤتفاهم یا خوانش عجولانه بودند (برخوردهای مغرضانه‌ی شماری اندک درخور اشاره و پاسخ نیست)، و بیشتر مخالفت‌ها جنبه‌ی نظری و سیاسی داشتند، که اگر چنین مخالفت‌هایی وجود نمی‌داشت، نوشتن چنان مقاله‌ای هم موضوعیت نمی یافت!

به‌نظر من سوءبرداشت‌ها بیشتر از آنجا بود که رفیق فروغ اسدپور برای طرح نظرات‌اش درباره‌ی رابطه‌ی میان جنبش کارگری و دیگر جنبش‌های اجتماعی، و این‌که در وضعیت حاد کنونی چرا حمایت‌های جنبش‌های اجتماعی از جنبش هفت‌تپه و به‌طور کلی جنبش کارگری مفقود است، بحث اش را با نقل دو جمله از اسماعیل بخشی و کریم سیاحی، نمایندگان هفت‌تپه آغاز کرده است. برخی خوانندگان چسبیده‌اند به همین مدخل بحث و این‌که چرا انتقاد از اسماعیل بخشی و کریم سیاحی و چرا این‌همه توقع از آن‌ها و چرا باید بار همه جنبش ها را روی دوش آن‌ها گذاشت؟! اما خواندن دقیق نوشته نشان می‌دهد که موضوع بحث رفیق فروغ اسدپور در اساس، اسماعیل بخشی و کریم سیاحی نیست؛ آن‌ها را مسبب و مقصر و مسئول قلمداد نمی‌کند، بلکه نقل دو جمله از آن‌ها را مدخل بحث بزر‌گ‌تری فراتر از جنبش هفت‌تپه قرار داده است تا به‌طور وسیع تر و عمومی‌تری مناسبات جنبش‌های مختلف اجتماعی و جنبش کارگری، یعنی استراتژی جنش کارگری را بحث کند. در حقیقت، او این نمایندگان را شماتت نمی‌کند (اگرچه نظرشان را مسئولانه و رفیقانه نقد می‌کند)، بلکه نشان می‌دهد چه زمینه‌ی عینی اجتماعی و چه نابسامانی‌ای بر مناسبات میان کل جنبش‌های اجتماعی حاکم است که نتیجه‌اش در دو جمله‌ی نقل‌ونقد شده از این دو نماینده‌ی کارگران هفت‌تپه بازتاب می‌یابد. او آن هستی اجتماعی را بحث می‌کند که دهنیت‌ها را می‌سازند.

بحث فروغ اسدپور حاوی چند محور با موضوعات بسیار کلیدی است که به اختصار به آن‌ها می‌پردازم:

۱. جدا افتادگی جنبش‌های اجتماعی از یکدیگر

برخلاف نظرات عموماً شایع که سرکوب رژیم است که صدای جنبش‌ها را خفه می‌کند، فروغ اسدپور معتقد است جدا افتادگی جنبش‌های اجتماعی از یکدیگر است که رژیم را قادر می سازد تا این تک صداهای دور افتاده از هم را یک به یک خاموش کند و از ایجاد یک پیوند استوار بین آن‌ها ممانعت به عمل آورد».

اما چه نوع همبستگی؟

۲. همبستگی استراتژیک جنبش‌های اجتماعی

همبستگی لفظی میان جنبش‌های اجتماعی کافی نیست، بلکه آن‌ها « باید بتوانند همپوشانی هایی بین مطالبات شان یافته و با هم و کنار هم، به رغم تفاوت در مطالبات آنی و آتی شان، در یک صف، مبارزه کنند و حقوق مدنی و سیاسی یکدیگر را بازشناسی نمایند». مرکز ثقل بحث رفیق فروغ اسدپور جنبش کارگری است. مثلا در رابطه ی جنبش کارگری با جنبش علیه ستم ملی می نویسد: « جنبش کارگری به عنوان یک جنبش فراگیر اقتصادیمدنیسیاسی باید به روی بازشناسی همه گونه ستم و تبعیض و نابرابری گشوده باشد. بنابراین ستم ملی فقط در حد قلم فرسایی های بی سروته و بیانیه های سیاسی نیست که باید بازشناسی شود. رویکرد درست و پخته باید در پراتیک سیاسی در زندگی روزمره و بزنگاه های تاریخی عمل سالم و پرصداقت خود را ثابت کند»…. « باید درد مشترک را تبیین و تعریف کرد و سپس برای گسترش معنای مشترک و مفهوم جدید شکلیافته از دل هماندیشی و مبارزه‌ی مشترک کوشید و فریاد جمعی برآورد» .

به‌این‌ترتیب، همبستگی تاکتیکی، یعنی اعلام حمایت مقطعی و محض پشتیبانی و دلگرمی‌ دادن به فعالان یک جنبش و پس راندن موضعی رژیم، اقدامی است گذرا و آن همبستگی استراتژیک حول مطالبات مشترک یا همسو و همدستی و همکاری در مبارزه علیه وضع موجود و تغییر بنیادین اوضاع را تامین نمی‌کند. این همبستگی استراتژیک میان جنبش‌های اجتماعی است که برای پیروزی استراتژیک ضرورت دارد. « در فقدان این همبستگی [استراتژیک] است که تیرهای رها شده از ترکش جنبش کارگری و دیگر جنبش‌های اجتماعی به دیوارهای مقابل برمیخورند کمانه می‌کنند یا مارپیچ وار گرد خود میگردند و هدر میروند».

۳. کارگران انتزاعی – کارگران واقعی

فروغ اسدپور درک غالب در میان چپ از کارگر ان را مورد نقد رادیکال قرار می دهد. در این درک، کارگران موجوداتی یک‌بُعدی و تک‌هویتی‌اند، یعنی فقط در رابطه ی کار و سرمایه خلاصه می‌شوند. مسئله جنبش‌های زنان و ملت ها و محیط‌زیست و آزادی‌های سیاسی و غیره نه مسائل درونی جبش کارگری بلکه مسائل دیگران هستند و جنبش کارگری البته وظیفه دارد از آن‌ها حمایت کند. و تازه این حمایت هم مشروط به آن است که «در صفوف کارگران انتزاعی تفرقه و شکاف ایجاد نکند».

وجود جنبش‌های مستقل زنان و ملی و محیط‌زیستی و آزادی‌خواهی جدا از جنبش کارگری و طبقاتی واقعیتی بدیهی است؛ اما « کارگران واقعیِ دارای پوست و گوشت» فقط هویت طبقاتی ندارند، آن‌ها درعین حال عرب یا بلوچ یا ترک یا کرد و فارس و غیره‌اند؛ مرد یا زن‌اند؛ به زبان و لهجه‌ای جز آن‌چه در مرکز رواج داده می‌شود نیز سخن می‌گویند؛ محیط زیست آلوده، صنایع آلاینده سلامتی کارگان و خانواده‌ها و محیط زندگی‌شان را تهدید می‌کند؛ آنان از کمبود آب رنج می‌برند؛ از خفقان و فقدان حقوق سیاسی و آزادی‌های سیاسی صدمه می‌بینند

به‌این‌ترتیب، درعین وجود جنبش‌های هویتی متنوع و مختلف جدا از جنبش کارگری، خود جنبش کارگری در درون چند هویتی و چند وجهی است.

۴. وحدت درونی جنبش کارگری چند هویتی

وحدت و انسجام درونی جنبش کارگری در کشوری چون ایران، تنها از راه وحدت روی هویت طبقاتی، وحدتی متخلخل، انباشته از تضادها و شکاف‌ها و زخم‌های درونی خواهد بود. وحدت درونی منسجم جنبش کارگری علاوه‌بر وحدت حول هویت طبقاتی، همچون شالوده و ستون اصلی، مستلزم بازشناسی هویت‌های گوناگون درونی طبقه‌ی کارگر و ‌هم‌پوشانی آن‌هاست. جنبش طبقه‌ی کارگر باید همه ستم‌ها و تبعیضات موجود در جامعه را نه فقط در هیات و پیکر دیگر جنبش‌های اجتماعی ستم‌ستیز، بلکه نیز به‌طور بی‌واسطه در درون و در پیکر خود بازشناسد. گفتن این‌که مسئله‌ی زنان مسئله‌ی زنان است و نه جنبش کارگری؛ محیط‌زیست به ما مربوط نمی‌شود؛ مبارزه با سانسور وظیفه‌ی نویسندگان و رسانه‌چی‌هاست؛ ستم ملی موضوع ما نیست، درد ما ستم طبقاتی است جنبش کارگری را از درون گرفتار شکاف ها، خصومت ها و شکنندگی می‌کند. وحدت واقعی و پایدار جنبش کارگری از وحدت کارگران واقعی و نه کارگران انتزاعی حاصل‌شدنی است.

۵. جنبش کارگری و دیگر جنبش‌های اجتماعی

جنبش کارگری هرچند باید همه انواع ستم‌ها را که با ستم طبقاتی در درون‌اش ادغام و هم‌جوش شده‌اند بازشناسد و میان آن‌ها هم‌وندی و هم‌پوشانی ایجاد کند، اما خطاست اگر از بازشناسی هویت مستقل جنبش‌های اجتماعی سر باز زند. این سرباز زدن به دو صورت در میان بخش‌هایی از چپ ایران خودنمائی می‌کند: یکی با نفی هویت مستقل جنبش‌های اجتماعی به‌جز جنبش کارگری، و دیگری گذاشتن تمامی وظیفه و بار مبارزه با انواع ستم‌ها و نابسامانی‌های اجتماعی بر گرده‌ی جنبش کارگری. آن‌ها به‌خیال خود می‌خواهند از سیاست هویت در ایران فرا بروند، مطالبات همه اقشار تحت ستم‌های جنسیتی و ملی و غیره را «بورژوائی و خرده بورژوائی» تلقی کرده، تابع مبارزه طبقاتی اخص پرولتاریا با بورژوازی و محو نظام سرمایه‌داری می‌کنند و مد‌عی‌اند که وظیفه‌ی حل همه این تضادهای اجتماعی و مبارزه با همه‌ی انواع ستم‌ها «رسالت تاریخی پرولتاریا»ست؛ و بر آن‌اند که مبارزه برای رفع این ستم‌ها مسئله‌ی روز نیست و با برقراری سوسیالیسم، این ستم‌ها نیز برطرف خواهند شد.

اما چشم‌بستن بر واقعیت وجودی جنبش‌های متنوع مردمانی که حول درد مشترک‌شان برانگیخته می‌شوند و به حرکت در می‌آیند و برای مطالبات اخص خودشان مبارزه می‌کنند، خطای استراتژیک سهمگینی است برای جنبش کارگری به چند دلیل:

یکم، موکول‌کردن مبارزه علیه ستم‌ها و نابسامانی های اجتماعی به فردای سوسیالیسم، مسدودکردن راه پیشروی به سوی سوسیالیسم است؛ ثانیاً جنبش کارگری – آن هم به‌خصوص در جامعه‌ی ایرانبدون همراهی با لشکرهای عظیم نیروهای هم سرنوشت با خود که هریک علیه جنبه‌ای از ستم‌های اجتماعی مبارزه می‌کنند و نفعی در حفظ وضع موجود ندارند، نیروهایی که هم‌دستان و متحدان بالفعل یا بالقوه‌ی طبقه‌ی کارگر برای ساختن دنیای عاری از تبعیضات وستمگری و نابرابری‌اند، منزوی‌کردن جنبش کارگری در پیکارهای همگانی و عمومی علیه بیدادهای استبداد سیاسی و دیکتاتوری سرمایه و سنت‌ها و قید و بندهای قرون وسطایی است.

دوم، جنبش کارگری به‌تنهایی نه فقط توان طی راه تا دروازه‌ی سوسیالیسم را نخواهد داشت، بلکه حتا قادر به شکستن برج‌وباروی استبداد دینی کنونی هم نخواهد بود. «ویرانی اقتصاد کشور، تورم، ورشکستگی بانک ها و صندوق های قرض الحسنه، دزدی بیحدوحصری که از ثروت عمومی انجام می گیرد و توافقات پیدا و نهان بین دستههای دزدان که دست شان برای مردم رو شده است، بیکاری، گرسنگی، ویرانی و انحطاط ترسناک و تصورناپذیر طبیعت کشور، تبعیضات طبیعیانگاشته شده و به عادت‌وارههای فرهنگی تبدیل شده، پیکر کشور را آمادهی یک پیکار همگانی و شورش عمومی کرده است. باید این سازمان اجتماعی ورشکسته را به سزای ناکارآمدی نابکارانه اش رساند و جا را به نظم جدید اجتماعی و موج های تازه ی اندیشه و عمل سپرد. وسایل پیکار را باید بهتدریج فراهم آورد. کسانی که از فرارفتن از سیاست هویت در ایران دم میزنند خبر ندارند که پروند‌ه‌ی هنوز ناگشوده ای را مقابل خود داریم و امواج سهمگینی از پس پشت در راه اند. بهتر است خود را با دگمهای قدیمی فریب ندهیم. هیچ گروهی، هیچ جنبشی، هیچ جریانی نمیتواند بهتنهایی این بار سنگین را بر دوش ببرد و همه را راضی کند».

سوم، به‌جای رویگردانی و فاصله‌گیری از این جنبش‌ها که همه نوع نیروهای ارتجاعی و عوام‌فریب و شیاد بر سر راه‌شان کمین کرده‌اند، جنبش کارگری و چپ باید به روی آن‌ها آغوش بگشاید. « بهکارگرفتن این سیلابها که هر یک به راه خود می‌روند و بهجریانانداختن این نیروهای عمل که همه سالم و ضروریاند باید در دستور کار جنبش کارگری و چپ باشد. میلیونها آدمی خاصه جوانان که تبناک و پرآشوب در پی عمل، هر چه خواهد گو باشد، می دوند و از پا ‌می‌افتند، نیازمند تعریف و تبیین پرامید و واقعی از اکنون و فردا هستند تا بتوانند به جنبش کنونی خون تازه تزریق کنند. در کشوری که مه چیز در آن ویران گشته است، در کشوری که هیچ نقطه ی پایدار و مطلقی، هیچ یقین پابرجا و استواری وجود ندارد و هر چیز متعالی همچون دروغی رذیلانه به صورت آدمی تف می‌شود، نیاز به بیان حقیقت حس می‌شود تا جماعات انسانی که کورمال هر یک راه خود را میروند و بی تماس واقعی به هم تنه میزنند، یکدیگر را در میانهی نومیدی و خشم بیابند و دست به سوی یکدیگر دراز کنند. در این کشور زندانی عاری از امید برای مردم ساخته اند. همه به سیم خاردارهایی که احاطهشان کرده کینه میورزند و به حاکمان خشم دارند، اما تبیین معقولی از چیستی موانع و مسیرهای پیشروی به فراسوی این موانع و چگونگی برچیدن این سیم خاردارها و دیوارها که گروههای مختلف انسانی را از هم جدا میدارد وجود ندارد».

۴. شرط تحقق ارشدیت [ هژمونی] جنبش کارگری

در زیر این عنوان هیچ کلامی از خود نمی نویسم و به نقل دو پاراگراف از متن بسنده می‌کنم:

«تنها به خود جنبش کارگری بستگی دارد که بخواهد از این مبارزات چندگانه ی معطوف به حق زندگی، حق شورش، حق جنبش، حق دگرگونی، حق انفجارهای توده ای، حق محیطزیست قابل تحمل، حق اعتراض به فشارهای دستگاه سرکوب، به سود حق ارشدیتی که به درست یا نادرست برای خود قائل است بهره ببرد. اما جنبش کارگری باید بداند که این حق ارشدیت فقط زمانی واقعیت می‌یابد و به تحقق میپیوندد که این جنبش بتواند از انچه منافع کوتاه مدت و حتی درازمدت اما یکسویه ی آن را تعریف می‌کند، فراتر رفته و در یک جنبش راستین صداهای دیگر مخالفان وضع موجود و طرح ها و برنامه های آنان را نیز بازتاب بدهد. مجرایی یگانه به سوی آیند‌ه‌ی آزاد و پهناور وجود ندارد. مجراهای متعددی به روی آینده گشوده شده اند اهداف متفاوتی وجود دارند که صد البته باید بتوانند به هم بپیوندند»… « به‌نظر می‌رسد که کار جنبش کارگری باید از این قرار باشد: این هویت ها هرکدام، یکی از منهای این طبقه است یکی از من های انکار شدهی این طبقه که با سیم خاردار بینشان فاصله افکنده شده و یا با بستن چشمبندی به روی چشم این طبقه، حقیقت چند هویتی این موجود هزار سر را از خود او نهان داشتهاند. جنبش کارگری در جستجوی فراسو، در جستجوی نظم اجتماعی نو، در جستجوی فردا، به این منهای متعدد و همرزمان در ظاهر گونه گون نیاز دارد. حتی اگر این همرزمان این جنبش ها به روی جنبش کارگری آغوش نمی گشودند باز بهانهای نبود برای این‌که ما آن‌ها را در آغوش نگیریم. فرقهگرایی حتی اگر از نوع طبقاتیاش هم بوده باشد یک نابسامانی و نابهنجاری اجتماعی است. مربوط به گذشتهای است که باید همچون پوست مرده پشت سر رهایش کنیم. مردهای است که باید به خاک‌اش بسپاریم. زندگی را خفه نکنیم. البته که این جنبش‌های گونه گون به راستاهای به ظاهر متفاوتی میروند و به انگیزههای گاه متضادی در کار خلق جهان هستند. اما چپ و جنبش کارگری بارها نشان داده که در هنر پیونددادن راستاهای متفاوت و انگیزه‌های متفاوت و یا حتی متضاد استاد است. عصری پیش چشم ما رو به انقراض میرود نظمی کهنه در پیش پای ما در کار جان دادن است، باید نشان بدهیم که سرشار از شادابی و شور زندگی و خلاقیت عمل و نظر هستیم. آن نیرویی می‌تواند این رانش، این نیروی سرشار زندگی و در یک کلام روح زمانه را در چنگ بگیرد که بتواند خیر را هم برای خود و هم برای همه‌ی آن دیگریها بخواهد. هر یک از این جنبشها از منطق درونی خود پیروی می‌کنند دستیافتن به یک سازش پرهماهنگ بین این نیروها شاید هم الان دشوار جلوه کند، اما احالهی آن به آینده نیز کم از خدعه و فریب ندارد، آینده را در اینک و هم این جا باید ساخت. به تظاهر تزویر نکنیم و نگوییم که می‌توانیم همه‌ی نیروها و راستاها را هم کاسه کنیم نگوییم که می‌توانیم همه را یک جا نمایندگی کنیم. بسیار چیزها است که ما نمیدانیم و باید از محضر دیگران بیاموزیم. باب گفتگوی انتقادی همدلانه با جنبش‌های دیگر را گشوده نگاه داریم و درختی را آبیاری کنیم که گل سرخ آینده باید به آن تکیه کند. این درخت، جبهه‌ی مشترکی است که باید علیه دشمن مشترک تدارک ببینیم».

تئوری باید دست‌کم به یک قدم جلوی پا روشنایی بیاندازد. به‌نظر من، این نوشته‌ی رفیق فروغ اسدپور، یک متن استراتژیک مهم (برگردان سیاسی نظریه) در شرایطی است که جنبش کارگری ما قدم به فاز کیفیتاً تازه‌ای از مبارزه می‌گذارد و به استراتژی روشنی برای اتخاذ تاکتیک‌هایش نیاز دارد. به‌باور من، تحریر یک چنین متن پراهمیتی در بحبوحه‌ی جنبش حماسه‌ساز هفت‌تپه و فولاد اهواز، تقارنی تصادفی نیست و نشان از همگامی تئوری معطوف‌به‌عمل، با بلوغ جنبش کارگری دارد. این تقارن و همگامی و پیوند میان عمل و تئوری را باید پاس داشت و همه‌جانبه تقویت کرد.

1. فروغ اسدپور: «نظم اجتماعی نو و جنبش کارگری سن دن دئییرم (از تو سخن می‌گویم)».

 

1 thought on “استراتژی جنبش کارگری در ایران | شهاب برهان”

  1. شهاب عزیز، نوشته تو در توضیح و ادامه نوشته فروغ اسدپور حاوی نکاتی است هم روشنگرانه برای پاسخ به برخی نیازهای فکری چپ، و هم پرسش برانگیز. به درستی درک فرقه گرایانه به سطح برخورد فرقه گرائی در طبقه و جنبش کارگری با دیگر جنبش های اجتماعی تعمیم داده شده است و از نقد آن ، حاصل شده است، ضرورت و فهم ” همبستگی استراتژیک جنبش‌های اجتماعی”. پرسش آن است: آیا “همبستگی استراتژیک جنبش های اجتماعی” با قائل شدن نقش هژمونی(ارشدیت) برای جنبش کارگری بر دیگر جنبش های اجتماعی میسر است؟ آیا همبستگی استراتژیک بدون یک رابطه برابر امکان پذیر است؟ آیا همانگونه که فرقه گرائی طبقاتی یک مانع است، هژمونی طلبی طبقاتی هم نباید یک مانع تلقی شود؟ این پرسش ها صرفا در محدوده کانسپت نوشته تو باید فهمیده شود.

Comments are closed.