فروغ اسدپور
منبع: نقد اقتصاد سیاسی (ژوئن ۲۰۱۳)
در این نوشته تلاش میشود تا با ارجاع به فصل دوم کتاب کریستوفر آرتور با عنوان دیالکتیک جدید و سرمایه[1] تفاوت روش دیالکتیکی و روش تک راستایی که به نام روش منطقی ـ تاریخی هم شناخته می شود به اختصار بررسی شود. در همین زمینه، چرایی گزینش کالا به مثابه نقطه ی آغاز مفهوم پردازی سرمایه در فصل یکم جلد نخست سرمایه و نیز روش تشریح یا پیشروی در استدلال دیالکتیکی و نظام مند مارکس نیز بررسی میشود.
روش تکراستایی یا منطقی ـ تاریخی
از آنجا که مارکس هرگز دربارهی روش خود در سرمایه مطلب جامع و منسجمی ننوشت، وظیفهی درک این روش و تفسیر آن به عهدهی دیگران و از جمله انگلس، ویراستار جلد دوم و جلد سوم سرمایه، افتاد. به نظر انگلس و افراد دیگری همچون رونالد میک، پل سوییزی و حتی ارنست مندل فصلهای آغازین سرمایه جلد یکم دربارهی جامعهی سرمایهداری نیستند، بلکه مربوط به دورهای فرضی از تاریخ جوامع پیشاسرمایهداری هستند که در آن مبادله بر اساس قانون ارزش به شکل منحرف ناشدهاش تحقق مییافت. درحالی که بهتدریج با رشد و تکامل تاریخی و بهویژه در سرمایهداری این قانون دستخوش انحراف شد. منظور این است که در آن جامعهی فرضی، مولدین مستقل کالاهایشان را بر اساس مقدار کار پیکریافته در آنها با یکدیگرمبادله میکردند. بهاین ترتیب آنها بهنحوی سوبژکتیو قانون ارزش را در شکل ناب و خالص خود متحقق میکردند. اعتراض آرتور به این استدلال این است که قانون ارزش قانونی بین-سوژهای (اینترسوبژکتیو) نیست، بلکه امری ابژکتیو است که در اثر سازوکارهایی خارج از آگاهی تجربی و تصمیمات فردی شکل میگیرد و عمل میکند. بنا به همین درک است که انگلس دربارهی روش تشریح مارکس در سرمایه مینویسد: «ساختار منطقی سرمایه بازتاب تصحیح شدهی مراحل تاریخی تكامل نظام تولیدی سرمایهداری است»[2]. به این ترتیب او دیالکتیک نظاممند (روشن کردن پیوندهای درونی – ضروری یا منطقی در یک تمامیت/کل) و دیالکتیک تاریخی (مثلاً منظم کردن تکاملی شیوههای تولیدی مختلف در طول تاریخ) را با هم درآمیخت. از همین رو گفت که «عرضهداشت ماركس با اینكه «منطقی» است، هنوز «چیزی جز همان روش تاریخی نیست» که فقط از «تصادفات ناراحتكننده» مبرا شده است. انگلس ادعا کرد که مارکس در آغاز جلد یكم سرمایه، «تولید کالایی ساده را پیشفرض تاریخی خود قرار داد و فقط پس از آن بر این اساس به سمت سرمایه پیش رفت»: مزیت این روش آن بود که ماركس میتوانست «از کالای ساده شروع كند، و نه از یک شکل ثانویهای به لحاظ مفهومی و تاریخی یعنی کالایی که پیشتر توسط سرمایهداری دستخوش تغییر و تحول شده بود»»[3]. اما آرتور با اشاره به مجموعهی جدید آثار كامل مارکس– انگلس که همهی دستنوشتههای مارکس در آن به چاپ رسیده است مینویسد که مارکس هرگز اصطلاح «تولید کالایی ساده» را در زندگیاش به کار نبرد و هرگز به کالای تولید سرمایهداری چون شکل ثانویهی اشتقاقی که گویا تکامل پسینتر شکل اولیه و اصلی کالا در جوامع پیشاسرمایهداری است، استناد نكرد. «تنها جایی که در كل سه جلد سرمایه اصطلاح تولید کالایی ساده ظاهر میشود، جلد سوم است. اما این در فرازی است که پس از كار ویرایشی انگلس به دست ما رسیده و انگلس خود در یادداشتی پیرامون این موضوع به ما هشدار میدهد. (همانطور که در واقع بند مربوط به مأموریت تاریخی سرمایه در صفحهی بعدی نیز نوشتهی او است)»[4]. اگرچه در فصلهای نخست سرمایه از طبقات اجتماعی و رابطهی کار و سرمایه خبری نیست، اما این کتاب از همان جملهی آغازینش هنگامی که شکل ثروت در جوامع سرمایهداری را مترادف با شکل کالا قرار میدهد، در واقع سرمایهداری را پژوهش میکند و نه نظامهای پیشاسرمایهداری را.
رونالد میک «میتولوژی» (روش افسانهای یا پردازش مرحلهای مفروض بهنام تولید کالایی ساده) را جایگزین روایت تاریخی انگلس کرد و سوییزی «روش تقریبهای متوالی» را. این سنت تکراستایی که بهنظر آرتور حتی نزد ارنست مندل متأخر هم دیده میشود فصلهای آغازین سرمایه را مربوط به «تولید کالایی ساده» ـ یک مرحلهی فرضی در تاریخ ـ میداند.
بهطور کلی میتوان گفت که از منظر تکراستاییِ «تولید کالایی ساده» در واقع مفهوم عام تولید کالایی است که خصوصیات «اصلی» جامعهی مولد کالا ـ و لاجرم ارزش و قانون ارزش ـ را در شکل ناب خود توضیح میدهد. در این حالت سرمایهداری فقط یک «نمونهی خاص» از آن «مورد کلی» است که باید خصوصیات ویژهاش مورد پژوهش قرار بگیرند.
آرتور میپرسد که آیا واقعا چنین است؟ آیا در جوامع پیشاسرمایهداری میتوان از قانون ارزش در «شکل کلاسیک»اش سخن گفت؟ پاسخ او این است که «ارزش و مبادله تحت حاکمیت قانون ارزش مبتنی بر کار در جامعهای پیشاسرمایهداری بیمعنا است؛ زیرا در یک چنین جامعهی خیالی، هیچ سازوکاری برای اجرای چنین قانونی وجود ندارد. ادامهي مطلب در وبسایت نقد اقتصاد سیاسی
آیا ماتریالیسم و تاریخ گرایی و تکامل گرایی مقوله هایی دیالکتیک هستند یا در تعارض با اندیشه دیالکتیک
این فقط یک نقد منطقیست و در عین حال موجب برون رفت چپ بین المللی از بحران فکری و فرهنگی و تحلیلی و معنوی هست که بخاطر جزم های مارکسیستی در آن گیر کرده و امید به کمونیسم را نیز کمرنگ تر نموده
دیالکتیک باور به تقدم انواع بر نوع و نوع بر فردست نوعی که مجموعه ای از افرادیست که در نگاه غیر دیالکتیکی افرادی متناقض و متضاد هستند
ماده مقدمست بر ایده ؟ ماده همراه ایده بوده از وقتی بوده تا وقتی خواهد بود ، آیا ابتدایی بوده تا تاریخی باشد ؟ آیا تکاملی منتزع از تساقط هست ؟
به نظر می رسد که درک اشتباه اندیشمندان کمونیست از مقوله دیالکتیک سبب به تعویق افتادن ایده کمونیسم شده باشد
دقیقا اشتباه بسیاری از ادیان این بوده که می گویند زمان و مکانی بوده که چیزی نبوده و سپس چیزی خلق شده ! ماده اول
به نظر میرسد که ماتریالیسم نیز در همین ورطه افتاده
امضا مزدک خرمدین